جدول جو
جدول جو

معنی رمژک - جستجوی لغت در جدول جو

رمژک
جای لغزیدن، سرازیری که در آن از بالا به پایین سر می خورند، گناه و لغزش
تصویری از رمژک
تصویر رمژک
فرهنگ فارسی عمید
رمژک
(رَ ژَ)
لغزیدن اعم از آنکه صوری باشد یا معنوی. (برهان). لغزیدن. (آنندراج). لغزش در هر امری. (ناظم الاطباء) ، گناه کردن. (برهان). گناه و جرم و عصیان. (ناظم الاطباء) ، از جایی فروافکندن. افتادن. (برهان). از جای افتادن. (آنندراج) ، زحلوکه یعنی جای لغزیدن کودکان از بالا به نشیب. (ناظم الاطباء). رمزک. زحلوقه. زحلوفه. رجوع به رمزک شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رموک
تصویر رموک
بسیار رمنده، رم کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رماک
تصویر رماک
مادیان ها، اسبان ماده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریژک
تصویر ریژک
لغزش از جایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رمک
تصویر رمک
گلۀ گاو، گوسفند یا اسب، سپاه و لشکر، گروه مردم، رمه
مادیانی که برای جفت گیری و تولید مثل باشد، اسب
فرهنگ فارسی عمید
(مُ / مِ ژَ)
مصغر مژه. (آنندراج) (شعوری) ، زائدۀ سیتوپلاسمی و میکروسکوپی برخی از سلولها (مانند سلولهای پوششی دیوارۀ داخلی قصبهالریه در انسان) و برخی جانوران تک سلولی. (از دائره المعارف کیه).
- مژک های لرزان، زوائد سیتوپلاسمی پرزمانندی که حول بدن دسته ای از جانوران تک سلولی را فراگرفته بدین مناسبت این دسته از جانوران تک سلولی را مژکداران گویند. (از دائره المعارف کیه). رجوع به مژک داران شود
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ)
رمه. (فرهنگ اسدی) (برهان). گلۀ گوسفند و ایلخی اسب و غیره. (برهان). معرب آن رمق است. رجوع به رمق شود:
رمک و رمه خواهی و شبان نیزهم
شاد نباشی بدانکه تو نه شبانی (کذا).
طیان (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی).
پنج هزار اشتر و دو هزار استر دون خر و رمک اسب تازی و دیگر مالها. (تاریخ سیستان)
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ)
دهی است از دهستان حومه بخش رامسر از شهرستان شهسوار در 2هزارگزی شرق رامسر و کنار راه شوسۀ رامسر به شهسوار. دارای آب و هوایی معتدل و مرطوب و مالاریایی و 530 تن سکنه است. آب آن از رود خانه رمک رود تأمین می شود و محصول آن برنج و مرکبات و چای و ابریشم و شغل اهالی زراعت است. فرودگاه رامسر در شمال این آبادی واقع شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ)
جمع واژۀ رمکه. رجوع به رمکه شود
لغت نامه دهخدا
(ژَ)
عصیان و گناه. (ناظم الاطباء). عصیان و گناه کردن. (آنندراج) (برهان) ، لغزش از جایی. (ناظم الاطباء). از جای فرولغزیدن. (از فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) (برهان) ، تعدی و تجاوز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ رمکه. اسبها و مادیانهای اسب تاتاری که برای نسل باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به رمکه شود: و همچنان لشکر خوارزم بر پی ایشان خشمناک چون فحول از عقب رماک تا از سیفاباد با فنون فضیحت درگذشتند. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(رَ زَ)
زحلوقه. (مهذب الاسماء). زحلوکه. (منتهی الارب). زحلوفه. جای لغزیدن کودکان از بالا به نشیب. (از منتهی الارب ذیل لغت زحلوکه). لخشک. چپچله. چچله. ترترک. رمژک. خیزنده. (از برهان قاطع). سرسره. نوعی از بازی است و آن چنان باشد که کودکان بر تودۀ خاک تر می نشینند و دست از خود برداشته فرولغزند. (از برهان قاطع ذیل لغت خیزنده). و رجوع به لخشک و رمژک و زحلوقه و زحلوکه و زحلوفه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ مِ)
دهی است از دهستان پس کوه از بخش قاین شهرستان بیرجند واقع در 22هزارگزی جنوب خاوری قاین و 10هزارگزی غرب شوسۀ عمومی قاین. ناحیه ای است کوهستانی و معتدل و دارای 202 تن سکنه. شغل اهالی زراعت و قالیبافی است. آب آن از قنات تأمین می شود. محصول آن غلات و زعفران. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(رِ مِ)
نام یکی ازدهستانهای نه گانه بخش کهنوج از شهرستان جیرفت است. این دهستان در جنوب خاوری کهنوج واقع شده و از طرف شمال به دهستان رودبار و از مشرق به دهستان بنت فنوج و از جنوب به بخش جاسک و از مغرب به دهستان مارز محدود است. کویر جازموریان در شمال این دهستان واقع شده و جنوب آن کوهستانی است. هوای کویر بسیار گرم و سوزنده و قسمت کوهستانی گرم و معتدل است. رود خانه رمشک از کوههای جنوبی سرچشمه می گیرد و پس از مشروب کردن قراء اطراف آن به کویر جازموریان فرومی ریزد. محصول عمده این دهستان خرما و برنج و ذرت است. تنباکوی آن به خوبی معروف است و به اطراف صادر می شود. این دهستان از 48 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن درحدود 1700 تن و مرکز دهستان قریۀ رمشک و از قراء مهم آن کنگرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَزْ زُ)
ایستادن به جای. (تاج المصادر بیهقی). آرام کردن به جای. (از منتهی الارب). اقامت کردن در جایی. (از اقرب الموارد). ماندن در جایی از رنج و درماندگی. (از اقرب الموارد) ، مقیم گردیدن شتران بر آب. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جای گزیدن و ماندن شتر در آب. (از اقرب الموارد) ، ثابت شدن و پاییدن چیزی. و منه: کونوا برامکه فمادولتکم برامکه، ای بثابت. (از منتهی الارب) ، لاغر شدن چهارپا، از طعامی کراهت پیدا کردن و نخوردن از آن، بی چیز شدن مرد و از دست دادن آنچه دارد. (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
در تداول عامه، رمنده. رم کننده. آنکه بسیار رم کند. آنکه خوی او رمیدن باشد
لغت نامه دهخدا
(رُ)
مسکن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رمک
تصویر رمک
گله گاو و گوسفند و اسب، سپاه لشکر، گروه مردم
فرهنگ لغت هوشیار
زواید سیتوپلاسمی که تعداد بسیاری از جانوران یک سلولی حول بدن خود دارند و بوسیله حرکت این مژکها جابجا میشوند و یا طعمه خود را صید میکنند. بعلت وجود همین مژک ها این تک سلولیها را مژکداران مینامند و نمونه آنها جانوری است بنام پارامسی، زواید سیتوپلاسمی که در سطح خارجی سلولهای پوششی استوانه یی شکل قصبه الریه موجود است و عمل آنها راندن ذرات خارجی و اخلاط بخارج است
فرهنگ لغت هوشیار
آرام کردن، ایستاییدن ایستاشدن، پاییدن (مواظب بودن) جانوری که زود رم کند رمنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رماک
تصویر رماک
جمع رمکه مادیانها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمک
تصویر رمک
((رَ مَ))
گله گاو و گوسفند و اسب، گروه مردم، رمه
فرهنگ فارسی معین
((مُ ژَ))
زواید سیتوپلاسمی که تعداد بسیاری از جانوران یک سلولی حول بدن خود دارند و به وسیله حرکت این مژک ها جابه جا می شوند و یا طعمه خود را صید می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رماک
تصویر رماک
((رِ))
ج. رمکه، مادیان ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رموک
تصویر رموک
((رَ))
جانوری که زود رم می کند
فرهنگ فارسی معین
اسب چموش و رم کننده، رم کننده، گاو سبک پا
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع شهرستان رامسر
فرهنگ گویش مازندرانی