جدول جو
جدول جو

معنی رمشت - جستجوی لغت در جدول جو

رمشت
(رَ مِ)
دهی است از دهستان گاورود بخش کامیاران شهرستان سنندج در 52هزارگزی شرق کامیاران و 2هزارگزی شمال امیرآباد. ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر. دارای 671 تن سکنه است. آب آن از چشمه تأمین می شود. محصول عمده اش غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشت
تصویر مشت
پنجۀ دست که آن را جمع و گره کنند، واحد اندازه گیری هر چیز اندک، برابر با مقداری که در کف دست جای می گیرد مثلاً یک مشت گندم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشت
تصویر مشت
جوی آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رشت
تصویر رشت
خاک، خاک روبه، گرد و غبار، آنچه به سبب کهنگی و پوسیدگی و سستی از هم فروریزد و فروپاشد، برای مثال چون نباشد بنای خانه درست / بیگمانم که زیر رشت آید (فرالاوی - شاعران بی دیوان - ۳۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رمش
تصویر رمش
رمیدگی، ترس و گریز، نفرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رامشت
تصویر رامشت
رامش، آرامش، آسودگی، فراغ و سکون، سرود و آواز، شادی و عیش و طرب،
فرهنگ فارسی عمید
(رِ وِ)
دهی است از بخش سربند شهرستان اراک. سکنۀ آن 287 تن و محصول آن غلات و بنشن و پنبه و انگور. آب از چشمه و رود خانه مروار. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
نام موضعی به مشرق خوزستان
لغت نامه دهخدا
(رَ ؟)
نام قدیم قلعۀ کواش به موصل. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نوعی از پارچه است که راست نیز گویند. (از دزی ج 1 ص 496)
لغت نامه دهخدا
بلده ای باقصای خراسان و آن آخر حدود خراسان باشد، (از معجم البلدان)، قصبه ای است در اقصای خراسان و در 80 فرسنگی ترمذ، که بسبب وقوع این قصبه در بین دوکوه، حملۀ اقوام مغول بکشورهای اسلامی برای غارت ازاینجا شروع شده است، و فضل بن یحیی برمکی دروازۀ محکمی برای آن ساخته است، (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا
(مُ شِ)
دهی است از دهستان گیوی بخش سنجبد شهرستان هروآباد. در 15هزارگزی شمال مرکزی سنجبد و 8 هزارگزی راه هروآباد به اردبیل و در منطقۀ کوهستانی سردسیر واقع و دارای 903 تن سکنه است. آبش از چشمه و محصولش غله، حبوبات و شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
رماه. رجوع به رماه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ مِ)
دهی است از دهستان پس کوه از بخش قاین شهرستان بیرجند واقع در 22هزارگزی جنوب خاوری قاین و 10هزارگزی غرب شوسۀ عمومی قاین. ناحیه ای است کوهستانی و معتدل و دارای 202 تن سکنه. شغل اهالی زراعت و قالیبافی است. آب آن از قنات تأمین می شود. محصول آن غلات و زعفران. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دَ مُ)
مرکّب از: در + مشت، ترجمه ضبط است. (آنندراج)، در تحت تصرف. در دست. در ید اقتدار. (ناظم الاطباء)،
- درمشت کردن، ضبط کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گَ مَ)
دهی است از دهستان و بخش سیمکان شهرستان جهرم، واقع در 11000گزی شمال کلالی کنار راه مالرو سیمکان به خفر و میمند. منطقه ای است کوهستانی و گرم. دارای 308 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود و محصول آنجا غلات، برنج، خرما و مرکبات و شغل اهالی زراعت و باغبانی و گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
نام مردی است کیمیاگر که زر او خالص بوده، و از این راه زر خالص را زر رشتی گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری). نام مردی بوده کیمیاگر. (برهان) (از شعوری ج 2 ص 22)
لغت نامه دهخدا
(رَ شَ)
رعشه. رعشه. لرزه. لرز: از هیبت او در آن ممالک بر دلها رعشت و بر دشمنان دهشت غالب شده بود. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(رَ مِ نَ)
دهی است از دهستان بیشۀ بخش مرکزی شهرستان بابل واقع در 3هزارگزی شرق بابل و 2هزارگزی شمال راه شوسۀ بابل و شاهی. دشتی است معتدل و مرطوب و مالاریایی و دارای 695 تن سکنه است. آب آن از رود سریجه از شعب بابل تأمین می شود و محصول عمده آن برنج و پنبه و غلات و صیفی و کنف و شغل اهالی زراعت است. راه آن مالرو و تکیۀ آن از بناهای قدیم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(رِ مِ)
نام یکی ازدهستانهای نه گانه بخش کهنوج از شهرستان جیرفت است. این دهستان در جنوب خاوری کهنوج واقع شده و از طرف شمال به دهستان رودبار و از مشرق به دهستان بنت فنوج و از جنوب به بخش جاسک و از مغرب به دهستان مارز محدود است. کویر جازموریان در شمال این دهستان واقع شده و جنوب آن کوهستانی است. هوای کویر بسیار گرم و سوزنده و قسمت کوهستانی گرم و معتدل است. رود خانه رمشک از کوههای جنوبی سرچشمه می گیرد و پس از مشروب کردن قراء اطراف آن به کویر جازموریان فرومی ریزد. محصول عمده این دهستان خرما و برنج و ذرت است. تنباکوی آن به خوبی معروف است و به اطراف صادر می شود. این دهستان از 48 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن درحدود 1700 تن و مرکز دهستان قریۀ رمشک و از قراء مهم آن کنگرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(رَ مِ)
دهی است از دهستان میانرود بخش نور شهرستان آمل واقع در 13هزارگزی غرب آمل و متصل به جلیکان. دشتی است معتدل و مرطوب مالاریایی. دارای 75 تن سکنه است. آب آن از رودخانه تأمین می شودو محصول عمده آن برنج و غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مشت
تصویر مشت
گره کردن پنجه، قبضه، چنگ، ضربت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رامشت
تصویر رامشت
رامش آرامش، روز چهارم از خمسه مسترقه سال ملکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعشت
تصویر رعشت
لرزه، رعشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمش
تصویر رمش
سرخی پلک چشم و ریزش آب از آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشت
تصویر رشت
خاکروبه، گرد و غبار تیره، یکی از شهرهای شمالی ایران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشت
تصویر رشت
((رُ شْ))
روشنایی، فروغ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رشت
تصویر رشت
((رَ شْ))
آن چه که از جایی فرو می ریزد، آوار، خاکروبه، گرد و غبار، مرکز استان گیلان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشت
تصویر مشت
((مِ))
جوی آب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشت
تصویر مشت
((مَ))
انبوه، بسیار، فراوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشت
تصویر مشت
((مُ))
پنجه دست که آن را جمع و گره کرده باشند
مشت نمونه خروار: کنایه از معلوم شدن کیفیت (مرغوبیت یا نامرغوبی) یک چیز (کل) از طریق مشاهده مقداری (جزیی) از آن به عنوان نمونه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رمش
تصویر رمش
((رَ مِ))
رمیدن، ترس
فرهنگ فارسی معین
از توابع دهستان بیشه بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
گوساله ای که بیش از دو سال داشته باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان میان رود پایین نور
فرهنگ گویش مازندرانی