جدول جو
جدول جو

معنی رقیه - جستجوی لغت در جدول جو

رقیه
(دخترانه)
نام یکی از چهار دختر پیامبر (ص) از خدیجه
تصویری از رقیه
تصویر رقیه
فرهنگ نامهای ایرانی
رقیه
آنچه برای حصول امری یا به جهت حفظ و نگه داری خود به کار می برند از قبیل افسون، دعا، تعویذ و مانند آن
فرهنگ فارسی عمید
رقیه
(تَ لَتْ تُ)
مصدر به معنی رقی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). افسون کردن. (دهار). دردمیدن افسون خود بر کسی. (از آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 53) (تاج المصادر بیهقی). رجوع به رقی شود
لغت نامه دهخدا
رقیه
(تَ)
یا رقیه. مصدر به معنی رقی. (ناظم الاطباء). رجوع به رقی شود
لغت نامه دهخدا
رقیه
(رَقْ یَ)
یک بار صعود کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
رقیه
(رُ قَیْ یَ)
بنت الحسین (ع). (ناظم الاطباء). نام دختری از حسین بن علی (ع). (یادداشت مؤلف). به نقل بیشتر اهل منبر وی همان است که در خرابۀ شام شبی پدرش (امام حسین علیه السلام) را در خواب دید و بیدار شد و از حضرت زینب پدرش را خواست همه اسرا در خرابه و به شیون درآمدند و یزید آن ناله و گریه را شنید و سبب پرسید جریان را گفتند دستورداد سر امام را به خرابه بردند همینکه روپوش از سر مطهر برداشتند و چشم دختر بر سر پدر افتاد چنان بی تاب و دگرگون گشت که از شدت گریه و اضطراب روح از تنش جدا شد. ولی حاج شیخ عباس قمی در ذکر آن واقعه در منتهی الاّمال به رقیه بودن نام آن دختر اشاره ای نکرده است. رجوع به منتهی الاّمال ص 316 و 317 و 334 شود
لغت نامه دهخدا
رقیه
(رُقْ یَ)
افسون. (ناظم الاطباء) (دهار) (آنندراج). سحر و افسون. (غیاث اللغات) : نشره، افسون که بردیوانه و مریض دمند. (منتهی الارب). افسون و تعویذ ج، رقی ̍ و آن مباح است اگر بزبان عربی و به اسمای الهی و صفات واردۀ خدای تعالی باشد ونیز بر رقیه تکیه نبود. (از آنندراج) (از منتهی الارب). تعویذ، ج، رقی ̍. (ناظم الاطباء). دعا. نشره. عوذه. تعویذ. معاذه. (یادداشت مؤلف). افسون. ج، رقاً و رقیات و رقیات. (از اقرب الموارد) :
نآید به وزارت به محل پدرت کس
مرکب نشود مهتاب از رقیۀ شولم.
مختاری غزنوی.
چون به نزدیک آن طلسم رسید
رخنه ای کرد و رقیه ای بدمید.
نظامی.
- رقیۀ عقرب، رقعۀ عقرب. (یادداشت مؤلف). رجوع به ترکیب رقعۀ عقرب در ذیل مادۀ رقعه شود.
، یکبار تعویذ خواندن. (ناظم الاطباء) ، بندگی. (دهار)
لغت نامه دهخدا
رقیه
(رِقْ قی یَ)
رقیت. بندگی کردن و غلامی نمودن. (آنندراج). رجوع به رقیت شود
لغت نامه دهخدا
رقیه
(رِقْ یَ)
هیأت صعود کردن، نوع صعود کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
رقیه
دعا، افسون
تصویری از رقیه
تصویر رقیه
فرهنگ لغت هوشیار
رقیه
((رُ یِ))
دعا، تعویذ، افسون
تصویری از رقیه
تصویر رقیه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رضیه
تصویر رضیه
(دخترانه)
مؤنث رضی، نام تنها زنی که در زمان سلطنت مسلمانان در هند سلطنت کرد
فرهنگ نامهای ایرانی
(شَ قی یَ)
شرقی. هرچیز که آفتاب آن را صبح رسد. ضد غربی. قوله تعالی: لا شرقیه و لا غربیه. (قرآن 35/24) ، ای لاتطلع علیها الشمس وقت شروقها فقط او وقت غروبها فقطلکنها شرقیه غربیه، ای یضیئها الشمس بالغداه و العشی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنکه او را آفتاب صبح رسد. ضد غربیه. (آنندراج). رجوع به شرقی شود.
- شجره شرقیه غربیه،درختی که صبح و عصر آفتاب بدان بتابد. (از اقرب الموارد).
، سوی آفتاب برآمدن. (مهذب الاسماء). رجوع به شرق شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بلند گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، برداشتن کلام از کسی و نقل نمودن و برخواندن پیش وی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رقی علیه کلاماً، رفع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ قی یَ)
برقی. آلات برقی.
لغت نامه دهخدا
رقیمه (از تازی رقیم) : پارسا زن، نبشته نوشته نبشته، مراسله مرقومه جمع رقیمجات. یا رقیمه اول عرش، حرف الف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعیه
تصویر رعیه
بادرم (عامه مردم)، شهروند (تبعه)، کشاورز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رضیه
تصویر رضیه
خرسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقین
تصویر رقین
نامه نبشته، شهروا (پول رائج)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقیق
تصویر رقیق
باریک، نازک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقیم
تصویر رقیم
نوشته شده، مرقوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقیقه
تصویر رقیقه
آشامیدنیهای آبکی، مایعات رقیقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رثیه
تصویر رثیه
روماتیسم، درد زانو و مفاصل و دستها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقیع
تصویر رقیع
آنکه پینه دوزد، کسی که می نویسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجیه
تصویر رجیه
امیدوار امید داشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بقیه
تصویر بقیه
بازمانده، بقیه چیزی، مانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربیه
تصویر ربیه
گربه، سرگین غلتان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رایه
تصویر رایه
درفش نشان سپاه
فرهنگ لغت هوشیار
مونث راقی پیشرفته پیشرو افسونگر مونث راقی: ممالک راقیه، مرد راقی توضیح: در معنی اخیر) ه (برای مبالغه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برقیه
تصویر برقیه
آلات برقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقیده
تصویر رقیده
شاخه خوابانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقیب
تصویر رقیب
هماورد، همرزم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رقیق
تصویر رقیق
کم مایه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بقیه
تصویر بقیه
مانده، دیگر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رویه
تصویر رویه
ظاهر، سطح
فرهنگ واژه فارسی سره