مصدر به معنی رقی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). افسون کردن. (دهار). دردمیدن افسون خود بر کسی. (از آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 53) (تاج المصادر بیهقی). رجوع به رقی شود
مصدر به معنی رَقْی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). افسون کردن. (دهار). دردمیدن افسون خود بر کسی. (از آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 53) (تاج المصادر بیهقی). رجوع به رقی شود
بنت الحسین (ع). (ناظم الاطباء). نام دختری از حسین بن علی (ع). (یادداشت مؤلف). به نقل بیشتر اهل منبر وی همان است که در خرابۀ شام شبی پدرش (امام حسین علیه السلام) را در خواب دید و بیدار شد و از حضرت زینب پدرش را خواست همه اسرا در خرابه و به شیون درآمدند و یزید آن ناله و گریه را شنید و سبب پرسید جریان را گفتند دستورداد سر امام را به خرابه بردند همینکه روپوش از سر مطهر برداشتند و چشم دختر بر سر پدر افتاد چنان بی تاب و دگرگون گشت که از شدت گریه و اضطراب روح از تنش جدا شد. ولی حاج شیخ عباس قمی در ذکر آن واقعه در منتهی الاّمال به رقیه بودن نام آن دختر اشاره ای نکرده است. رجوع به منتهی الاّمال ص 316 و 317 و 334 شود
بنت الحسین (ع). (ناظم الاطباء). نام دختری از حسین بن علی (ع). (یادداشت مؤلف). به نقل بیشتر اهل منبر وی همان است که در خرابۀ شام شبی پدرش (امام حسین علیه السلام) را در خواب دید و بیدار شد و از حضرت زینب پدرش را خواست همه اسرا در خرابه و به شیون درآمدند و یزید آن ناله و گریه را شنید و سبب پرسید جریان را گفتند دستورداد سر امام را به خرابه بردند همینکه روپوش از سر مطهر برداشتند و چشم دختر بر سر پدر افتاد چنان بی تاب و دگرگون گشت که از شدت گریه و اضطراب روح از تنش جدا شد. ولی حاج شیخ عباس قمی در ذکر آن واقعه در منتهی الاَّمال به رقیه بودن نام آن دختر اشاره ای نکرده است. رجوع به منتهی الاَّمال ص 316 و 317 و 334 شود
افسون. (ناظم الاطباء) (دهار) (آنندراج). سحر و افسون. (غیاث اللغات) : نشره، افسون که بردیوانه و مریض دمند. (منتهی الارب). افسون و تعویذ ج، رقی ̍ و آن مباح است اگر بزبان عربی و به اسمای الهی و صفات واردۀ خدای تعالی باشد ونیز بر رقیه تکیه نبود. (از آنندراج) (از منتهی الارب). تعویذ، ج، رقی ̍. (ناظم الاطباء). دعا. نشره. عوذه. تعویذ. معاذه. (یادداشت مؤلف). افسون. ج، رقاً و رقیات و رقیات. (از اقرب الموارد) : نآید به وزارت به محل پدرت کس مرکب نشود مهتاب از رقیۀ شولم. مختاری غزنوی. چون به نزدیک آن طلسم رسید رخنه ای کرد و رقیه ای بدمید. نظامی. - رقیۀ عقرب، رقعۀ عقرب. (یادداشت مؤلف). رجوع به ترکیب رقعۀ عقرب در ذیل مادۀ رقعه شود. ، یکبار تعویذ خواندن. (ناظم الاطباء) ، بندگی. (دهار)
افسون. (ناظم الاطباء) (دهار) (آنندراج). سحر و افسون. (غیاث اللغات) : نشره، افسون که بردیوانه و مریض دمند. (منتهی الارب). افسون و تعویذ ج، رُقی ̍ و آن مباح است اگر بزبان عربی و به اسمای الهی و صفات واردۀ خدای تعالی باشد ونیز بر رقیه تکیه نبود. (از آنندراج) (از منتهی الارب). تعویذ، ج، رُقی ̍. (ناظم الاطباء). دعا. نشره. عوذه. تعویذ. معاذه. (یادداشت مؤلف). افسون. ج، رُقاً و رُقیات و رُقَیات. (از اقرب الموارد) : نآید به وزارت به محل پدرت کس مرکب نشود مهتاب از رقیۀ شولم. مختاری غزنوی. چون به نزدیک آن طلسم رسید رخنه ای کرد و رقیه ای بدمید. نظامی. - رقیۀ عقرب، رقعۀ عقرب. (یادداشت مؤلف). رجوع به ترکیب رقعۀ عقرب در ذیل مادۀ رقعه شود. ، یکبار تعویذ خواندن. (ناظم الاطباء) ، بندگی. (دهار)
شرقی. هرچیز که آفتاب آن را صبح رسد. ضد غربی. قوله تعالی: لا شرقیه و لا غربیه. (قرآن 35/24) ، ای لاتطلع علیها الشمس وقت شروقها فقط او وقت غروبها فقطلکنها شرقیه غربیه، ای یضیئها الشمس بالغداه و العشی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنکه او را آفتاب صبح رسد. ضد غربیه. (آنندراج). رجوع به شرقی شود. - شجره شرقیه غربیه،درختی که صبح و عصر آفتاب بدان بتابد. (از اقرب الموارد). ، سوی آفتاب برآمدن. (مهذب الاسماء). رجوع به شرق شود
شرقی. هرچیز که آفتاب آن را صبح رسد. ضد غربی. قوله تعالی: لا شرقیه و لا غربیه. (قرآن 35/24) ، ای لاتطلع علیها الشمس وقت شروقها فقط او وقت غروبها فقطلکنها شرقیه غربیه، ای یضیئها الشمس بالغداه و العشی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنکه او را آفتاب صبح رسد. ضد غربیه. (آنندراج). رجوع به شرقی شود. - شجره شرقیه غربیه،درختی که صبح و عصر آفتاب بدان بتابد. (از اقرب الموارد). ، سوی آفتاب برآمدن. (مهذب الاسماء). رجوع به شرق شود
بلند گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، برداشتن کلام از کسی و نقل نمودن و برخواندن پیش وی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رقی علیه کلاماً، رفع. (اقرب الموارد)
بلند گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، برداشتن کلام از کسی و نقل نمودن و برخواندن پیش وی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رقی علیه کلاماً، رفع. (اقرب الموارد)