- رقیع
- آنکه پینه دوزد، کسی که می نویسد
معنی رقیع - جستجوی لغت در جدول جو
- رقیع
- احمق، گول، بی عقل، بیشرم، آسمان، آسمان اول
- رقیع ((رَ))
- کسی که وصله کند، آن که پینه دوزد، آن که نویسد، رقعه نویس، احمق، گول
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پینه و وصله کردن
وصله کردن، پینه کردن، پارگی جامه را با تکۀ پارچه دوختن، پاره پاره به هم وصل کردن، قرار دادن یا دوختن تکه های چهارگوشۀ رنگارنگ پهلوی یکدیگر، مرقع ساختن، خط های گوناگون نگاشتن
نام قبرستان مقدس در مدینه منوره میباشد، جائی که در آنجا درختان گوناگون از هر نوع باشد
کم مایه
هماورد، همرزم
افراشته، برجسته، بلند، والا
بالنده نمو کننده، رسا: نظم رایع، شگفتی آور، زیبا
بهار، بهارگاه، فصلی از چهار فصل سال
باز گردانیده بازگشته، پلیدی سرگین، کلانشکم
طفل شیر خواره
دگمه مادگی
بر زمین افتاده، کرکم رنگ (کرکم زعفران)، تیر افتاده از پیکان
چسبیده
دعا، افسون
نامه نبشته، شهروا (پول رائج)
نوشته شده، مرقوم
باریک، نازک
بندگی غلامی عبودیت. توضیح: در عربی بدین معنی رق آمده
نگهبان، حارس، حافظ، پاسبان
پاره ها و نوشته های مختصر، نامه ها
بلند قدر و مرتبه، شریف، عالی
شبنم ریزه بشم هم آوای بزم، یخبندان، کبت خوار
مرقوم، نوشته، نوشته شده، نامه
کودک شیرخوار، همشیر، برادر همشیر
بهار، نام دو ماه از ماه های قمری
سید، مهتر، پهلوان، حریف، هم نبرد
جایی که در آن درختان گوناگون باشد
شرابی که از مویز درست کنند، آب سرد و گوارا