بندگی و غلامی و عبودیت. (ناظم الاطباء). بندگی کردن و غلامی نمودن. (غیاث اللغات). بندگی. غلامی. عبودیت. در عربی بدین معنی رق ّ آمده است. (فرهنگ فارسی معین) : کیست مولی آنکه آزادت کند بند رقیت ز پایت برکند. مولوی
بندگی و غلامی و عبودیت. (ناظم الاطباء). بندگی کردن و غلامی نمودن. (غیاث اللغات). بندگی. غلامی. عبودیت. در عربی بدین معنی رِق ّ آمده است. (فرهنگ فارسی معین) : کیست مولی آنکه آزادت کند بند رقیت ز پایت برکند. مولوی
ردّه. ردّه. برگشتگی از دین. (یادداشت مؤلف) : قتیبه بن طغشاده بسبب ردت که از وی ظاهر شده بود ابومسلم او را بکشت. (تاریخ بخارای نرشخی ص 11). - ردت آوردن، مرتد شدن. از دین برگشتن. ترک دین گفتن: و از بعد طغشاده پسر وی به ملک بنشست، مدتی مسلمان بود تا ردت آورد در زمان ابومسلم رحمه اﷲ. ابومسلم خبر یافت و او را بکشت. (تاریخ بخارای نرشخی ص 10). هر باری اهل بخارا مسلمان شدندی و باز چون عرب بازگشتندی ردت آوردندی و قتیبه بن مسلم سه بار ایشان را مسلمان کرده بود باز ردت آورده کافر شده بودند. (تاریخ بخارای نرشخی ص 57). و رجوع به ردّه شود
رِدّه. رِدّه. برگشتگی از دین. (یادداشت مؤلف) : قتیبه بن طغشاده بسبب ردت که از وی ظاهر شده بود ابومسلم او را بکشت. (تاریخ بخارای نرشخی ص 11). - ردت آوردن، مرتد شدن. از دین برگشتن. ترک دین گفتن: و از بعد طغشاده پسر وی به ملک بنشست، مدتی مسلمان بود تا ردت آورد در زمان ابومسلم رحمه اﷲ. ابومسلم خبر یافت و او را بکشت. (تاریخ بخارای نرشخی ص 10). هر باری اهل بخارا مسلمان شدندی و باز چون عرب بازگشتندی ردت آوردندی و قتیبه بن مسلم سه بار ایشان را مسلمان کرده بود باز ردت آورده کافر شده بودند. (تاریخ بخارای نرشخی ص 57). و رجوع به رِدّه شود
نرمی و ملایمی. (غیاث اللغات). نرمی و تنکی و نازکی و باریکی و دقت. (ناظم الاطباء). تنکی. نرم و تنک گردیدن. گشادگی. نرمی. دقت. نازکی. نقیض خثور. مقابل غلظت. مقابل سطبری. (یادداشت مؤلف). - رقت قلب، نرم دلی و اشفاق. (ناظم الاطباء). نازک دلی. نازکی دل. (یادداشت مؤلف). ، مجازاً به معنی گریه مستعمل است. (از غیاث اللغات). غمخواری. گریه و زاری. (ناظم الاطباء). همدردی. دلسوزی. (فرهنگ رازی). عبارت است از آنکه نفس از مشاهدۀ تألم ابنای جنس متأثر شود و در پی آن اضطرابی در افعال او حادث گردد. (از نفائس الفنون حکمت مدنی) : بیش احتمال سنگ جفا خوردنم نماند کز رقت اندرون ضعیفم چو جام شد. سعدی. ملک را بر حال ضعیف و طبع لطیف او رقت زیادت گشت. (گلستان). مرا رقتی پیدا شد بسیار گریستم. (انیس الطالبین ص 219) ، لطافت. (ناظم الاطباء). اگر کسی از اوج آن فصاحت و رقت آن عبارت و جزالت آن لفظ در حضیض این ترجمه و رکاکت این کلمه خواهد نگریست جز فضیحت حاصلی نباشد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 11). حاضران آن مجلس از رقت آن کلمه و وحشت این حال آب در چشم آوردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 89) ، الفت و محبت. (غیاث اللغات). شفقت و ملایمت و نیکویی و محبت. (ناظم الاطباء). مهربانی. رحمت. رأفت. (یادداشت مؤلف) : علم و حکمت زاید از لقمۀ حلال عشق و رقت زاید از لقمۀ حلال. مولوی. ، حیا و شرمساری. (ناظم الاطباء). شرم داشتن. (یادداشت مؤلف)
نرمی و ملایمی. (غیاث اللغات). نرمی و تنکی و نازکی و باریکی و دقت. (ناظم الاطباء). تنکی. نرم و تنک گردیدن. گشادگی. نرمی. دقت. نازکی. نقیض خثور. مقابل غلظت. مقابل سطبری. (یادداشت مؤلف). - رقت قلب، نرم دلی و اشفاق. (ناظم الاطباء). نازک دلی. نازکی دل. (یادداشت مؤلف). ، مجازاً به معنی گریه مستعمل است. (از غیاث اللغات). غمخواری. گریه و زاری. (ناظم الاطباء). همدردی. دلسوزی. (فرهنگ رازی). عبارت است از آنکه نفس از مشاهدۀ تألم ابنای جنس متأثر شود و در پی آن اضطرابی در افعال او حادث گردد. (از نفائس الفنون حکمت مدنی) : بیش احتمال سنگ جفا خوردنم نماند کز رقت اندرون ضعیفم چو جام شد. سعدی. ملک را بر حال ضعیف و طبع لطیف او رقت زیادت گشت. (گلستان). مرا رقتی پیدا شد بسیار گریستم. (انیس الطالبین ص 219) ، لطافت. (ناظم الاطباء). اگر کسی از اوج آن فصاحت و رقت آن عبارت و جزالت آن لفظ در حضیض این ترجمه و رکاکت این کلمه خواهد نگریست جز فضیحت حاصلی نباشد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 11). حاضران آن مجلس از رقت آن کلمه و وحشت این حال آب در چشم آوردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 89) ، الفت و محبت. (غیاث اللغات). شفقت و ملایمت و نیکویی و محبت. (ناظم الاطباء). مهربانی. رحمت. رأفت. (یادداشت مؤلف) : علم و حکمت زاید از لقمۀ حلال عشق و رقت زاید از لقمۀ حلال. مولوی. ، حیا و شرمساری. (ناظم الاطباء). شرم داشتن. (یادداشت مؤلف)
رقعه. رقعه. نامه. مکتوب. رقیمه. (یادداشت مؤلف). نوشتۀ موجز. مکتوب کوتاه. نامۀ موجز: بوالفضل در این تاریخ به چند جا بیاورده و رقعتها و نسختهای این پادشاه (مسعود) بسیار بدست وی آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 326). رقعتی نبشتم به امیر (رض) چنانکه رسم است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 614) .فرمان خداوند خواجۀ بزرگ را در این نگاه دارم و اگر در این رقعتی نویسد به مجلس عالی برسانم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 397). خواجه گفت: مبارک باد و همه مراد حاصل شود و بنده هم بر این معنی رقعتی نبشته است وبونصر را پیغام داده اگر رای عالی بیند رساند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 455). رجوع به رقعه و رقعه شود
رقعه. رقعه. نامه. مکتوب. رقیمه. (یادداشت مؤلف). نوشتۀ موجز. مکتوب کوتاه. نامۀ موجز: بوالفضل در این تاریخ به چند جا بیاورده و رقعتها و نسختهای این پادشاه (مسعود) بسیار بدست وی آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 326). رقعتی نبشتم به امیر (رض) چنانکه رسم است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 614) .فرمان خداوند خواجۀ بزرگ را در این نگاه دارم و اگر در این رقعتی نویسد به مجلس عالی برسانم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 397). خواجه گفت: مبارک باد و همه مراد حاصل شود و بنده هم بر این معنی رقعتی نبشته است وبونصر را پیغام داده اگر رای عالی بیند رساند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 455). رجوع به رقعه و رقعه شود
گردن جمع رقاب رقبات، بنده غلام، زمین و ملکی که به کسی داده شود که مادام العمر از آن بهره مند شود، حق مالکیت نسبت به زمین، از زمان صفویان ببعد) رقبه (در زبان فارسی بمعنی چند ده واقع در چند بلوک یا ناحیه و مخصوصا دههایی که مجموعا تشکیل یک واحد از املاک موقوفه را میدهد بکار رفته
گردن جمع رقاب رقبات، بنده غلام، زمین و ملکی که به کسی داده شود که مادام العمر از آن بهره مند شود، حق مالکیت نسبت به زمین، از زمان صفویان ببعد) رقبه (در زبان فارسی بمعنی چند ده واقع در چند بلوک یا ناحیه و مخصوصا دههایی که مجموعا تشکیل یک واحد از املاک موقوفه را میدهد بکار رفته