نرمی و ملایمی. (غیاث اللغات). نرمی و تنکی و نازکی و باریکی و دقت. (ناظم الاطباء). تنکی. نرم و تنک گردیدن. گشادگی. نرمی. دقت. نازکی. نقیض خثور. مقابل غلظت. مقابل سطبری. (یادداشت مؤلف). - رقت قلب، نرم دلی و اشفاق. (ناظم الاطباء). نازک دلی. نازکی دل. (یادداشت مؤلف). ، مجازاً به معنی گریه مستعمل است. (از غیاث اللغات). غمخواری. گریه و زاری. (ناظم الاطباء). همدردی. دلسوزی. (فرهنگ رازی). عبارت است از آنکه نفس از مشاهدۀ تألم ابنای جنس متأثر شود و در پی آن اضطرابی در افعال او حادث گردد. (از نفائس الفنون حکمت مدنی) : بیش احتمال سنگ جفا خوردنم نماند کز رقت اندرون ضعیفم چو جام شد. سعدی. ملک را بر حال ضعیف و طبع لطیف او رقت زیادت گشت. (گلستان). مرا رقتی پیدا شد بسیار گریستم. (انیس الطالبین ص 219) ، لطافت. (ناظم الاطباء). اگر کسی از اوج آن فصاحت و رقت آن عبارت و جزالت آن لفظ در حضیض این ترجمه و رکاکت این کلمه خواهد نگریست جز فضیحت حاصلی نباشد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 11). حاضران آن مجلس از رقت آن کلمه و وحشت این حال آب در چشم آوردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 89) ، الفت و محبت. (غیاث اللغات). شفقت و ملایمت و نیکویی و محبت. (ناظم الاطباء). مهربانی. رحمت. رأفت. (یادداشت مؤلف) : علم و حکمت زاید از لقمۀ حلال عشق و رقت زاید از لقمۀ حلال. مولوی. ، حیا و شرمساری. (ناظم الاطباء). شرم داشتن. (یادداشت مؤلف)
نرمی و ملایمی. (غیاث اللغات). نرمی و تنکی و نازکی و باریکی و دقت. (ناظم الاطباء). تنکی. نرم و تنک گردیدن. گشادگی. نرمی. دقت. نازکی. نقیض خثور. مقابل غلظت. مقابل سطبری. (یادداشت مؤلف). - رقت قلب، نرم دلی و اشفاق. (ناظم الاطباء). نازک دلی. نازکی دل. (یادداشت مؤلف). ، مجازاً به معنی گریه مستعمل است. (از غیاث اللغات). غمخواری. گریه و زاری. (ناظم الاطباء). همدردی. دلسوزی. (فرهنگ رازی). عبارت است از آنکه نفس از مشاهدۀ تألم ابنای جنس متأثر شود و در پی آن اضطرابی در افعال او حادث گردد. (از نفائس الفنون حکمت مدنی) : بیش احتمال سنگ جفا خوردنم نماند کز رقت اندرون ضعیفم چو جام شد. سعدی. ملک را بر حال ضعیف و طبع لطیف او رقت زیادت گشت. (گلستان). مرا رقتی پیدا شد بسیار گریستم. (انیس الطالبین ص 219) ، لطافت. (ناظم الاطباء). اگر کسی از اوج آن فصاحت و رقت آن عبارت و جزالت آن لفظ در حضیض این ترجمه و رکاکت این کلمه خواهد نگریست جز فضیحت حاصلی نباشد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 11). حاضران آن مجلس از رقت آن کلمه و وحشت این حال آب در چشم آوردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 89) ، الفت و محبت. (غیاث اللغات). شفقت و ملایمت و نیکویی و محبت. (ناظم الاطباء). مهربانی. رحمت. رأفت. (یادداشت مؤلف) : علم و حکمت زاید از لقمۀ حلال عشق و رقت زاید از لقمۀ حلال. مولوی. ، حیا و شرمساری. (ناظم الاطباء). شرم داشتن. (یادداشت مؤلف)
سوزش. سوختن: ایمن از شر نفس خود بودی در غم حرقت و عذاب جحیم. ناصرخسرو. درصفت از تف حرقت زرد شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 295). حرقت حرفت ادب در او رسید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 361). - امثال: حرفت آموزی از حرقت مفلسی نسوزی. (جامعالتمثیل). رجوع به حرقه شود
سوزش. سوختن: ایمن از شر نفس خود بودی در غم حرقت و عذاب جحیم. ناصرخسرو. دُرصفت از تف حرقت زرد شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 295). حرقت حُرفت ادب در او رسید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 361). - امثال: حرفت آموزی از حرقت مفلسی نسوزی. (جامعالتمثیل). رجوع به حرقه شود
فرقه. جدایی و مفارقت. (ناظم الاطباء). مقابل وصل. (یادداشت به خط مؤلف) : کیست کز وصل تو ندارد سود کیست کش فرقت تو نگزاید؟ دقیقی. ز آرزوی بچۀ رز دل او خسته و ریش گفت کم صبر نمانده ست در این فرقت بیش رفت سوی رز با تاختنی و خببی. منوچهری. دو چشم من چو دو چرخشت کرد فرقت دوست دو دیده همچو به چرخشت دانۀ انگور. فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 196). دنیا به سوی من به مثل بیوفا زنی است نه شاد باش از او، نه غمی شو ز فرقتش. ناصرخسرو. چوخاک و آبم خوار و زبون ز فرقت او چو خاک و آبم لب خشک و دیده تر دارد. مسعودسعد. ز درد وصلت یاران من آن کنم به جزع که جان پژوهان بر فرقت شباب کنند. مسعودسعد. بد است کار من از فرقت تو وین بد را هزار شکر کنم چون بتر نمیگردد. خاقانی. داریم درد فرقت یاران گمان مبر کاندوه بود یا غم نابود میبریم. خاقانی. این همه زنگار غم بر آینۀ دل فرقت آن یار غمگسار برافکند. خاقانی. مرغان چمن فغان برآرند گر فرقت نوبهار گویم. سعدی. خون جگرم ز فرقت دوست از دیده روانه در کنار است. سعدی. رجوع به فرقه شود
فرقه. جدایی و مفارقت. (ناظم الاطباء). مقابل وصل. (یادداشت به خط مؤلف) : کیست کز وصل تو ندارد سود کیست کش فرقت تو نگزاید؟ دقیقی. ز آرزوی بچۀ رز دل او خسته و ریش گفت کِم صبر نمانده ست در این فرقت بیش رفت سوی رَز با تاختنی و خَبَبی. منوچهری. دو چشم من چو دو چرخشت کرد فرقت دوست دو دیده همچو به چرخشت دانۀ انگور. فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 196). دنیا به سوی من به مثل بیوفا زنی است نه شاد باش از او، نه غمی شو ز فرقتش. ناصرخسرو. چوخاک و آبم خوار و زبون ز فرقت او چو خاک و آبم لب خشک و دیده تر دارد. مسعودسعد. ز درد وصلت یاران من آن کنم به جزع که جان پژوهان بر فرقت شباب کنند. مسعودسعد. بد است کار من از فرقت تو وین بد را هزار شکر کنم چون بتر نمیگردد. خاقانی. داریم درد فرقت یاران گمان مبر کاندوه بود یا غم نابود میبریم. خاقانی. این همه زنگار غم بر آینۀ دل فرقت آن یار غمگسار برافکند. خاقانی. مرغان چمن فغان برآرند گر فرقت نوبهار گویم. سعدی. خون جگرم ز فرقت دوست از دیده روانه در کنار است. سعدی. رجوع به فرقه شود