جدول جو
جدول جو

معنی رقاراق - جستجوی لغت در جدول جو

رقاراق
(رَ)
صدای دست و پای ستوران. (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (برهان). آواز سم ستوران. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف)
لغت نامه دهخدا
رقاراق
صدای دست و پای ستوران
تصویری از رقاراق
تصویر رقاراق
فرهنگ لغت هوشیار
رقاراق
((رَ))
صدای دست و پای ستور
تصویری از رقاراق
تصویر رقاراق
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شرقراق
تصویر شرقراق
شقراق، دارکوب، پرنده ای کوچک با پرهای سیاه، سفید، زرد و سبز که با پنجه های خود به تنه و شاخه های درخت می چسبد و حشرات را با منقار از زیر پوست درخت بیرون می آورد و می خورد، داربر، دارشکنک، دارسنب، درخت سنبه، اخیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رقراق
تصویر رقراق
درخشان، آنچه می درخشد مانند سراب، شمشیر، اشک و مانند آن
فرهنگ فارسی عمید
(عَ رُلْ مِ)
موضعی است. (از منتهی الارب). جایگاهی است در شعر حمید بن ثور. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عقار. (از اقرب الموارد). رجوع به عقار شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جمع واژۀ قرار و قراره. رجوع به همین مدخل ها شود، خوراکها و علوفه های سپاهیان. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
صدا و آواز پیاپی خوردن تیر باشد بجایی. (برهان). آوارتیغ و تیر و جز آن که به بدن انسان درخورد و این لفظ مطابق لهجۀ ترکان است. (آنندراج) (غیاث). صدا و آواز برخورد پیاپی تیر بر جایی. (ناظم الاطباء). چخاچخ و چقاچق و چکاچک و چکاچاک. صدا و آواز تراق تراقی که از زدن تیر یا شمشیر و جز آن به چیزی یا جایی برآید. و رجوع به چخاچخ و چقاچق و چکاچاک و چکاچک شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دو کوه اند به اعلای شریف. (منتهی الارب). دو کوهک است در طرف اعلای شریف در نقطۀ تلاقی دار کعب و کلاب و کوههای مزبور بسوی سواد متوجه اند و اطراف آن زمین سفیدی است. (از معجم البلدان ج 4)
لغت نامه دهخدا
(رَق قَ)
زن درخشان روی. (منتهی الارب) (آنندراج) : جاریه رقراقه، دختر جوان که گویی آب در رخسارش جاری است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
بازیی است که اطفال کنند و آن چنان باشد که اطفال همگی یک صف بندند مانند صف جماعت، و دوش بدوش ایستند که فاصله نداشته باشند و هر دو دست را از عقب انگشتها بهم گذارند و کاسه مانند گیرند، یکی از ایشان که بزرگ و سالار است انگشتری یا ریگی یا چیز کوچکی دیگر در دست گیرد و در مشت هرکدام گذارد و بردارد و مدام راق راق گوید و از یک سر صف گیردتا آخر و باز گردد و همچنان چیزی را که در دست داردبدست ایشان گذارد و بردارد تا بدست یکی نهد و بدست او زور کند بعلامت اینکه برو، او بجلدی و همواری از صف برآید و بگریزد، اگر سالم رفت و بیرون شد هریک از جانبین خود را که بخواهد طلب نماید و بر او سوار شودو تا مکان معین برود و در آن سواری نیز راق راق گوید و اگر در حین برآمدن از صف یکی از طرفین او را سرپایی زد باز برگردد و بجای خود ایستد و گاه باشد آن زننده بر او سوار شود تا مکان معین و آن زدن را زه قون گویند، چه زه لای هر چیز را گویند و قون معرب کون است، (لغت محلی شوشتر خطی متعلق به کتاب خانه مؤلف)
لغت نامه دهخدا
شتاراو. به روایت اصطخری نام یکی از سیزده دروازۀ سیستان بوده است. (حاشیۀ تاریخ سیستان ص 159)
لغت نامه دهخدا
(شِ رِ)
یا شرقراق. شقراق. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به شقراق و شرقراق شود
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
شرقراق. نام مرغی. شقراق. (ناظم الاطباء). مرغی است. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). شقراق. اخیل. (یادداشت مؤلف). شقرّاق. (منتهی الارب). رجوع به شقراق شود
لغت نامه دهخدا
(رَقْ قا)
دهی از دهستان زیبد بخش جویمند حومه شهرستان گناباد. سکنۀ آن 157 تن است. آب آن از قنات. محصولات عمده آنجا غلات و ارزن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نام پدر زواد غطفانی شاعر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نام شمشیر سعد بن عبادۀ انصاری (رض). (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
آبی است در بالای قادسیه. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رُ رِ)
آب تنک در دریا یا در رود که بسیاری نباشد آن را، شراب تنک، شمشیر بسیارآب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رقائق
تصویر رقائق
جمع رقیقه، کشتاویده ها، رازها جمع رقیقه نازکها، نازکیها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقایق
تصویر رقایق
چیزهای باریک، اسرار و رموز
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی کوزه کوزه لوله دار، نوشیانه پیاله ترکی کوزه کوزه لوله دار کاسه و کوزه لوله دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقراق
تصویر شقراق
شیر گنجشک از پرندگان کاسکینه شیر گنجشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرارات
تصویر قرارات
خوراک سپاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراطاق
تصویر قراطاق
ترکی سیاکوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قارماق
تصویر قارماق
ترکی چنگل نشپیل چنگلی فلزی و نوک تیز که بر سر دام ماهی نصب کنند
فرهنگ لغت هوشیار
جمع عقار، دستکرد ها متاع سرای اثاث خانه، آب و زمین ملک ضیعه جمع عقارات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرقراق
تصویر شرقراق
شیرگنجشگ
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است چکاچاک آوای تیغ و تیر و شمشیر آواز پیاپی خوردن شمشیر تیر و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقارق
تصویر رقارق
آب کم: در رود یا دریاچه، جامه نازک، شمشیر درخشان، می آبکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقراق
تصویر رقراق
درخشان، اشک در چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قارماق
تصویر قارماق
چنگکی فلزی و نوک تیز که بر سر دام ماهی نصب کنند
فرهنگ فارسی معین
چماق
فرهنگ گویش مازندرانی