جدول جو
جدول جو

معنی رقائم - جستجوی لغت در جدول جو

رقائم
(رَ ءِ)
رقایم. رجوع به رقایم شود
لغت نامه دهخدا
رقائم
جمع رقیمه، نبشته ها جمع رقیمه نبشته ها نامه ها
تصویری از رقائم
تصویر رقائم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قائم
تصویر قائم
ایستاده، پابرجا، استوار، ثابت و برقرار، پایدار،
لقب امام دوازدهم شیعیان، امام قائم، امام زمان، صاحب الزمان، قائم آل محمد،
مفرد قوام، کنایه از اقامۀ کننده حق، کنایه از حاضر و آماده برای انجام کاری
قائم به ذات: در فلسفه آنکه یا آنچه به خودی خود وجود دارد و وجودش وابسته نیست، برای مثال زیرنشین علمت کائنات / ما به تو قائم چو تو قائم به ذات (نظامی۱ - ۵)
قائم به غیر: در فلسفه آنکه یا آنچه وجودش وابسته به غیر است و به غیر بستگی دارد
قائم به نفس: در فلسفه آنکه یا آنچه به خودی خود وجود دارد و وجودش وابسته نیست، قائم به ذات
قائم شدن: ثابت و استوار شدن، محکم شدن
قائم کردن: بر پا داشتن، ثابت و استوار کردن، محکم کردن، پنهان کردن
فرهنگ فارسی عمید
(رَ یِ)
یا رقائم. جمع واژۀ رقیمه. (آنندراج). جمع واژۀ رقیمه، نبشته ها. نامه ها. (فرهنگ فارسی معین) ، جمع واژۀ رقیم. (ناظم الاطباء). رجوع به رقیم و رقیمه شود
لغت نامه دهخدا
(رَقْ قا)
ابوولید عباس بن ولید رقام قطان. از راویان است و از عبدالاعلی و محمد بن یزید واسطی روایت کرد و ابوزرعه و ابوحاتم رازی از او روایت دارند. وی از ثقات بشمار است. (از لباب الانساب). در علم حدیث شناسی اسلامی، روات کسانی هستند که به عنوان حافظان و ناقلان اصلی روایات پیامبر اسلام شناخته می شوند. این افراد با تأکید بر امانت داری و دقت در نقل، توانستند روایات صحیح را از نسل پیامبر اسلام (ص) به نسل های بعدی منتقل کنند. وجود روات سبب شد تا احادیث نبوی بدون تحریف به دست مسلمانان برسد.
لغت نامه دهخدا
(رَقْ قا)
رقم کننده. (مهذب الاسماء). رجوع به رقم شود، مطرز. طرازی. آنکه علم جامه کند. (یادداشت مؤلف) ، منسوب است به رقم که یک رقم پارچه و لباس بوده. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
القائم، بامرالله ، محمد نزار بن عبدالله المهدی، مکنی به ابی القاسم خلیفۀ دوم از خلفای فاطمی مغرب بود. در زمان پدرش مهدی با او به ولایت عهدی بیعت کردند و به سال 322 هجری قمری جانشین پدر گردید. دو مرتبه به قصد تصرف مصر با لشکری بدانسو عزیمت کرد ولی موفق نشد و در مرتبۀ دوم توسط ابویزید مخلد که علیه او خروج کرده بود محاصره شد و در سنۀ 335 هجری قمری درگذشت. مدت حکومتش دوازده سال بود و پس از وی فرزندش المنصور بالله اسماعیل جانشین او شد. (از قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به ابوالقاسم محمد شود
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
ساختمانی است نزدیک سامراء که متوکل عباسی آن را بنا کرده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ ءِ)
اقاویم. جمع واژۀ اقوام. جج قوم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
، دوام ورزیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پیوسته برپای داشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یقیمون الصلوه، ای یواظبون علیها. (منتهی الارب).
- اقامۀ حدود کردن، حدود را بپاداشتن. (ناظم الاطباء).
، برخیزانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : اقام فلاناً، و این ضد اجلسه است. (منتهی الارب) ، راست کردن کجی چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح نجوم و هیأت) عبارتست از متوقف بودن ستاره در جایی از فلک البروج بدون جنبش و حرکت بطوری که یک ستاره چند روز در موضع واحدی از فلک البروج متوقف گردد و استقامت حرکت ستاره است بسوی توالی. و در کفایهالتعلیم آمده که چون کوکب به آخر رجعت یا استقامت رسد در حد اقامت افتد و حد اقامت را رباط کواکب خوانند. وقفۀ کواکب باشد بچشم بیننده پیش از رجوع و پیش از استقامت. (مفاتیح العلوم). برای تفصیل این مطلب رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و شروح ملخص و تصنیفات عبدالعلی بیرجندی شود، (اصطلاح فقه) اعلام آغاز کردن نماز است که اقامه در اصل مصدر است که اذان دوم را شرعاً به آن نام نامیده اند. الفاظ اقامه همان الفاظ اذان است جز آنکه دو تکبیر بجای چهار تکبیر گویند و دو بار ’قد قامت الصلوه’ پس از ’حی علی الفلاح’ گفته شود و لااله الااﷲ را یکبار گویند. رجوع به ذخیرهالعباد آیت اﷲ فیض شود، قیام نمودن، قائم کردن. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(عَ ءِ)
عقایم. جمع واژۀ عقیم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عقیم شود، جمع واژۀ عقیمه. (ناظم الاطباء). رجوع به عقیمه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ ءِ)
رقایق. رجوع به رقایق شود
لغت نامه دهخدا
(رَ ءِ)
دیگپایه ها. (منتهی الارب). سنگهایی که دیگ بر آنها قرار داده می شود. اثافی. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قائم
تصویر قائم
ایستاده، برخاسته، برپا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقائم
تصویر عقائم
جمع عقیم، سترونان بی تمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقایم
تصویر رقایم
نبشته ها، نامه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقائق
تصویر رقائق
جمع رقیقه، کشتاویده ها، رازها جمع رقیقه نازکها، نازکیها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقایم
تصویر رقایم
((رَ یَ))
جمع رقیمه، نامه ها
فرهنگ فارسی معین
استوار، ایستاده، برپا، برخاسته، ثابت، سرپا، قایم، سخت، سفت، قرص، محکم، مستحکم، بلند، رسا، پنهان، مختفی، مخفی، نهان، عمود، پاینده، باقی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مستقرّ، تاسیس شد
دیکشنری اردو به فارسی