- رفیف
- درخشیدن و روشن گردیدن گونه کسی
معنی رفیف - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
سبکی، تند و سبک، تیز رو، شمشیر بران، اندک، خار پشت نر
دوست، همدل، همراه
افراشته، برجسته، بلند، والا
کوچک
به لرزه در آمدن زمین تنبیدن تنبش
کار محکم و استوار
صف، قطار، راسته، رده
گلوله خمیر، گرده نان
فرانسوی آبسنگ
یار، همراه
خوش فراخزیست زندگی خوش
بلند قدر و مرتبه، شریف، عالی
هم آبخور برانداخته، خوی (عرق)، شکسته
جمع رف، از پارسی رف ها
بوب انبوب (فرش)، دامن خرگاه، بالش، دیبای کش (کش لطیف)، رف، گستردنی، شادروان، پرده، شاخه آویخته، کناره زره فرش گستردنی، دامن خرگاه، بالش و ساده، پارچه دیبای نازک، نوعی ماهی
شتاب از ترس
سبک، ضد سنگین و گران
زیغ (بساط بوریا) از برگ خرما، تنگ پالان، از نام های اهریمن
سوز سرما خنکی، باد سرد، گرمی آفتاب از واژگان دو پهلو، تنک گردیدن جامه نازک شدن جامه، چیز کم
کباب سنگک گوشتی که بر ریگ گسترده بریان شود
گردۀ نان، گلولۀ خمیر
فراخ عیش، فراخ زندگانی، تن آسا
کسی که پشت سر یا بر ترک دیگری سوار شود، پشت سر هم، چند تن یا چند چیزی که پشت سر یکدیگر قرار گیرند، در علوم ادبی در قافیه، کلمۀ مکرر که در آخر هر شعر پس از قافیۀ اصلی می آورند مانند کلمۀ «گیرند»، برای مثال نقدها را بود آیا که عیاری گیرند / تا همه صومعه داران پی کاری گیرند (حافظ - ۳۷۶) و یا کلمۀ «دارد»، برای مثال مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد / نقش هر پرده که زد راه به جایی دارد (حافظ - ۲۵۴)
بلند، مرتفع، کنایه از بلندپایه، بلندمرتبه، باارزش
جامه ها و بساط های لطیف رنگین و زیبا، فرش و بساط، هر چیز گستردنی، دامن خرگاه، شاخه های آویخته و فروهشتۀ درخت
مقابل شدید، کم اثر مثلاً درد خفیف، کنایه از خوار، حقیر، کنایه از کم، اندک مثلاً صدای خفیف، نور خفیف، در علوم ادبی در علم عروض از بحور شعر بر وزن «فاعلاتن مستفعلن فاعلاتن»، مقابل ثقیل، سبک
آمیخته و به هم درپیچیده، درختان انبوه و درهم پیچیده، گروهی از مردم که در یک جا گرد آمده باشند
کم خرد کوچک، نارسا
پارسا و پرهیزگار از حرام
آمیخته و بهم درپیچیده
((خَ))
فرهنگ فارسی معین
سبک، دارای وزن اندک، دارای شدت کم، خوار، زبون، مختصر، اندک، یکی از بحرهای نوزده گانه شعر