درخشیدن و روشن گردیدن گونۀ کسی، رف لونه رفاً و زفیفاً. (منتهی الارب). مصدر به معنی رف ّ. درخشیدن. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء). درخشیدن و تلألؤ رنگ کسی یا چیزی. (از اقرب الموارد) ، درخشیدن لون نبات از سیرابی. (المصادر زوزنی) ، رف الطائر رفاً و رفیفاً، و زف الطائر زفاً و رفیفاً، بال گشودن پرنده. (از نشوءاللغه ص 19). رجوع به رف شود، نیک کوشش کردن در خدمت کسی. (از منتهی الارب) ، به گرد گرفتن کسی را، رف القوم. فی المثل: من حفنا او رفنا فلیقتصد، ای من تعطف علینا و احاطنا، مکیدن شتر کره شیر مادر را، گرامی داشتن کسی را. (از منتهی الارب) ، شادی نمودن. (از منتهی الارب). (از اقرب الموارد) ، بال جنباندن و گستردن مرغ وقت فرودآمدن. (از منتهی الارب) ، جنبیدن و به اهتزاز درآمدن شاخه های گیاه. (از اقرب الموارد)