جدول جو
جدول جو

معنی رفیعی - جستجوی لغت در جدول جو

رفیعی(رَ)
یکی از گویندگان نامی ترک و از پیروان فرقۀ حروفیه و شاگرد نسیمی شاعر است که بسبب داشتن عقیدۀ حروفیه وی را (نسیمی را) بسال 820 هجری قمری در شهر حلب پوست کندند. رفیعی مؤلف کتاب بشارت نامه می باشد. (از تاریخ ادبی ایران تألیف ادوارد براون ج 3 ص 507 و 399). رجوع به تاریخ شعر عثمانی ج 1 ص 338 و 336 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رفیعه
تصویر رفیعه
(دخترانه)
مؤنث رفیع، مرتفع، بلند، ارزشمند، عالی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رفیع
تصویر رفیع
(پسرانه)
مرتفع، بلند، ارزشمند، عالی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ربیعی
تصویر ربیعی
بهاری، مربوط به بهار، ویژگی زراعتی که حاصل آن در فصل بهار به دست می آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رفیعت
تصویر رفیعت
عریضه ای که به حاکم تقدیم شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رفیع
تصویر رفیع
بلند، مرتفع، کنایه از بلندپایه، بلندمرتبه، باارزش
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
یا رفیعی کاشانی. میرحیدر معمایی از سادات طباطبایی کاشان و از ملازمان دربار اکبرشاه هند و در فن تاریخ و معما سرآمد اهل زمان خود بود و در نزد پادشاهان ایران و هند تقربی خاص داشت. به زیارت خانه خدا مشرف شد در سال 1007 هجری قمری زنده بود و سرانجام در کاشان درگذشت. ابیات زیر ازوست:
ستم مکن به غلامی که بارها او را
فروختند به عیب گریزپاییها.
#
من آن نیم که گویم ازین جنسها که هست
جنسی که هست از همه بهتر از آن من
جان برادری تو ز تو هر چه بهتر است
بد هر چه هست جان برادر از آن من
قرض پدر که از همه بیش است از آن تو
وجهش که هست از همه کمتر از آن من
آن چار باغ خرم مرهون از آن تو
آن یک دو باغ کهنۀ بی در از آن من
ملک نفیس خالصۀ شهر از آن تو
املاک هیچ نفع نیاسر از آن من
داهی که شیر داده به بابا از آن تو
واهی کزوست خون دل مادر از آن من
آن مادیان که داشته صد کره زآن تو
آن استران کودکش نر از آن من.
(از آتشکدۀ آذر چ دکتر شهیدی صص 249- 250). رجوع به تذکرۀ نصرآبادی صص 477- 475 و 517- 514 و قاموس الاعلام ترکی ج 3 و طبقات اکبری چ کلکته ج 2 ص 495 و منتخب التواریخ چ کلکته ج 3 صص 232- 233 و تذکرۀ حسینی ص 133 و روز روشن ص 188 و هفت اقلیم صص 625- 626 وخزانۀ عامره صص 232- 233 و فرهنگ سخنوران و مآخذ مندرج در آن شود
لغت نامه دهخدا
(ر)
یا رفیع جیلانی (گیلانی). رفیع الدین محمد بن فرج گیلانی متوفی به سال 1160 هجری قمری از شارحین نهج البلاغه و یکی ازعلما و زهاد بود و در شهر مشهد مقدس تدریس می نمود وصاحب فهرست معارف نوشته که این شرح (شرح نهج البلاغه) جامع میان شرح ابن ابی الحدید و شرح ابن میثم بحرانی است. (فهرست کتابخانه سپهسالار ج 2 صص 133- 134)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
یارفیع لنبانی، رفیع الدین مسعود لنبانی اصفهانی، شاعر معروف ایرانی در اواخر قرن ششم هجری قمری است. مولداو لنبان اصفهان است. وی فخرالدین زید بن حسن حسینی از خاندان نقبای ری و قم و رکن الدین مسعود بن صاعد ازآل صاعد (اصفهانی) و عمیدالدین اسعد بن نصر وزیر اتابک سعد زنگی را مدح گفته. دیوان او را شامل ده هزار بیت نوشته اند ولی آنچه موجود است کمتر از این شمار است. (فرهنگ فارسی معین بخش اعلام). عوفی در ضمن شرح حال وی اشعاری نیز نقل کرده است که از آن جمله است:
یار گلرخ ز در درآمد مست
دسته ای از گل شکفته بدست
چهره بی خنده همچو گل خندان
چشم بی باده همچو نرگس مست
گرد عارض ز خط بنفشه ستان
زلف را داده چون بنفشه شکست
همچو سوسن زبان خود بگشاد
به حدیثی دلم چو غنچه ببست
گرچه ننشست همچو سرو از پای
ایستاده به باغ دل بنشست
گفتم ای دل چه گویمش دل گفت
از ظریفیش هر چه گویی هست.
(از لباب الالباب چ ادوارد براون ج 2 ص 400).
رجوع به فهرست کتاب خانه سپهسالار ج 2 ص 9 و 603 و سبک شناسی ج 3 ص 168 و شدالازار ص 526 و احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 1041 و آثار البلاد ذیل مادۀ لنبان و آتشکدۀ آذر چ دکتر شهیدی ص 182 و تذکره الشعراء چ لیدن ص 157، 155 و قاموس الاعلام ترکی ج 3 و صبح گلشن ص 183 و ریحانه الادب ج 3 ص 410 و تذکرۀ خوشگو و فرهنگ سخنوران شود
یا رفیع گنجوی. از شعرای قرن سیزدهم هجری قمری آذربایجان است. (دانشمندان آذربایجان ص 160 به نقل از حدیقه الشعراء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی است از دهستان پاطاق بخش سرپل ذهاب شهرستان قصرشیرین. سکنۀ آن 150 تن. آب آن ازسرآب ماراب است. محصولات عمده آنجا غلات و لبنیات و توتون و صیفی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
منسوب به ربیع. بهاری:
پالودۀ راوق ربیعی
خاک قدم تو از مطیعی.
نظامی.
- قصیدۀ ربیعی، قصیده ای که در آن وصف بهار کنند. بهاریه
لغت نامه دهخدا
(رَ)
یا رفیعای نائینی. از گویندگان قرن یازدهم هجری قمری و از پیروان عرفان وتصوف بود. بیت زیر ازوست:
در کعبه اگر باده خوری جرم ندارد
اندیشه مکن صاحب این خانه بزرگست.
(از قاموس الاعلام ترکی ج 3).
رجوع به فهرست کتاب خانه سپهسالار ج 2 ص 317 و صبح گلشن ص 182 و ریحانه الادب ج 2 ص 88 و تاریخ یزدیا ’آتشکدۀ یزدان’ ص 291 و ریاض العارفین ص 195 و مجمع الفصحا ج 1 ص 234 و روز روشن ص 253 شود
لغت نامه دهخدا
(رَ عَ)
نوعی نخل در افریقا و آمریکا که الیاف آن سخت محکم است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ عَ / عِ)
بلند و عالی و برین. (ناظم الاطباء). رفیعه. مؤنث رفیع. (فرهنگ فارسی معین). بلند. (یادداشت مؤلف).
- جبال رفیعه، کوههای بلند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
آملی. از گویندگان ایرانی الاصل فارسی زبان دربار اکبرشاه و از مردم آمل بود. وی به هندوستان سفر کرد و در اکبرآباد اقامت گزید. بیت زیر ازوست:
زخم شمشیر جفای تو به مرهم بستم
تا ازو چاشنی درد تو بیرون نرود.
(از قاموس الاعلام ترکی ج 3).
رجوع به صبح گلشن ص 184 و فرهنگ سخنوران شود
شاعری است متوفی بسال 939 هجری قمری او راست دیوانی به ترکی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
رفاقت و مؤانست و همدمی و مصاحبت و دوستی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
شیخ احمد بن محمد وتری موصلی بغدادی شافعی رفاعی، متوفای سال 970 هجری قمری یا 980 هجری قمری در مصر. اوراست: روضه الناظرین و خلاصه مناقب الصالحین. (از معجم المطبوعات مصر ج 2). رجوع به وتری موصلی... شود
دکتر احمد فرید رفاعی، مؤلف کتاب عصر المأمون. رجوع به تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی تألیف دکتر صفا ص 44 شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
قضایی است در عراق دارای 59085 تن سکنه. سابقاً آن را قضاء ’قلعۀ سکر’ می نامیدند و چون قصبۀ ’کرادی’ مرکز آن گردید بنام قضاء ’کرادی’ نامیده شد و سپس آن را قضاء ’رفاعی’ نامیدند. (از فرهنگ فارسی معین بخش اعلام)
لغت نامه دهخدا
(رِ عی ی / رِ)
منسوب است به رفاعه که انتساب به جد است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(فُ رَ عی ی)
منسوب به فریع که بطنی است از عبدالقیس. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(نَ رِ سَ)
دهی از دهستان قصبۀ نصار بخش معمرۀ شهرستان آبادان در5500 گزی شمال غربی نهرقصر و 22 هزارگزی جنوب شرقی جادۀ خسروآباد به آبادان در دشت گرمسیری واقع است و 350 تن سکنه دارد. آبش از اروندرود، محصولش حنا و انگور و خرماست. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رفیع
تصویر رفیع
بلند قدر و مرتبه، شریف، عالی
فرهنگ لغت هوشیار
دادخواست (عرض حال)، بلند بلند رفیع، بلند پایه بلند قدر، شریف. مونث رفیع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربیعی
تصویر ربیعی
بهاری، خانه بهاری بهارمان منسوب به ربیع بهاری قصیده ربیعی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفیع
تصویر رفیع
((رَ))
بلند، مرتفع، بلند قدر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رفیع
تصویر رفیع
افراشته، برجسته، بلند، والا
فرهنگ واژه فارسی سره
بلند، مرتفع، بلندپایه، بلندقدر، جلیل، شامخ، منیع، والا
فرهنگ واژه مترادف متضاد