جدول جو
جدول جو

معنی رفیعه - جستجوی لغت در جدول جو

رفیعه
(دخترانه)
مؤنث رفیع، مرتفع، بلند، ارزشمند، عالی
تصویری از رفیعه
تصویر رفیعه
فرهنگ نامهای ایرانی
رفیعه
(رَ عَ)
نوعی نخل در افریقا و آمریکا که الیاف آن سخت محکم است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
رفیعه
(رَ عَ / عِ)
بلند و عالی و برین. (ناظم الاطباء). رفیعه. مؤنث رفیع. (فرهنگ فارسی معین). بلند. (یادداشت مؤلف).
- جبال رفیعه، کوههای بلند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
رفیعه
دادخواست (عرض حال)، بلند بلند رفیع، بلند پایه بلند قدر، شریف. مونث رفیع
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ربیعه
تصویر ربیعه
(دخترانه)
مرغزار، نام خواهر صلاح الدین ایوبی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شفیعه
تصویر شفیعه
(دخترانه)
مؤنث شفیع، شفاعت کننده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رفیعت
تصویر رفیعت
عریضه ای که به حاکم تقدیم شود
فرهنگ فارسی عمید
بالشتکی که خمیر نان را روی آن پهن و نازک می کنند و به تنور می زنند، بالشتک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رایعه
تصویر رایعه
رایع، شگفت آور، زیاد، پربرکت
فرهنگ فارسی عمید
(رَ عَ)
بلندی آواز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَوْ وی)
رفاعه. رفاعه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به رفاعه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
رفاعه. بلندآواز شدن. یقال: رفع رفاعه، ای صار رفیع الصوت، و فی صوته رفاعه، ای شده و جهاره. (منتهی الارب). بلندآواز شدن. (دهار) (از اقرب الموارد)
رفاعه. رفاعه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به رفاعه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ عَ)
رضیعه. دختر شیرخواره. (مهذب الاسماء). تأنیث رضیع. ج، رضیعات و رواضع. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
یکی از گویندگان نامی ترک و از پیروان فرقۀ حروفیه و شاگرد نسیمی شاعر است که بسبب داشتن عقیدۀ حروفیه وی را (نسیمی را) بسال 820 هجری قمری در شهر حلب پوست کندند. رفیعی مؤلف کتاب بشارت نامه می باشد. (از تاریخ ادبی ایران تألیف ادوارد براون ج 3 ص 507 و 399). رجوع به تاریخ شعر عثمانی ج 1 ص 338 و 336 شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
یا رفیعای نائینی. از گویندگان قرن یازدهم هجری قمری و از پیروان عرفان وتصوف بود. بیت زیر ازوست:
در کعبه اگر باده خوری جرم ندارد
اندیشه مکن صاحب این خانه بزرگست.
(از قاموس الاعلام ترکی ج 3).
رجوع به فهرست کتاب خانه سپهسالار ج 2 ص 317 و صبح گلشن ص 182 و ریحانه الادب ج 2 ص 88 و تاریخ یزدیا ’آتشکدۀ یزدان’ ص 291 و ریاض العارفین ص 195 و مجمع الفصحا ج 1 ص 234 و روز روشن ص 253 شود
لغت نامه دهخدا
(رِ عَ)
یا رفاعه بن عبدالمنذر بن رفاعه بن زنبربن زبیر بنی امیه انصاری اوسی. رجوع به ابولبابه بن عبدالمنذر... و عیون الاخبار ج 1 ص 141 و امتاع الاسماع ج 1 ص 37 و تاریخ گزیده چ کمبریج ص 225 و قاموس الاعلام ترکی ج 3 و الاصابه ج 1 قسم 1 شود
یا رفاعه بن شداد. از امرای متفق با سلیمان صرد خزاعی در طلب خون سیدالشهداء (ع) بود. (از حبیب السیر چ سنگی ج 1 ص 244). زرکلی مرگ او را به سال 66 ه. ق. نوشته است. رجوع به اعلام زرکلی چ جدید ج 3 شود
از اجداد جاهلی است و فرزندان او بطنی از زید بن جرم، از جذام، از قحطانیه بود و مسکن ایشان در خوف مصر بود. (از اعلام زرکلی ج 3چ جدید). رجوع به فرهنگ فارسی معین بخش اعلام شود
یا رفاعه بن عبدالوارث، از پیشوایان اصحاب دعوت باطنیه در دوران حکومت فاطمی بود. وی در حدود سال 410 هجری قمری درگذشت. (از اعلام زرکلی چ جدید ج 3)
نام بیست و سه صحابی است. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به الاصابه و قاموس الاعلام و امتاع الاسماع و دیگر متون رجال شود
یا رفاعه بن رافع بن مالک بن عجلان... انصاری. رجوع به رفاعه (ابن رافع خزرجی...) و امتاع الاسماع ج 1 ص 73 و 78 شود
لغت نامه دهخدا
(رُ فَ دَ)
قبیله ای است و قیل لهم الرفیدات. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ)
لته و کهنه ای چند که مثال گرد بالشی بر هم دوزند و خمیر نان را روی آن گسترانیده بر تنور بندند. (ناظم الاطباء) (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). ناوند.نابند. (یادداشت مؤلف). رفیده (در قاین خراسان) بالش کوچکی که خمیرنان را بر بالای آن گسترانند و برتنور بندند. (از لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). لته ای چند باشد که مانند گرد بالشت بدوزندنان را بر زیر آن گسترده به تنور بندند و آن را کابک و کابوک نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری) :
تنورحسد می کند گرم حاسد
سر و پای گم کرده همچون رفیده.
نزاری قهستانی (از جهانگیری).
، رفاده. رجوع به رفاده شود، پارچه ای که بر رگ فصدکننده بندند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ عی یَ)
بلندشدگی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَعَ)
شاخه ای از قبیلۀ عدنانی معروف به بنی ابی ربیعه از ذهل بن شیبان. (از معجم قبایل العرب ج 3)
لغت نامه دهخدا
(رَ عَ)
سنگ زورآزمای. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (منتهی الارب). سنگ که بدان زور آزمایند. (مهذب الاسماء) ، خود آهنین که سوار در جنگ سر بدان پوشد. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). خود که بر سر نهند. (از مهذب الاسماء) ، مرغزار. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). روضه. (از اقرب الموارد) ، توشه دان. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) ، ظرفی که در آن طیب و غیره نهند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). عتیده یا طبله یا حقه ای که در آن خوشبوی نهند. (از اقرب الموارد) ، توشه ای که در اول زمستان از جای دور آورند. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رُ عَ)
یا رفاعه. بلغده که زنان بر سرین بندند تا کلان و فربه نماید. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بلغده در برهان دیده نشد و در آن کتاب ذیل آن معانی دیگری آورده شده ولی ذیل بلغنده (پشتواره) آرد که تا حدی مناسب است و شاید تحریف شده. بالش گونه ای که زنان بر سرین بندند تا کلان و فربه نماید. (یادداشت مؤلف). بالشی است که زنان بر سرین بندند تا سرین بزرگ معلوم شود و بیشتر زنان بغداد گذارند. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف) ، رشته ای که بندی به آن زنجیر و قید خود را بسوی خود کشد. (آنندراج) (منتهی الارب). رشته ای که شخص در بند و زنجیر شده، با آن زنجیر و بند خود را بسوی خویش کشد. (از یادداشت مؤلف) (از اقرب الموارد). رجوع به عظامه شود
لغت نامه دهخدا
(فُ رَ عَ)
نام چند زن صحابیه است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رِ عَ)
رفاعه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به رفاعه در معنی اسمی شود، بلندی حسب و نسب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ عَ)
گره لگام نزدیک عذار که به فلس ماند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). گره لگام. (از اقرب الموارد) ، دوال بافته. ج، رصایع. (مهذب الاسماء). حلیۀ مستدیر شمشیر، و بقولی هر حلقۀ گرد در شمشیر یا جز آن. (از اقرب الموارد). حلقۀ گرد که در شمشیر و یا زین باشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). حلقه یا زینتی که در شمشیر یا زین و جز آن بنشانند. (از المنجد) ، جواهری که در چیزی نشانده باشند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). گوهری که درنشانده باشند. (یادداشت مؤلف) ، طعامی که از گندم کوفته تر نهاده با روغن ترتیب دهند. ج، رصائع. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ صَ عَ)
جایگاهی میان حاجز و معدن النقره در طریق حاج. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(یِ عَ)
جایگاهی است در مکه، بنا بر قولی آبی است در سمت راست راه بنی عمیله، بنا بر قولی دیگر منزلی است در راه بصره بسوی مکه. بعضی گفته اند ضریه است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(یِ عَ)
رائعه. رایعه. مؤنث رایع. (رائع). زنی که مردم از زیبائی و خوبی دیدار او بشگفت آیند. (از اقرب الموارد). رجوع به رایع و رائعه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ عَ)
دهی است به صعید مر بنی ریعه را. (آنندراج) (منتهی الارب). قریۀ بزرگی است در انتهای صعید در میان اسوان و بلاق. (از معجم البلدان)
بخشی از قبیلۀ بنی مالک است. (از معجم قبایل العرب ج 3)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رفاعه
تصویر رفاعه
بلندی آواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفیده
تصویر رفیده
بالش کوچکی که خمیر نان را بر بالای آن گستراند و بر تنور بندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رصیعه
تصویر رصیعه
دانه کوفته، گره لگام، زرفین (حلقه) : در شمشیر یا در زین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربیعه
تصویر ربیعه
سنگ زور آزمای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفیده
تصویر رفیده
((رَ دَ یا دِ))
بالش کوچکی که خمیر نان را بر بالای آن گسترانند و بر تنور بندند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رفیقه
تصویر رفیقه
((رَ قِ))
مؤنث رفیق، دختر یا زنی که با مردی که همسرش نیست، رابطه عاشقانه داشته باشد
فرهنگ فارسی معین