جدول جو
جدول جو

معنی رفواء - جستجوی لغت در جدول جو

رفواء
(رَفْ)
زن بزرگ گوش با فروهشتگی. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مؤنث ارفی. (منتهی الارب). رجوع به ارفی ̍ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رفاء
تصویر رفاء
رفوگر، رفو کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رواء
تصویر رواء
ریسمانی که با آن بار را بر پشت ستور می بستند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رواء
تصویر رواء
حسن منظر، صورت زیبا، زیبایی، جلوه، جمال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رفاء
تصویر رفاء
اتفاق، پیوستگی، سازگاری
فرهنگ فارسی عمید
(رِبا)
ربا و سودخوری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
رسنی است که بدان بار بر شتر بندند. ج، ارویه. (منتهی الارب). ریسمانی که بدان بار برشتر بندند. (برهان قاطع). رسنی که با آن امتعه بر شتر بندند. (از اقرب الموارد). ریسمانی که بدان متاع بر چهارپا بندند. (از معجم متن اللغه) ، ریسمانی از ریسمانهای خیمه. (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ ریّان. (منتهی الارب) (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد). رجوع به ریّان شود، جمع واژۀ ریّا مؤنث ریّان. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). رجوع به ریّا شود
لغت نامه دهخدا
(تَ کَوْ وُ)
آرام دادن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج). مصدر است به معنی مرافاه. (ناظم الاطباء) ، صلح کردن میان کسان و نیکو نمودن. (منتهی الارب) (از آنندراج) ، سازوار آمدن. (منتهی الارب). باکسی موافقت کردن. (دهار) ، برچسبان شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، کف شیر گرفتن و برچفسان شدن. (منتهی الارب) ، رفو کردن. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(رَفْ فا)
رفوگر. (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء) (دهار)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
سازگاری. (دهار). اتفاق. حسن اجتماع. سکون. طمأنینه. سازواری. سازوار آمدن. سازگاری. پیوستگی. برچسبانی.
- بالرفاء والبنین، دعایی است به تازه داماد یا تازه بیوک: خداوند شما را به یکدیگر مهربان کناد و پسران دهاد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَءْ لُءْ)
نیکو گردانیدن دریدگی جامه را به تار و فارسیان به فتح اول و ’واو’ معروف خوانند و با لفظزدن و کردن و داشتن و برخاستن مستعمل. (آنندراج).
- رفوء کردن، یعنی اصلاح آوردن دریده. (دهار).
، پیوستن تیر به چیزی. (آنندراج). رجوع به رفو و رفو شود
لغت نامه دهخدا
(صَ)
سنگ سخت تابان. ج، صفوان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
منظر. (منتهی الارب) (آنندراج). دیدار. (منتهی الارب). چهره. روی. سیما. (ناظم الاطباء) :
گر روا گشت بر اوباش جهان زرق جهان
تو چو اوباش مرو بر اثر زرق و رواش.
ناصرخسرو.
فرخج کوری بدطلعتی چنانکه به است
کلنج کیر خر مغ از او به روی و روای.
سوزنی.
، شکفتگی و طراوت چهره، حسن منظر و گویند: رجل له رواء، یعنی مردی که دارای حسن منظر است. (از اقرب الموارد). حسن منظر. (معجم متن اللغه). خوشی منظر. زیبایی دیدار. (ناظم الاطباء) : آسایش روزگار از جمال ایشان بود و آسایش خواطر از رواء منظر ایشان. (تاریخ بیهقی ص 113)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مؤنث ارفش، یعنی کلان گوش. ج، رفش. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَفْ)
استر سریع تیزرو. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
ماده شتر آرنج برتافته، ماده شتری که سوراخ سر پستانش بندشده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گوسفندی که سوراخ پستانش بسته باشد. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(رُ فَ)
یا رفقا. در تداول فارسی، جمع واژۀ رفیق. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52) (دهار) (غیاث اللغات). جمع واژۀ رفیق، به معنی همراه. (از آنندراج). مأخوذ از عربی، یاران و دوستان و همراهان و رفیقان. (ناظم الاطباء). رجوع به رفیق شود
لغت نامه دهخدا
یا رفقه. بنت ماخوربن تارخ زوجه اسحاق (ع) مادر عیص و یعقوب. (حبیب السیر چ سنگی ج 1 ص 23). رجوع به رفقه و مجمل التواریخ و القصص ص 194 شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
زن بدرفتار دامن کشان، زنی که جامه را نیکو نتواند کرد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). زنی که نیکو نبود در جامه در حال رفتن. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(حُ فَ)
جمع واژۀ حفی. (از اقرب الموارد). رجوع به حفی شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
زن باریک ران خردشرم. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، زنی که بن هر دو ران وی خرد باشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ناقۀ گشاده ران. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَفْ)
مؤنث أدفی ̍. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به أدفی ̍ شود، عقاب دفواء، عقاب کج منقار. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ناقه دفواء، ماده شتر درازگردن، درخت بزرگ و عظیم. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رفقاء
تصویر رفقاء
جمع رفیق، همرایان دمسازان جمع رفیق دوستان یاران همراهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفواء
تصویر سفواء
استر تیز رو، گرد باد، اسپ با پیشانی کم مو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفواء
تصویر صفواء
سنگ تابان
فرهنگ لغت هوشیار
سازواری، آشتی دادن، بر چسبانگی، درزدوزی درزگیری از ریشه یونانی درزگیر درز دوز رفوگر رفو کننده. پیوستگی اتفاق سازواری سازگاری
فرهنگ لغت هوشیار
آب خوشگوار، ریسمان بار چشم نواز، دیدار، آبرو حسن منظر زیبا رویی جمال، دیدار نیکو، چهره صورت، آبرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفوء
تصویر رفوء
رفو رفو یونانی درز دوزی درز گیری
فرهنگ لغت هوشیار
درخت تناور، آله کجنوک (اله عقاب)، مشت روی کوهی (مارزیون کوهی) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رواء
تصویر رواء
((رُ))
زیبارویی، جمال، دیدار نیکو، چهره، صورت، آبرو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رواء
تصویر رواء
((رِ))
ریسمانی که بدان بار بر پشت ستور بندند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رفاء
تصویر رفاء
((رَ فّ))
رفوگر، رفوکننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رفقاء
تصویر رفقاء
((رُ فَ))
جمع رفیق، دوستان، یاران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رفاء
تصویر رفاء
((رَ))
پیوستگی، سازگاری
فرهنگ فارسی معین