جدول جو
جدول جو

معنی رفضه - جستجوی لغت در جدول جو

رفضه
(رُ فَ ضَ)
رجل قبضه رفضه، مردی که می گیرد چیزی را و می ماند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). آنکه چیزی را می گیرد و می ماند. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رفته
تصویر رفته
گذشته، سپری شده مثلاً عمر رفته، کنایه از درگذشته، مرده، مقابل آمده، روانه شده، از دست رفته، برزبان آمده، گفته شده
رفته رفته: به تدریج و تانی، کمکم، اندک اندک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرضه
تصویر فرضه
محل عرضۀ کالا، بندرگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روضه
تصویر روضه
مطالب و اشعاری که در سوگواری و عزاداری بالای منبر می خوانند. ماخوذ از نام کتاب «روضهالشهدا» تالیف ملاحسین کاشفی، از علما و وعاظ دورۀ تیموریان که آن را در سال ۹۰۸ هجری قمری دربارۀ وقایع کربلا و شهادت حضرت امام حسین تالیف کرده، جلسه ای که برای خواندن این سوگواری برگزار می شود مثلاً رفته بودم روضه، باغ، گلستان، گلزار، سبزه زار، مرغزار، کنایه از قبر بزرگان دینی، بهشت
روضۀ رضوان: باغ بهشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رفاه
تصویر رفاه
فراخ شدن و آسان شدن زندگی، فراخ عیشی، تن آسانی، آسودگی، رفاهت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رفقه
تصویر رفقه
گروه هم سفر و همراه، دوستان و همراهان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رفیه
تصویر رفیه
فراخ عیش، فراخ زندگانی، تن آسا
فرهنگ فارسی عمید
(رَ چَ / چِ)
رف کوتاه. مصغر رف. (یادداشت مؤلف). رجوع به رف شود
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ)
آبی است به سوارقیه. (منتهی الارب) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ)
عطا. (دهار) ، قدح بزرگ. (دهار). رجوع به رفد شود
گروهی از مردم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
کلانسال گردیدن گاو. (منتهی الارب). رجوع به فراضه شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
دهی است به بحرین مر بنی عامر را. (منتهی الارب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(فُ ضَ)
دهانۀ جوی. (منتهی الارب). رخنه ای که آب از آن سرازیر شود و رخنه ای که از آن آب کشند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، سوراخ دیوار و مانند آن. (اقرب الموارد) ، دهان دوات. (منتهی الارب). موضع نقس دوات، جایی از کمان که وتر بدان وصل شود. (از اقرب الموارد) ، سوراخ پاشنۀ در. (منتهی الارب). نجران الباب. (از اقرب الموارد) ، جای درآمدن به کشتی از لب دریا. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : معلوم است که هر کشتی به کدام فرضه در گذار بود. (تاریخ بیهقی).
از موج غم نجات کسی راست کو هنوز
بر شط کون و فرضۀ عالم نیامده ست.
خاقانی.
مرا ز خطۀ شروان برون فکن ملکا
که فرضه است در او صدهزار بحر بلا.
خاقانی.
بیضۀ مصر است به ز فرضۀ بغداد
وز خط مصر است به بنای صفاهان.
خاقانی.
بر آن فرضه جایی دل افروز دید
نشستن بر آن جای فیروز دید.
نظامی.
گهی بر فرضۀ نوشاب شهرود
جهان پرنوش کردند از می و رود.
نظامی.
از آن سوی کهستان منزلی چند
که باشد فرضۀ دریای دربند.
نظامی.
- فرضه گاه، بندرگاه. فرضه:
روان کرد کشتی به آب سیاه
به کم مدت آمد سوی فرضه گاه.
نظامی.
بر آن فرضه گاه انجمن ساختند
علم ها به انجم برافراختند.
نظامی.
عروسان آبی چو خورشید و ماه
همه شب برآیند از آن فرضه گاه.
نظامی.
- فرضه گه، مخفف فرضه گاه. بندرگاه. فرضه:
بر آن فرضه گه خیمه گه زد ز دور
که گوهر ز دریا برآورد نور.
نظامی.
بر آن کوه دیگر نبودش درنگ
سوی فرضه گه شد ز بالای سنگ.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(حِ فِ ضَ)
ناقۀ اصیل و نجیب
لغت نامه دهخدا
(رُ تَ / تِ)
اسم مفعول مشتق از رفتن به معنی جاروب شده. (از ناظم الاطباء). روفته. روبیده. (فرهنگ فارسی معین) :
ای زودگرد گنبد بررفته
خانه وفا به دست جفا رفته.
ناصرخسرو.
تا غنچۀ گل شکفته گردد
خار از در باغ رفته گردد.
نظامی.
، جاروب کرده. به مجازغارت کرده:
زندگی می گذشت آشفته
بارها خانه پدر رفته.
اوحدی.
، خاکروبه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رفاه
تصویر رفاه
آسودگی، استراحت، ناز و نعمت
فرهنگ لغت هوشیار
رهنمودی، رها کننده کسی که فرمانده خود را رها کند و تنها بگذارد به ویژه به پیروان زید بن علی بن حسین گفته می شود که نخست به او گرویدند و سپس پیمان شکستند. مونث رافض، گروهی که پیشوای خویش را رها کنند و از او باز گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربضه
تصویر ربضه
فرومانده ناتوان پاره ای اشکنه تن، گله و شبان در آغل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکضه
تصویر رکضه
جنبش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روضه
تصویر روضه
نوحه سرائی بر مصائب اهل بیت رسول (ص)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفهه
تصویر رفهه
مهربانی
فرهنگ لغت هوشیار
همراهی، نرمرفتاری، کاروان، گروه همراه گروه راهیان همراهیان (همسفران) گروه همراه جماعت مرافق همسفران جمع رفاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفعه
تصویر رفعه
فر والایش بلند گاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریضه
تصویر ریضه
مرغزار گلستان
فرهنگ لغت هوشیار
چاهک، دهانه جوی، بندر لنگر گاه، پاشنه در رخنه و سوراخی که از آن آب کشند، سوراخ پاشنه در، دهانه جوی، جای در آمدن بکشتی از لب دریا: هر کشتی به کدام فرضه در گذار بود، دهان دوات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفصه
تصویر رفصه
پستای آب (پستا نوبت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفته
تصویر رفته
روان شده، حرکت کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رافضه
تصویر رافضه
((فِ ض))
مؤنث رافض، گروهی که به پیشوای خویش پشت کرده و او را ترک کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرضه
تصویر فرضه
((فُ ضَ یا ض))
رخنه و سوراخی که از آن آب کشند، سوراخ پاشنه در، دهانه جوی، جای درآمدن به کشتی از لب دریا، دهان دوات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رفاه
تصویر رفاه
((رَ))
آسودگی، تن آسانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رفته
تصویر رفته
((رَ تِ))
روانه شده، کوچ کرده، گذشته، سپری شده، درگذشته، مرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رفته
تصویر رفته
((رُ تِ))
روبیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رفقه
تصویر رفقه
((رَ یارِ یا رُ قِ))
همسفران، گروه همراه، جمع رفاق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روضه
تصویر روضه
((رَ ض))
باغ، گلزار، جمع ریاض، روضات، مطالب و اشعاری که هنگام عزا و سوگواری بالای منبر می خوانند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رفاه
تصویر رفاه
آسایش
فرهنگ واژه فارسی سره