جدول جو
جدول جو

معنی رفض - جستجوی لغت در جدول جو

رفض
واگذاشتن، ترک کردن، در اصطلاح اهل سنت، گرایش به عقاید شیعه، شیعه بودن
تصویری از رفض
تصویر رفض
فرهنگ فارسی عمید
رفض
(رِ)
شتران بند بر پای و به چرا گذاشته شده با راعی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
رفض
(رَ فَ)
یا رفض: ابل رفض، شتران به چراگذاشته شده با راعی و کذلک ابل رفض. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آب اندک. (منتهی الارب) (آنندراج) ، شترمرغان پراکنده و متفرق. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
رفض
(تَ دَ)
گذاشتن و انداختن چیزی. در لسان العرب آمده گذاشتن و پراگندن. (از اقرب الموارد). ماندن و ترک دادن و انداختن چیزی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج). گذاشتن و ترک دادن. (غیاث اللغات). رها کردن و انداختن چیزی را. (از کشاف زمخشری). دست برداشتن. دست بداشتن از. (یادداشت مؤلف). برانداختن. فروگذاشتن. (یادداشت مؤلف) (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). دست بداشتن. (تاج المصادر بیهقی) ، دور افکندن. طرد کردن. رد کردن. (فرهنگ فارسی معین). طرد کردن و دور کردن. (از اقرب الموارد) ، طرد. رد. (فرهنگ فارسی معین) ، خروج از دین. دست بداشتن از دین. رافضی شدن. (از یادداشت مؤلف) : ظاهر دعوت ایشان رفض است باطن کلمه ایشان کفر محض. (ترجمه تاریخ یمینی ص 398)، ترک. (فرهنگ فارسی معین) :
همچنین ز آغاز قرآن تا تمام
رفض اسباب است و علت والسلام.
مولوی.
، پراکنده گردیدن خوشۀ خرما و افتادن پوست تنک آن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). پراکنده شدن. (از دهار) ، به چرا گذاشتن شتران را تامتفرق چرند در چرگاه پس به چرا شدن تنها در نظر راعی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). ترک کردن شتران در چراگاه تا پراکنده چرند. (از اقرب الموارد). پراکنده کردن شتران در چراگاه. پراکنده کردن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). به نوبه رفتن شتر و جز آن. (المصادر زوزنی) ، فراخ شدن رودبار. (ازناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
رفض
گذاشتن و انداختن چیزی، پراکندن
تصویری از رفض
تصویر رفض
فرهنگ لغت هوشیار
رفض
((رَ))
واگذاشتن، ترک کردن، دور افکندن، طرد کردن
تصویری از رفض
تصویر رفض
فرهنگ فارسی معین
رفض
ارتداد، الحاد، بیدینی، ترک، رد، طرد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
رفض
انکار، رد کردن
دیکشنری عربی به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرض
تصویر فرض
(پسرانه)
پنداشت، تصور، آنچه به طور موقت به عنوان حقیقت یا واقعیت مطرح می شود بدون آنکه درستی آن ثابت شده باشد
فرهنگ نامهای ایرانی
(مُ رَفْ فَ)
نعت مفعولی از ترفیض. رجوع به ترفیض شود، شی ٔ مرفض، پریشان و متفرق. (منتهی الارب). پراکنده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ فَ ضَ)
رجل قبضه رفضه، مردی که می گیرد چیزی را و می ماند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). آنکه چیزی را می گیرد و می ماند. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
برشاشیده و پریشان شدن. (منتهی الارب). پراکنده و پریشان شدن. (از ناظم الاطباء) ، تفرق و جاری شدن اشک. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، رفتن، شکسته گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تکسر و تبدد. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مَ فِ)
آن قسمت از وادی و دره که سیل بسمت آن سرازیر میگردد. ج، مرافض. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رفوض
تصویر رفوض
به گونه رمن گیاه پراکنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفو
تصویر رفو
پیوند جامه، رفو کردن، جامه دوختن، پارگی و سوراخ
فرهنگ لغت هوشیار
ناتوانی در انجام درست کاری، خرامیدن دامن کشان رفتن دامن دامن دراز، جامه گشاد، دم اسپ، پرگوشت، زندگی فراخ خرامیدن بناز رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفق
تصویر رفق
نرمی، مدارا کردن، نیکوئی و مهربانی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
ریم ناخن چرک ناخن، چرک بغل، چرک چرکینی، بن ران بد خاک، جای خشک، چرک بن ناخن، بنران بیخ ران، آهک نرم، کاه بابا گندم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفع
تصویر رفع
برداشتن و بلند کردن چیزی بر خلاف وضع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفیض
تصویر رفیض
هم آبخور برانداخته، خوی (عرق)، شکسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفش
تصویر رفش
بیل، کوفتن، بر آغالانیدن، فراخزیستی، خاک انداز، پارو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفس
تصویر رفس
زدن بسینه کسی، بپازدن چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفز
تصویر رفز
زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفه
تصویر رفه
مهربانی کردن، آسان شدن زیست کاه گیاه تر سبزه
فرهنگ لغت هوشیار
باره بارو، گرداگرد پیرامون شهر، آغل سر پناه، اندرونه روده، همسر، جایباش میانه میانه چیزی، بنیاد بنلاد، همسر، درخت انبوه پر برگ زن همسر مرد جایگاه گوسفند، محل سکنای طایفه، حصار قلعه باره، برج بارو، پیرامون شهر گرداگرد، روده، آنچه که در اندرون شکم باشد (سوای دل)، رسن پالان که بجانب زمین باشد جمع ارباض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روض
تصویر روض
بوستان سبزه زار
فرهنگ لغت هوشیار
تازاندن دواندن، دویدن، لگد زدن، بال زدن، گریختن، تیر انداختن، پرتاباندن، جنبیدن: ستارگان دویدن تاختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفا
تصویر رفا
رفوگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رضف
تصویر رضف
سنگ تفسیده، کشکک زانو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحض
تصویر رحض
خوی کردن خوی کردن تپ زده، مشک دریده، توشه دان کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راض
تصویر راض
خرسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رافض
تصویر رافض
تارک و مانده، ترک کننده چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفض
تصویر دفض
پاره کردن، بشکستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفد
تصویر رفد
عطا، کمک، یاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرض
تصویر فرض
انگار، انگاره
فرهنگ واژه فارسی سره