جدول جو
جدول جو

معنی رفسه - جستجوی لغت در جدول جو

رفسه
(تَ کَهَْ هَُ)
صدمۀ بپای بر سینه. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). با پای بر سینۀ کسی صدمه زدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ریسه
تصویر ریسه
تار، رشته، در علم زیست شناسی رشته ای از یاخته های همانند، تارهای سلولی بسیار ظریفی که از اجتماع آن ها اندام برخی از گیاهان مانند قارچ و جلبک تشکیل می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رفیه
تصویر رفیه
فراخ عیش، فراخ زندگانی، تن آسا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قفسه
تصویر قفسه
وسیله ای به صورت طبقه طبقه برای گذاشتن کتاب یا چیزهای دیگر، آنچه مانند قفس باشد
قفسۀ سینه: در علم زیست شناسی قسمت بالای بدن انسان از زیر گردن تا بالای شکم شامل دنده ها که قلب و ریتین در آن قرار دارد، قفس سینه، صندوقۀ سینه
قفسۀ صدری: در علم زیست شناسی قسمت بالای بدن انسان از زیر گردن تا بالای شکم شامل دنده ها که قلب و ریتین در آن قرار دارد، قفس سینه، صندوقۀ سینه، قفسه سینه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رفاه
تصویر رفاه
فراخ شدن و آسان شدن زندگی، فراخ عیشی، تن آسانی، آسودگی، رفاهت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رفته
تصویر رفته
گذشته، سپری شده مثلاً عمر رفته، کنایه از درگذشته، مرده، مقابل آمده، روانه شده، از دست رفته، برزبان آمده، گفته شده
رفته رفته: به تدریج و تانی، کمکم، اندک اندک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفسه
تصویر تفسه
لکۀ سیاه که در چهرۀ انسان پیدا می شود، کلف، ماه گرفت
اندوه و بی قراری دل، میل و خواهش به هر چیز
حالتی در زنان آبستن که به برخی خوراکی ها رغبت شدید پیدا می کنند، ویار
ملال، اندوه، تلوسه، تالواسه، تلواسه، تاس، تاسه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رفقه
تصویر رفقه
گروه هم سفر و همراه، دوستان و همراهان
فرهنگ فارسی عمید
(رَ دَ)
عطا. (دهار) ، قدح بزرگ. (دهار). رجوع به رفد شود
گروهی از مردم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ سَ)
باد که در پشت نشیند. (منتهی الارب). باد کوژی، چه آن پشت را فرومیکوبد و بعضی به کسر حکایت کرده اند. (اقرب الموارد) ، ریشی است که در گردن برآید. (منتهی الارب). خنازیر. (یادداشت به خط مؤلف). ریشی یا قرحه ای که بر گردن برآید و آن را فروکوبد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فُ سَ)
فرصت و با صاد معروف تر است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ فَ سَ / سِ)
قفس کوچک. (ناظم الاطباء) ، گنجه. اشکاف. دولاب.
- قفسۀ منار، سطح مشبک بالای منار که مؤذن در آنجا می ایستد. (ناظم الاطباء). نشیمنی که بالای منارباشد، و آن را گلدسته نیز گویند. نعمت خان عالی در محاصرۀ حیدرآباد آورده: مناجاتیان ترقی مراتب و مناصب رشته های درازتر از طول امل گذاشته بر کنگرۀ حصار چون مؤذن بر قفس منار بالا رفته ندای حی ّ علی الیورش و اذان الجراءه خیر من الجبن دردادند. (آنندراج).
- قفسۀ سینه، صندوقۀ سینه. رجوع به صندوقۀ سینه شود
لغت نامه دهخدا
(تُ / تَ سَ)
سیاهیی است که به سبب زیادتی بر بشره پدید آید. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). و آنرا تاش نیز خوانند و به تازی کلفه و به هندی جهاتی خوانند. (فرهنگ جهانگیری). سیاهی و داغی را گویند که در بشره و اندام آدمی میباشد و آنرا عوام ماه گرفت گویند و بعربی کلف خوانند، اندوه و بیقراری. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، میل و خواهش به هر چیزی که دیده شود هرچند که سیر باشد و این صفت بیشتر عارض زنان آبستن و مردان تریاکی و افیونی میشود. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). رجوع به تاش و تاسه شود
لغت نامه دهخدا
(حُ)
تیز نگریستن، بشکستن نگاه را، پوشیدن جامه های بسیار، تاریک گردیدن شب: طرفس اللیل، تیره گشتن آبخور: طرفس المورد، بسیار شدن آیندگان بر آبخور: طرفس الماء. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ)
آبی است به سوارقیه. (منتهی الارب) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کَ فَ سَ)
رفتار بندی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
بندی وار رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج). چون مقید رفتن. (از اقرب الموارد) ، بند کردن شتر را و تنگ کردن بند بر وی. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ سَ)
مؤنث درفس. ماده شتر بزرگ جثه، ماده شتر که در دو پهلوی خود گوشت فراوان دارد. (از ذیل اقرب الموارد از لسان). رجوع به درفس شود
لغت نامه دهخدا
(تَ غَشْ شی)
برداشتن نشان بزرگ را. (از منتهی الارب). حمل کردن ’درفس’ و علم بزرگ را. (از اقرب الموارد) ، سوار شدن شتر کلان جثه را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رفته
تصویر رفته
روان شده، حرکت کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفهه
تصویر رفهه
مهربانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفاه
تصویر رفاه
آسودگی، استراحت، ناز و نعمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قفسه
تصویر قفسه
گنجه و جائی که در دیوار درست می کنند جهت گذاشتن کتاب و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
همراهی، نرمرفتاری، کاروان، گروه همراه گروه راهیان همراهیان (همسفران) گروه همراه جماعت مرافق همسفران جمع رفاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفعه
تصویر رفعه
فر والایش بلند گاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفصه
تصویر رفصه
پستای آب (پستا نوبت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفته
تصویر رفته
((رُ تِ))
روبیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رفته
تصویر رفته
((رَ تِ))
روانه شده، کوچ کرده، گذشته، سپری شده، درگذشته، مرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رفقه
تصویر رفقه
((رَ یارِ یا رُ قِ))
همسفران، گروه همراه، جمع رفاق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریسه
تصویر ریسه
((س))
تار، رشته، پشت سر هم قرار گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قفسه
تصویر قفسه
((قَ فَ س))
وسیله ای از چوب، فلز یا پلاستیک، دارای صفحه های افقی با فواصلی معین برای چیدن مرتب و قابل دسترسی اشیاء، گنجه
قفسه سینه: صندوقه سینه، قفس سینه
قفسه فلزی: گنجه ای که از فلز ساخته شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفسه
تصویر تفسه
((تَ یا تُ سِ))
لکه سیاهی که روی چهره پیدا شود، خواستن هر چیزی، ویار، اندوه و بی تابی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رفاه
تصویر رفاه
((رَ))
آسودگی، تن آسانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رفاه
تصویر رفاه
آسایش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قفسه
تصویر قفسه
گنجه، دولاب
فرهنگ واژه فارسی سره