جدول جو
جدول جو

معنی رفری - جستجوی لغت در جدول جو

رفری
حکم، داور، در ورزش داور بازی، به ویژه بازی هایی که طبق قوانینی صورت می گیرد مانند، فوتبال، والیبال و تنیس
تصویری از رفری
تصویر رفری
فرهنگ فارسی عمید
رفری
(رِ فِ)
داور بازی هایی که مقررات معینی دارند مانند تنیس، فوتبال، والیبال. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رفرم
تصویر رفرم
ایجاد تغییرات در ساختارهای سیاسی، اقتصادی یا، اداری یک کشور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رفرف
تصویر رفرف
جامه ها و بساط های لطیف رنگین و زیبا، فرش و بساط، هر چیز گستردنی، دامن خرگاه، شاخه های آویخته و فروهشتۀ درخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفری
تصویر کفری
عصبی، خشمگین، مربوط به کفر، کافر
فرهنگ فارسی عمید
(ژِ رُ)
ادمن امه فلورانتن. هنرپیشۀ درام و نقاش فرانسوی. مولد مگنله (اوآز) بسال 1804 و وفات در سن پیر-له -نمور بسال 1895 م
اتین فرانسوا. نام پزشک و شیمی دان فرانسوی. متولد بسال 1672 در پاریس و متوفی بسال 1731 م
ژان ماری میشل. نام هنرپیشۀ فرانسوی. متولد بسال 1813 و متوفی به پاریس بسال 1883 م
ماتیو اگوست. مورّخ فرانسوی. مولد پاریس بسال 1820 و وفات در بی اور بسال 1895 م
ژولین لوئی. نام نقاد شهیر فرانسه. متولد بسال 1743 در رن و متوفی بسال 1814 م
گوستاو. نام ادیب و نقاد فرانسوی. مولد بسال 1855 میلادی در پاریس
لغت نامه دهخدا
(خَ)
قالی ستبر:
کشیده بت و شال و خفری رده
ملای مله جمله برهم زده.
نظام قاری.
وجود پنبه بمخفی چو باد در قفس است
ولی بکاسر و خفری چو آب در غربال.
نظام قاری
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
مخفف آفرین است که در مقام تحسین گویند و بسکون ثانی هم درست است. (برهان) (آنندراج) (مؤید). کلمه تحسین و آفرین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَمْ مُ)
شکافته شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: تفری اللیل من صبحه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، برآمدن و روان گردیدن چشمه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ظُ)
عظم ظفری، رجوع به دمعۀ (عظم...) شود
لغت نامه دهخدا
(حِ را)
جمع واژۀ حفره. آن گیاهی است از گیاههای ربیع. (منتهی الارب). رجوع به حفره و مهذب الاسماء شود
لغت نامه دهخدا
(ظُ)
اسم صنفی از اقلیمیای معدنی است که از معدن قدیم و کهنه برمی آید. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(ظَ فَ ری ی)
منسوب به ظفر و هو بطن من الانصار و هو کعب بن الخزرج بن عمرو بن مالک بن الاوس واسم ظفر کعب و المشهور بالنسبه الیه یونس بن محمد بن انس بن فضاله الظفری من اهل المدینه روی عن ابیه له صحبه روی عنه فضیل بن سلیمان النمری و حفیده ادریس بن محمد بن یونس الظفری و هو ابومحمد روی عن ادریس یعقوب بن محمد الزهری و ابن ابی فدیک. و قتاده بن النعمان الظفری من بنی ظفر ایضاً من الانصار و ابودره الحرب بن سمعان بن زراره البصری شهد مع النبی صلی اﷲ علیه و سلم احداً ذکر ذلک محمد بن جریر الطبری و فی بنی سلیم بنوظفر بن الحرب بن لهبه بن سلیم و المنتسب الی الانصار ولاء حطاب بن صالح الظفری الانصاری مولی بنی ظفر یروی عن امه سلامه بنت معقل امراءه من قیس غیلان روی عنه البصریون و قیل ان ظفر بطن من حمیر قاله ابوسعید بن یونس و قال معاف بن عمران الظفری و ظفر بطن من حمیر هو ظفر بن معاویه و المعافی من اهل حمص قدم مصر و کتب عنه و جماعه ببغداد ینتسبون بشرقیها یقال لها الظفریه احدی المحال المعروفه فشیخنا ابوبکر احمد بن ظفر بن احمد الغازلی الظفری الشیبانی منها روی لنا عن ابی الغنایم بن المأمون الهاشمی و ابی علی بن البنا المقری و غیرهما مات سنه و ابونصر احمد بن محمد بن عبدالملک الاسدی الظفری دخلت علیه داره بالظفریه و لم یحضر اصلاً قراء علیه (؟) و کان مریضاً فعدته واستجزت منه و کان سمع ابابکر الخطیب الحافظ و ابی الفرج بن المحزقی (؟) و غیرهما و مات سنه 432 و ابومحمدسلیمان بن الحسین الشحام الظفری سمع مع والدی رحمه اﷲ من اصحاب ابی القاسم بن بشران و ابی علی بن شاذان سمعت منه بالظفریه و ابوطلیحه قیس بن عاصم الظفری التمیمی السعدی بصری له صحبه روی عنه الحسن و ابنه حکیم بن قیس و ابن ابنه خلیفه بن حصن و منهم من یروی عن خلیفه بن حصین عن ابیه عن جده قیس بن عاصم و روی عنه شعبه بن النوم. هکذا ذکره ابوحاتم الرازی. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
شعوری در لسان العجم (ج 2 ورق 186ب) گوید: غفری مانند غفر به معنی درد شدید است، کذافی المجمع. ناظم الاطباء آرد: غفری، رنج و آزار
لغت نامه دهخدا
(کُ فُ / کَ فَ / کِ فِرْ را)
شکوفۀ خرما یا غلاف وی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). پوست بهار خرما. (الفاظ الادویه). کاردو. (مهذب الاسماء). پوست و غلاف شکوفۀ درخت خرما. (تحفۀحکیم مؤمن). کاناز. گوزه مخ. کم نخل. غنچۀ خرما. جفری. قشرالطلعه. (یادداشت مؤلف) ، میوۀ خوشه مانند خرما که از یک طرف بوسیلۀ برگ غلاف مانندی پوشیده شده. شکوفۀ خرما. (فرهنگ فارسی معین).
و رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن و مخزن الادویه شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
منسوب به کفر. کافر و بیدین. (آنندراج). بیدین و ملحد و فاسق و فاجر و بت پرست. (ناظم الاطباء). کسی که کفر می گوید. گاهی بصورت لقب برای اشخاصی که اظهار نارضایی از آفرینش می کنند و زبان انتقاد دارند بکار می رود: شیخ کفری. کریم کفری. دکتر محمدخان کفری و... (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده) ، عصبانی. (فرهنگ فارسی معین).
- کفری شدن، سخت ناراحت و خشمناک شدن. نظیر بالا آمدن کفر. (از فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده) :
نه به سر شوق نگاری نه حضوری تأثیر
عشق کفری شده از دست مسلمانی ما.
محسن تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
میرحسن... از سادات تربت و در شاعری و شکسته نویسی استاد بود. از تربت به هند رفت و در درگاه خان خانان مورد توجه و عنایت قرار گرفت و در 1017 هجری قمری درگذشت. از اوست:
چو بوی گل به گریبان غنچه بودم گم
بصد فریب در این گلشنم صبا آورد.
(از صبح گلشن چ سنگی ص 340) (از قاموس الاعلام ترکی ج 5 ص 3870)
شاعر و از نجبای یزدخاست فارس و از شاعران عهد صفوی است. از اوست:
یار اگر نازد ز بیت طاق ابرومی رسد
کان دو مصرع در بیاض آفتاب و ماه نیست.
(از تذکرۀ نصرآبادی ص 419).
و رجوع به همین کتاب شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نامش شمس الدین محمد بن احمد و شهرتش خفری است. مولدش خفر فارس بود. او که بنام فاضل خفری نیز معروف است سالها شاگردی سعدالدین تفتازانی کرد و صاحب حواشی و شروح چندی است که از آن جمله است شرح تذکره خواجه نصیرالدین طوسی که بسال 932 ه. ق. از تحریر آن فارغ شد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سَ فَ)
سفرکننده. مسافر:
منزل تست جهان ای سفری جان عزیز
سفرت سوی سرائیست که آن جای بقاست.
ناصرخسرو.
مرد سفری ز لطف رایش
چون سایه فتاد زیر پایش.
نظامی.
مثال اسب و الاغند مردم سفری
نه چشم بسته و سرگشته همچو گاو عصار.
سعدی.
دل گفت فروکش کنم این شهر ببویش
بی چاره ندانست که یارش سفری بود.
حافظ.
در زلف چین فکند و مرا دل ز دست برد
چون شام بشکند سفری بار میکند.
(از مطلع السعدین).
، هم سفر:
عشق با من سفری گشت و بماند
مونس من بحضر خسته جگر.
فرخی.
، مخصوص سفر. موقتی، مقابل دائمی.
- سفری خانه، مجازاً به معنی این جهان:
چون بی بقاست این سفری خانه اندر او
باکی مدار هیچ گرت پشت بی قباست.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
تصویری از سفری
تصویر سفری
منسوب به سفر: لوازم سفری، عازم سفر مسافر: هزار مرد سفری گشتند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذفری
تصویر ذفری
گوشکوژ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرفری
تصویر فرفری
مجعد (موی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفری
تصویر نفری
در تازی نیامده تنی سرشمار منسوب به نفر بطوری فردی: (نفری حساب میکنند. { نفرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفری
تصویر مفری
آنکه اصلاح کند چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
بد دین دشدین، خشمگین کفرا در فارسی: نیام بهاره خرما منسوب به کفر مربوط به کفر، کافر بیدین: (نه بسر شوق نگاری نه حضوری تاثیر، عشق کفری شده از دست مسلمانی ما)، (محسن تاثیر)، عصبانی: (از دست او کفری شدم)، میوه خوشه مانند خرما که از یک طرف بوسیله برگ غلاف مانند پوشیده شداه شکوفه خرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفری
تصویر صفری
نخستین باران زمستانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفری
تصویر حفری
منسوب به حفر
فرهنگ لغت هوشیار
نهانگوی پارسی تازی گشته کفری پوست بهار خرمای ماده کسی که جفر داند دانای فن جفر کوپوره
فرهنگ لغت هوشیار
بوب انبوب (فرش)، دامن خرگاه، بالش، دیبای کش (کش لطیف)، رف، گستردنی، شادروان، پرده، شاخه آویخته، کناره زره فرش گستردنی، دامن خرگاه، بالش و ساده، پارچه دیبای نازک، نوعی ماهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفرم
تصویر رفرم
تشکیلات بنگاه، تغییر اوضاع اداره، شهر، مذهب، کشور، اصطلاحات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرفری
تصویر فرفری
((فِ فِ رْ))
موی مجعد، موی پر پیچ و تاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رفرف
تصویر رفرف
((رَ رَ))
فرش، گستردنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سفری
تصویر سفری
((سَ فَ))
لوازم سفر، مسافر، شاعرانی که در لشکر کشی ها پادشاه را همراهی می کردند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کفری
تصویر کفری
((کُ))
کنایه از خشمگین، آشفته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رفرم
تصویر رفرم
((رِ فُ))
تغییر، اصلاح
فرهنگ فارسی معین