جدول جو
جدول جو

معنی رفث - جستجوی لغت در جدول جو

رفث
(رَ فَ)
جماع. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 25). مباعلت. مباضعت. مباشرت. جماع. آرمیدن با زن. نزدیکی. مواقعه. (یادداشت مؤلف) ، سخن زنان در آرمیدن. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از غیاث اللغات). ذکر آرمیدن پیش زنان. (یادداشت مؤلف) ، فحش زنان. (ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات) (از آنندراج). سخن فحش. (دهار) (از مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
رفث
(تَ)
فحش گفتن. (ناظم الاطباء). نافرجام گفتن. (المصادرزوزنی) (دهار) (تاج المصادر بیهقی) ، آرمیدن با زن. (از ناظم الاطباء). مجامعت کردن. (المصادرزوزنی). جماع کردن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). آرمیدن. (یادداشت مؤلف) ، نکاح کردن. (المصادر زوزنی). تصریح کنایۀ ذکر نکاح را. (ناظم الاطباء). نکاح. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روث
تصویر روث
سرگین، فضلۀ چهارپایان از قبیل اسب و الاغ و استر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رفد
تصویر رفد
عطا، کمک، یاری، قدح بزرگ، کاسۀ بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رفت
تصویر رفت
مقابل آمد، رفتن، برای مثال هر رفتی آمدی دارد، بلیت رفت وبرگشت، مقابل برگشت، در ورزش دور نخست مسابقات دومرحله ای، (بن ماضی رفتن) رفتن
رفت و آمد: رفتن و آمدن، کنایه از معاشرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رفق
تصویر رفق
نرمی و مدارا کردن، با مهربانی و لطف با کسی رفتار کردن، راحتی، گشایش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رفه
تصویر رفه
رف کوچک، طاقچۀ نزدیک سقف، در علم نجوم مجموعۀ ستاره های پروین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفث
تصویر نفث
اخلاط یا آب دهن از دهان انداختن، تف کردن، برآمدن خون از زخم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رفض
تصویر رفض
واگذاشتن، ترک کردن، در اصطلاح اهل سنت، گرایش به عقاید شیعه، شیعه بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رفت
تصویر رفت
رفتن، جاروب کردن و پاک کردن جایی از گرد و خاک، پاک کردن، روبیدن، روفتن
رفت و روب: جاروب کردن و پاک کردن جایی از گرد و خاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رفع
تصویر رفع
برطرف کردن، از بین بردن، در علوم ادبی در دستور زبان عربی، مرفوع ساختن کلمه، ضمه دادن آخر کلمه، در علوم ادبی در علم عروض حذف «مس» از مستفعلن که تفعلن باقی بماند و نقل به فاعلن شود یا حذف «مف» از مفعولات که عولات باقی بماند و به جای آن مفعول بگذارند، بلند کردن، بالا بردن، برداشتن، برکشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرث
تصویر فرث
سرگینی که در شکمبه باشدبرای مثال شیرخواری را به تقریر آورد / وز میان فرث و دم شیر آورد (عطار۲ - ۱۱۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رفد
تصویر رفد
عطا کردن، بخشش کردن، یاری کردن، کمک کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رفل
تصویر رفل
خرامان رفتن، خرامیدن، دامن کشان رفتن
فرهنگ فارسی عمید
(شَ فَ)
درختی است کوچک. (از منتهی الارب). درختی است کوچک از جنس یتوعات. (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ریث
تصویر ریث
کندی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
بروت پیرایی (بروت سبلت)، ناخن گیری، بانه زدایی (بانه عانه موی زهار)، چرک زدایی در روزهای هنج (حج)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفث
تصویر حفث
هزارخانه شکنبه هزار خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفد
تصویر رفد
عطا، کمک، یاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفت
تصویر رفت
مقابل آمدن، ذهاب، عمل رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفز
تصویر رفز
زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفس
تصویر رفس
زدن بسینه کسی، بپازدن چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفش
تصویر رفش
بیل، کوفتن، بر آغالانیدن، فراخزیستی، خاک انداز، پارو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفض
تصویر رفض
گذاشتن و انداختن چیزی، پراکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفع
تصویر رفع
برداشتن و بلند کردن چیزی بر خلاف وضع
فرهنگ لغت هوشیار
ریم ناخن چرک ناخن، چرک بغل، چرک چرکینی، بن ران بد خاک، جای خشک، چرک بن ناخن، بنران بیخ ران، آهک نرم، کاه بابا گندم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفق
تصویر رفق
نرمی، مدارا کردن، نیکوئی و مهربانی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
ناتوانی در انجام درست کاری، خرامیدن دامن کشان رفتن دامن دامن دراز، جامه گشاد، دم اسپ، پرگوشت، زندگی فراخ خرامیدن بناز رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفو
تصویر رفو
پیوند جامه، رفو کردن، جامه دوختن، پارگی و سوراخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفه
تصویر رفه
مهربانی کردن، آسان شدن زیست کاه گیاه تر سبزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمث
تصویر رمث
بدست مالیدن، اصلاح کردن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعث
تصویر رعث
پشم رنگین، گلنار بیابانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفا
تصویر رفا
رفوگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رافث
تصویر رافث
فحش دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
هراشیدن آبستن (هراش استفراغ قی)، پاک کردن شکنبه، سرگین در شکنبه سیر رو در روی گرسنه، دشت ناهموار انگلیسی آبدره زبانزد زمین شناسی سرگین در شکنبه، جمع فروث
فرهنگ لغت هوشیار