جدول جو
جدول جو

معنی رفت - جستجوی لغت در جدول جو

رفت
رفتن، جاروب کردن و پاک کردن جایی از گرد و خاک، پاک کردن، روبیدن، روفتن
رفت و روب: جاروب کردن و پاک کردن جایی از گرد و خاک
تصویری از رفت
تصویر رفت
فرهنگ فارسی عمید
رفت
مقابل آمد، رفتن، برای مثال هر رفتی آمدی دارد، بلیت رفت وبرگشت، مقابل برگشت، در ورزش دور نخست مسابقات دومرحله ای، (بن ماضی رفتن) رفتن
رفت و آمد: رفتن و آمدن، کنایه از معاشرت
تصویری از رفت
تصویر رفت
فرهنگ فارسی عمید
رفت
(قَ گَ دَ)
رفتن. (ناظم الاطباء). ذهاب. عمل رفتن. مقابل آمدن: هر رفتی آمدی دارد. (یادداشت مؤلف) :
که دارد پی و تاب افراسیاب
مرا رفت باید چو کشتی بر آب.
فردوسی.
ترا رفت باید به فرمان شاه
نباید گذشتن ز پیمان شاه.
فردوسی.
که طوس و فریبرز گشتند باز
ترا رفت باید همی رزم ساز.
فردوسی.
- آمد و رفت، ایاب و ذهاب. تردد. مراوده. آمد و شد. (یادداشت مؤلف).
- پیشرفت، ترقی. تعالی. رجوع به پیشرفت شود.
- دررفت، رفتیه. آن مقدار از مال که خرج و صرف کرده باشند. (از ناظم الاطباء). مقابل درآمد.
- رفت و آمد، آمد و رفت. مراوده. آمد و شد. تردد. ایاب و ذهاب. (یادداشت مؤلف).
، رفتار. (یادداشت مؤلف) :
یکی باره از موبدان رای و راه
بیاموز از رفت و آیین شاه.
فردوسی.
، کوچ و رحلت و مسافرت. (ناظم الاطباء).
- رفت سلطان، سیاحت و مسافرت پادشاه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
رفت
(قَ کَ دَ)
عمل رفتن:
رفت و روب. (یادداشت مؤلف). جاروب کردن.
- آب رفت، ته نشین آب رودخانه ها. رجوع به آب رفت شود
لغت نامه دهخدا
رفت
(تَ)
خرد و مرد کردن. (مصادراللغۀ زوزنی). شکستن و ریزه ریزه نمودن چیزی را. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). شکستن و ریزه ریزه نمودن. (آنندراج) ، شکسته شدن. (ناظم الاطباء). شکسته و ریزه ریزه گردیدن (لازم). (آنندراج) (منتهی الارب) ، بریده شدن ریسمان و جز آن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بریده شدن (لازم). (آنندراج) (منتهی الارب) ، از پی درآمدن. (مصادر اللغۀ زوزنی)
لغت نامه دهخدا
رفت
مقابل آمدن، ذهاب، عمل رفتن
تصویری از رفت
تصویر رفت
فرهنگ لغت هوشیار
رفت
ذهاب، گذر، رفتار، روال، شیوه، قلق
فرهنگ واژه مترادف متضاد
رفت
جای پا در زمین، رج و نشان پا در جنگل یا صحرا، رد به جا مانده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رفتن
تصویر رفتن
جاروب کردن و پاک کردن جایی از گرد و خاک، پاک کردن، روبیدن، روفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رفتن
تصویر رفتن
مقابل آمدن، دور شدن از شخص یا جای مورد اشاره، ارسال شدن
سزاوار بودن
رسیدن به شخص یا جای مورد اشاره مثلاً به رفت منزل
پیمودن، طی کردن، روان شدن،
روان بودن مثلاً خون رفتن
آغاز کردن مطلب مثلاً برویم سر اصل مطلب
واقع شدن، صورت پذیرفتن، اتفاق افتادن
کنایه از از دنیا رفتن، درگذشتن، فوت کردن،
کنایه از قطع شدن مثلاً اگر سرش«برود» نمازش نمی رود
کنایه از از جریان افتادن، قطع شدن جریان مثلاً برق رفت
در آستانۀ انجام گرفتن کاری مثلاً توپ می رفت که گل بشود،
کنایه از خوردن یا نوشیدن چیزی مثلاً یک شیشه نوشابه را یک نفس می رفت
انجام دادن حرکت ورزشی مثلاً روپایی رفتن، بارفیکس رفتن، درازنشست رفتن، شنا رفتن،
گذشتن، برای مثال دریغا که فصل جوانی برفت / به لهو و لعب زندگانی برفت (سعدی۱ - ۱۸۴)،
ساییده شدن
کنایه از از دست دادن مثلاً وقتی ورشکست شدم همۀ پول هایم رفت،
داخل شدن مثلاً سوزن رفت توی دستم
بیان شدن، گفته شدن مثلاً ذکر خیر شما می رفت
شبیه بودن مثلاً حلال زاده به دایی اش می رود!،
قربان رفتن مثلاً قدرت خدا را بروم
به اتمام رسیدن، برای مثال برق یمانی بجست بادبهاری بخاست / طاقت مجنون برفت خیمۀ لیلی کجاست (سعدی۲ - ۳۳۱)، رفتار کردن، عمل کردن مثلاً به روش خود می رفت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رفته
تصویر رفته
گذشته، سپری شده مثلاً عمر رفته، کنایه از درگذشته، مرده، مقابل آمده، روانه شده، از دست رفته، برزبان آمده، گفته شده
رفته رفته: به تدریج و تانی، کمکم، اندک اندک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رفته
تصویر رفته
روان شده، حرکت کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفتن
تصویر رفتن
حرکت کردن، نقل کردن از نقطه ای به نقطه دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفتن
تصویر رفتن
((رَ تَ))
روان شدن، حرکت کردن، کوچ کردن، رحلت کردن، گذشتن، سپری شدن، مردن، تأثیر کردن، شدن، گذشتن، صورت پذیرفتن، انجام گرفتن، شبیه بودن، بی حال شدن، انجام دادن، قطع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رفته
تصویر رفته
((رُ تِ))
روبیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رفته
تصویر رفته
((رَ تِ))
روانه شده، کوچ کرده، گذشته، سپری شده، درگذشته، مرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رفتن
تصویر رفتن
((رُ تَ))
جاروب کردن، روبیدن، روفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رفتن
تصویر رفتن
Go
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از رفتن
تصویر رفتن
aller
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از رفتن
تصویر رفتن
gehen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از رفتن
تصویر رفتن
йти
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از رفتن
تصویر رفتن
iść
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از رفتن
تصویر رفتن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از رفتن
تصویر رفتن
andare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از رفتن
تصویر رفتن
идти
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از رفتن
تصویر رفتن
gaan
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از رفتن
تصویر رفتن
जाना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از رفتن
تصویر رفتن
pergi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از رفتن
تصویر رفتن
ללכת
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از رفتن
تصویر رفتن
行く
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از رفتن
تصویر رفتن
가다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از رفتن
تصویر رفتن
enda
دیکشنری فارسی به سواحیلی