جدول جو
جدول جو

معنی رفان - جستجوی لغت در جدول جو

رفان
ورفان، آنکه درخواست بخشش جرم و گناه کسی را بکند، شفیع، شفاعت کننده
تصویری از رفان
تصویر رفان
فرهنگ فارسی عمید
رفان
(رَ)
زعفران و کرکم. (ناظم الاطباء). زعفران. (از شعوری ج 2 ورق 20)، شفیع و میانجی. (ناظم الاطباء). در نسخۀ وفایی به تشدید ’فاء’ به معنی شافع و میانجی آمده است. (از شعوری ج 2 ورق 12). شفیع و شفاعت کننده باشد. (برهان). در برهان گفته شفیع وشفاعت کننده است و این سهو است صحیح (ورفان) است و در ’واو’ بیاید. (آنندراج) (انجمن آرا). رجوع به ورفان و ذیل آن در برهان چ معین و ورقان و ورفشان شود
لغت نامه دهخدا
رفان
(رِ)
باران سست قطره. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
رفان
زعفران، و بمعنی شفیع و شفاعت کننده
تصویری از رفان
تصویر رفان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رزان
تصویر رزان
(دخترانه)
زن باوقار، بانوی متین، خانم محترم، درخت انگور، (فتحه ر) صفت فاعلی از رزیدن به معنای رنگ کردن، جمع رز است اما غالباً به عنوان مفرد بکار میرود به معنای تاکستان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رمان
تصویر رمان
(دخترانه)
انار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رهان
تصویر رهان
(پسرانه)
نام یکی از سرداران پارسی در جنگهای باختر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ترفان
تصویر ترفان
سماق، درختی با برگ های مرکب و گل های سفید خوشه ای که در جاهای سرد می روید و بلندیش تا پنج متر می رسد، میوۀ کوچک سرخ رنگ و ترش مزه به صورت آسیاب شده به عنوان چاشنی کباب استفاده می شود، سماک، سماقیل، ترشابه، ترشاوه، تمتم، تتم، تتری، تتریک
فرهنگ فارسی عمید
(تَ صُ)
ذرف. رفتن اشک و جز آن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مخفف ترزفان است که ترجمان و شخص زبان آور باشد. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از انجمن آرا) (آنندراج). ترزفان و فصیح و طلیق اللسان و نطّاق و ترزبان. (ناظم الاطباء). رجوع به ترزبان و ترجمان شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
پیری که عقلش تباه شده باشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
جمع واژۀ خروف. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
جمع واژۀ خروف. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس). رجوع به خروف شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
پشم بزغاله. (آنندراج) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
تصویری از رقان
تصویر رقان
کرکم (زعفران)، برناک (حنا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمان
تصویر رمان
داستان، افسانه ترسو و هراسان و گریزان، رمنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفهان
تصویر رفهان
آسوده فراخزیست بسیار دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفتن
تصویر رفتن
حرکت کردن، نقل کردن از نقطه ای به نقطه دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفاه
تصویر رفاه
آسودگی، استراحت، ناز و نعمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفاق
تصویر رفاق
جمع رفیق، همراهان همرایان دمسازان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رغفان
تصویر رغفان
جمع رغیف، گرده نان ها چانه خازها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفاغ
تصویر رفاغ
فراخزیستی بهزیستی خوشگذرانی فراخی، خوشگذرانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روان
تصویر روان
رونده، آنچه یا آنکه راه رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفاع
تصویر رفاع
انبار کردن چاش (غله)
فرهنگ لغت هوشیار
سازواری، آشتی دادن، بر چسبانگی، درزدوزی درزگیری از ریشه یونانی درزگیر درز دوز رفوگر رفو کننده. پیوستگی اتفاق سازواری سازگاری
فرهنگ لغت هوشیار
شکسته از هم ریخته ریزه ریزه، ریزه گیاه، کهنه حطام، از هم پاشیده شده ریزه ریزه شده، پوسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردفان
تصویر ردفان
روز و شب، دو ملوان که در پایانه کشتی باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزان
تصویر رزان
درخت انگور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسان
تصویر رسان
رساننده و آورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجفان
تصویر رجفان
شتابزدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربان
تصویر ربان
ناخدا، یعنی مهتر ملاحان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفان
تصویر دفان
چاه انباشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذرفان
تصویر ذرفان
روان کردن سرشک سرشکیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روان
تصویر روان
جاری، روح
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رفاه
تصویر رفاه
آسایش
فرهنگ واژه فارسی سره