فراخ و آسان شدن زندگانی کسی. (منتهی الارب) رفاهیه. (المنجد) (اقرب الموارد). رفاهه. (المنجد). زندگانی فراخ و به عیش زیستن. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). فراخ زیستن. رفاهت. رفاهیت. (یادداشت مؤلف). رجوع به رفاه و رفاهیه شود
فراخ و آسان شدن زندگانی کسی. (منتهی الارب) رَفاهیَه. (المنجد) (اقرب الموارد). رَفاهَه. (المنجد). زندگانی فراخ و به عیش زیستن. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). فراخ زیستن. رفاهت. رفاهیت. (یادداشت مؤلف). رجوع به رفاه و رفاهیه شود
ریسمانی که بدان بازوی شتر بندند تا آهسته رود. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). رشته ای که با آن بازوی شتر را ببندند هرگاه بیم آن رود که آرزومند وطن خود شود. ج، رفق. (از اقرب الموارد) ، دورویی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، جمع واژۀ رفقه، به تثلیث. (ناظم الاطباء) (از دهار) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ رفقه، به تثلیث به معنی گروه همسفر. (منتهی الارب) : هر سال رفاق و قوافل حاج را به انواع مطالبات مجحف و معاملات مختلف می رنجانید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 230). رجوع به رفقه شود، جمع واژۀ رفیق. (غیاث اللغات). جمع واژۀ رفیق به معنی همراه. (از آنندراج) : گفت صوفی را برو سوی وثاق یک گلیم آور برای این رفاق. مولوی. گفت قچ با گاو و اشتر کای رفاق چون چنین افتاد ما را اتفاق. مولوی
ریسمانی که بدان بازوی شتر بندند تا آهسته رود. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). رشته ای که با آن بازوی شتر را ببندند هرگاه بیم آن رود که آرزومند وطن خود شود. ج، رُفُق. (از اقرب الموارد) ، دورویی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، جَمعِ واژۀ رفقه، به تثلیث. (ناظم الاطباء) (از دهار) (از اقرب الموارد). جَمعِ واژۀ رفقه، به تثلیث به معنی گروه همسفر. (منتهی الارب) : هر سال رفاق و قوافل حاج را به انواع مطالبات مجحف و معاملات مختلف می رنجانید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 230). رجوع به رفقه شود، جَمعِ واژۀ رفیق. (غیاث اللغات). جَمعِ واژۀ رفیق به معنی همراه. (از آنندراج) : گفت صوفی را برو سوی وثاق یک گلیم آور برای این رفاق. مولوی. گفت قچ با گاو و اشتر کای رفاق چون چنین افتاد ما را اتفاق. مولوی
زعفران و کرکم. (ناظم الاطباء). زعفران. (از شعوری ج 2 ورق 20)، شفیع و میانجی. (ناظم الاطباء). در نسخۀ وفایی به تشدید ’فاء’ به معنی شافع و میانجی آمده است. (از شعوری ج 2 ورق 12). شفیع و شفاعت کننده باشد. (برهان). در برهان گفته شفیع وشفاعت کننده است و این سهو است صحیح (ورفان) است و در ’واو’ بیاید. (آنندراج) (انجمن آرا). رجوع به ورفان و ذیل آن در برهان چ معین و ورقان و ورفشان شود
زعفران و کرکم. (ناظم الاطباء). زعفران. (از شعوری ج 2 ورق 20)، شفیع و میانجی. (ناظم الاطباء). در نسخۀ وفایی به تشدید ’فاء’ به معنی شافع و میانجی آمده است. (از شعوری ج 2 ورق 12). شفیع و شفاعت کننده باشد. (برهان). در برهان گفته شفیع وشفاعت کننده است و این سهو است صحیح (ورفان) است و در ’واو’ بیاید. (آنندراج) (انجمن آرا). رجوع به ورفان و ذیل آن در برهان چ معین و ورقان و ورفشان شود