- رعی
- چریدن، چرانیدن، نگهبانی، سبزه و گیاه مرغ چرانیدن بچرا بردن (گوسفند و مانند آنرا)
معنی رعی - جستجوی لغت در جدول جو
- رعی
- چریدن، چرانیدن، حفظ کردن، نگهداری کردن، سرپرستی
- رعی ((رَ))
- چرانیدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
دهوند
بادرم (عامه مردم)، شهروند (تبعه)، کشاورز
دارای سرپرست و راعی، زیر دست، مردم فرمانبردار، جمعی کشاورز که در یک ملک و تحت فرمان یکنفر مالک باشند هراسان، ترسان، مرعوب، وحشت زده
ترسیده بیمزده بیمناک هراسان، فربه پر چربی، کوتاه
ترسیده، کسی که دچار بیم و ترس شده
وحشت زده، هراسیده، مرعوب، متوحّش، خائف، چغزیده، نهازیده، مروع
وحشت زده، هراسیده، مرعوب، متوحّش، خائف، چغزیده، نهازیده، مروع
قوم و جماعتی که در یک سرزمین تابع یک حکومت باشند، عامۀ مردم، جمعی کشاورز که در یک ملک تحت فرمان یک مالک باشند
((رَ یَ))
فرهنگ فارسی معین
عموم مردم، کسانی که به کشت و زرع برای یک مالک می پردازند، بنده، مردم تحت فرمان پادشاه
چریدن ستور
پیچگیاه گیاهی که شاخه آن پیچنده و بالا رونده است پیچگیاه گیاهانی که شاخه های پیچنده و بالا رونده دارند
کیشی آینیک منسوب به شرع مطابق احکام شرع موافق دین
دیو زده
مسیر غیراصلی، کنایه از غیراصلی
ویژگی آنچه مطابق احکام شرع باشد
کسی که مبتلا به مرض صرع باشد، مصروع، صرع دار، برای مثال بیهش نیم و چو بیهشان باشم / صرعی نیم و به صرعیان مانم (مسعودسعد - ۲۹۶)
آنچه در نظر گرفته شود و مراعات شود، مراعات شده
ستاکی منسوب به فرع، آنچه که فرع باشد مقابل اصلی: شعب فرعی رود
آنچه در نظر گرفته شده
رأی، ایده
پسر خوانده، فرزند خوانده
تندر، آذرخش
کوشش، پشتکار، تلاش
فکر، اندیشه، تدبیر، طرح، نقشه اندیشه و تدبیر، پنداشتن، تدبیر خردمندانه، دیدن، دانستن، پارسی تازی گشته رای (خرد عقل) بوشا اندیشه فکر، عقیده اعتقاد، شور مشورت، قصد عزم، جولان خاطر است در مقدماتی که امید میرود که منتج به نتیجه گردد، نظر حاکم درباره مدعی و مدعی علیه حکم، نظر قاضی در تفسیر قانون. یا اصحاب قیاس اصحاب قیاس پیروان ابو حنیفه جمع آرا
شبان، چوپان، نگهبان گله