- رعنایی
- خود آرایی، تکبر خودپسندی، زیبایی خوشگلی
معنی رعنایی - جستجوی لغت در جدول جو
- رعنایی ((رَ))
- خودآرایی، خودبینی، خوش قامتی، زیبایی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
زیبائی، حسن و جمال و دلربائی
مواجهه
برق، نور
افتضاح
بینندگی بصیرت، قوه باصره یکی از حواس ظاهر که مرکز آن چشم و وظیفه وی دیدن اشیا است باصره
تعارف، معرفت، عرفان
روشنی مقابل تاریکی، جوهریست که در داروهای چشم بکار میرفت مرقشیشا حجرالنور
رهنمونی، ارشاد، دلالت
آگاهی وقوف، علم معرفت دانش: (دانایی توانایی است)
عرض مقابل درازی طول: بمیانجی ایشان مر آن باقی را و هستی سیاهی و سپیدی و درازی و پهنایی چنان نیست که هستی زمان و تغیر که ایشانرا ثبات است و زمان و تغیر را ثبات نیست
بینا بودن، بینندگی، بصیرت، از حواس پنجگانه که وظیفه اش دیدن چیزها است و مرکز آن چشم است
آشنا بودن، آشنا شدن، دوستی، برای مثال سلامی چو بوی خوش آشنایی / برآن مردم دیدۀ روشنایی (حافظ - ۹۸۲)
بی آبرویی و شرمندگی به جهت کار، بد بدنامی
زیرکی، هوشیاری، خردمندی، برای مثال هرکه در او جوهر دانایی است / در همه چیزیش توانایی است (نظامی۱ - ۸۳) ، عالم بودن، دانا بودن
حماقت، نادانی و بیخردی
در تازی نیامده پردکی کرتکی منسوب به معما (معمی)، کسی که معما (معمی) گوید: (جانی همدانی... معمایی است و طبع خوبی دارد) (ترجمه مجمع الخواص 273)
(کودکان) بزن وبکوب ورقص وآواز
در تازی نیامده نانوکی منسوب به نعناع مخلوط به نعناع
شناسایی، شناخت، خویشاوندی، دوستی، آگاهی از امری
بینندگی، بصیرت، قوه باصره
آگاهی، وقوف، علم، دانش
بدنامی
جوانی، برای مثال گرچه برنایی از میان برخاست / چون کنم حرص همچنان برجاست (نظامی۴ - ۵۶۱)
نادانی، کودنی، برای مثال من سخن گویم تو کانایی کنی / هر زمانی دست بر دستی زنی (رودکی - ۵۴۰)
روشنی، تابناکی
Acquaintance, Acquaintanceship, Familiarity
Disgrace, Disgracefulness, Outrageousness
Illumination
Chieftainship
знакомство
вождизм