جدول جو
جدول جو

معنی رعشه - جستجوی لغت در جدول جو

رعشه
لرزش غیرارادی اندام ها ناشی از بیماری های عصبی، عجله، شتاب، لرزش، لرزه
تصویری از رعشه
تصویر رعشه
فرهنگ فارسی عمید
رعشه
(رَ شَ)
عجله. (اقرب الموارد) ، رعشه، علتی که از آن دست آدمی بی اراده می لرزد. (غیاث اللغات ازبحر الجواهر). رجوع به رعشه یا رعشه شود، (اصطلاح پزشکی) لرزشهای منظم متساوی البعد غیرارادی در یکی از اعضا (سر، دست یا پا). ارتعاش. لقوه. (فرهنگ فارسی معین)
رعشه. رعشه. لرزه. (ناظم الاطباء) (دهار). عجوز. (منتهی الارب). رجوع به رعشه شود، نوع لرزیدن و هیأت آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
رعشه
(رَ شَ / شِ)
یا رعشه. لرزشی که در اندام آدمی از پیری و کلانسالی و یا از بیماری پدید آید. (ناظم الاطباء). لرزیدن و لرزه و با لفظ افتادن و افکندن و انداختن و کشیدن و برچیدن و گرفتن مستعمل. (آنندراج). علتی است که از آن دست آدمی بی اراده می لرزد. (غیاث اللغات از منتخب اللغات). لرزیدن دست و پای و سر باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). لرز. لرزه. لرزیدن. لرزش. ارتعاش. رعده. لخشه. علتی است که دست وپای و دیگر اعضاء بلرزد. (یادداشت مؤلف). به معنی لرزه در اصل رعش و رعش است ولی استعمال آن در نظم فارسی شیوع دارد. (نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال اول شمارۀ 5) (از فرهنگ فارسی معین) :
از رگ و ریشه غمم بکشد
رعشه در جان غم دراندازد.
عرفی شیرازی.
به کوشش نیست ممکن رعشه از سیماب برچیدن
شکیبا کی تواند کرد ناصح ناشکیبا را.
ظهوری (از آنندراج).
پیمانه ام ز رعشۀ پیری به خاک ریخت
بعدهزار دور که نوبت به ما رسید.
کلیم کاشی
لغت نامه دهخدا
رعشه
لرزشی که در اندام آدمی از پیری و کهنسالی و یا از بیماری پدید می آید
فرهنگ لغت هوشیار
رعشه
((رَ ش ِ))
لرزیدن، ارزش
تصویری از رعشه
تصویر رعشه
فرهنگ فارسی معین
رعشه
لرزه، لزره
تصویری از رعشه
تصویر رعشه
فرهنگ واژه فارسی سره
رعشه
ارتعاش، تشنج، لرز، لرزش، لرزه، لقوه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رعده
تصویر رعده
اضطراب و لرزه از ترس یا حالت دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رهشه
تصویر رهشه
اردۀ کنجد که با شیره یا عسل مخلوط سازند و نان خورش کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عرشه
تصویر عرشه
سطح بالای کشتی، هر جای مسطحی که از اطراف خود بلندتر باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریشه
تصویر ریشه
بیخ، بن، اصل، هر یک از تارها، رشته ها و نخ هایی که در حاشیۀ چادر، پرده یا چیز دیگر آویزان می کنند، در علم زیست شناسی عضو اصلی گیاه که از تخم بیرون آمده و در زمین فرومی رود و گیاه به وسیلۀ آن آب و مواد غذایی را از زمین جذب می کند، در علم زبانشناسی صورت کهن کلمه مثلاً ریشۀ لغت «رفتن» چیست؟
ریشۀ باباآدم: در علم زیست شناسی ریشۀ اراقیطون یا ارقیطون که در طب قدیم دم کردۀ آن به عنوان مدر و صاف کنندۀ خون در معالجۀ رماتیسم به کار می رفته
فرهنگ فارسی عمید
(رَ عی یَ)
یا رعیت. عامۀ مردم. (منتهی الارب) (آنندراج). عامۀ مردم که دارای سرپرست باشند. در حدیث است: ’و کلکم راع و کلکم مسؤول عن رعیته’. (از اقرب الموارد) ، ستور چرنده. (از اقرب الموارد). ستور چرنده و بچرا گذاشته شده از هر که باشد. ج، رعایا. (از منتهی الارب) (آنندراج). آنچه نگهبانی می کند آن را شبان. (غیاث اللغات) ، هر چیز که حفظ و رعایت آن لازم باشد. (منتهی الارب) (از آنندراج). مرعیه. (اقرب الموارد) ، قوم، رعیت پادشاه و رعایای او. آنانکه به فرمان وی گردن می نهند. (از اقرب الموارد). رجوع به رعیت شود
رعیت. رعیه:
امیری بر سر ارباب حکمت
ترا ارباب حکمت چون رعیه
تو آن معطی مکرم کز تو هرگز
نباشد کف رادت بی عطیه.
سوزنی.
رجوع به رعیت شود
لغت نامه دهخدا
(عِ رَ شَ)
جمع واژۀ عرش. رجوع به عرش شود، جمع واژۀ عرش. رجوع به عرش شود
لغت نامه دهخدا
(عَ شَ / شِ)
سطحی که مرتفعتر از اطراف خود باشد. (فرهنگ فارسی معین).
- عرشۀ کشتی، سطح بالای کشتی. (از فرهنگ فارسی معین). مرتفعترین جزء از کشتی که مردم در آنجا بنشینند. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِعْ یَ)
زمینی که در آن سنگهای بلند وبرآمده باشند و مانع گردند شیار کردن آن زمین را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، چرا. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب). اسم مصدر است از رعی و رعایه، به معنی چریدن و چرانیدن. (منتهی الارب) ، نوع و هیأت چریدن، حفاظت و نگاهداری. (ناظم الاطباء) ، هر چیز که حفظ و رعایت آن لازم باشد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
رعوه. رعو. (ناظم الاطباء). رجوع به رعو و رعوه شود، پرداختن از جهل و بدی و باز ایستادن از آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رِ وَ)
رعوه. رجوع به رعو و رعوه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
رعوه. بازداشت از کارها. گویند: فلان حسن الرعوه و کذا حسن الرعوه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
رعوه. رعوه. (منتهی الارب). رجوع به رعو و رعوه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ لِ ءَ)
رعو. رعوه. بازایستادن مرد از کار خود. (ناظم الاطباء). باز ایستادن. (دهار). رجوع به رعو شود
لغت نامه دهخدا
(رُ وَ)
رعوه. رعوه. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به رعو و رعوه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رهشه
تصویر رهشه
آزرم
فرهنگ لغت هوشیار
قسمی از اندام گیاه که معمولا در زمین فرو رود و وظیفه اش جذب مواد معدنی و آب مورد احتیاج گیاه از زمین است و علاوه بر آن نبات را در محل خود مستقر میداند اصل بیخ، اصل هر چیز بیخ بن، هر یک از تارها و نخهایی که در حاشیه پارچه پرده چادر و مانند اینها آویخته است، اصل و بنیاد هر فعل و آن بر دو قسم است: یا ریشه حقیقی آن است که هیچگاه به تنهایی و باستقلال استعمال نمیشود جز آن که به صیغه فعلی در آید یا با کلمه دیگر ترکیب شود مثلا: ریشه حقیقی فعل گرفتن) گیر (است که به صورتهای ذیل در آید: گیرا گیر گرفت و گیر دار و گیر دستگیره گیره گیرا بگیر. یا ریشه غیر حقیقی آنست که برخلاف ریشه حقیقی بتوان آنرا به تنهایی استعمال کرد مانند: ترس شتاب شکیب جنگ خواب که افعال ترسیدن شتافتن شکیفتن جنگیدن خوابیدن از آنها مشفق شده (قبفهی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربشه
تصویر ربشه
رنگ و وارنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعیه
تصویر رعیه
بادرم (عامه مردم)، شهروند (تبعه)، کشاورز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعله
تصویر رعله
شترمرغ، همسر مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعشن
تصویر رعشن
لرزان، ترسو، شتابان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعشت
تصویر رعشت
لرزه، رعشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعده
تصویر رعده
لرزه لرز از ترس لرزه جنبش تشنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعثه
تصویر رعثه
گوشواره، نوک زیبا در پرندگان، تاج خروس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعاه
تصویر رعاه
جمع راعی، شبانان، فرماندهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرشه
تصویر عرشه
((عَ رَ ش))
جمع عرش. در فارسی به معنای قسمت بالای کشتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریشه
تصویر ریشه
((ش))
عضو اصلی گیاه که زیر زمین قرار دارد و آب و مواد لازم را به گیاه می رساند، اصل هر چیز
ریشه کسی را خشکاندن: کنایه از آن را یکسره از میان بردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رعده
تصویر رعده
((رِ دَ یا دِ))
لرزه، جنبش، تشنج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریشه
تصویر ریشه
اصل، مصدر
فرهنگ واژه فارسی سره