خاک، خاک روبه، گرد و غبار، آنچه به سبب کهنگی و پوسیدگی و سستی از هم فروریزد و فروپاشد، برای مثال چون نباشد بنای خانه درست / بیگمانم که زیر رشت آید (فرالاوی - شاعران بی دیوان - ۳۹)
خاک، خاک روبه، گرد و غبار، آنچه به سبب کهنگی و پوسیدگی و سستی از هم فروریزد و فروپاشد، برای مِثال چون نباشد بنای خانه درست / بیگمانم که زیر رشت آید (فرالاوی - شاعران بی دیوان - ۳۹)
نام شهر حاکم نشین ملک گیلان، و گویند این کلمه تاریخ بنای این شهر است چه این شهر در سال 900 هجری قمری بنا شده و عدد حروف آن بحساب ابجد نیز نهصد می باشد. (ناظم الاطباء). شهری است معروف از ولایت گیلان. بیه پس، که ابریشم خوب در آنجا بعمل آید و بند زیر جامه و شلوار نیکو بافند. مخفی رشتی در صفت دخترانی که بند تنبان می فروشند به ابهام و مطایبه گفته: مخفیا دختران خطۀ رشت همچو طاوس مست می گردند از پی مشتری به هر بازار بندتنبان بدست می گردند. و منسوب به آن ولایت را رشتی گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). معروف است که نام شهری باشداز ولایت گیلان و آنرا بیه پس نیز گویند. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف) (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از شعوری ج 2 ورق 3). دارالمرز. (لغت محلی شوشتر). نام ناحیتی است از آن سوی رودیان به گیلان و لقب آن دارالمرز است. (یادداشت مؤلف). حمداﷲ مستوفی گوید: رشت از اقلیم چهارم، هوایش بغایت گرم و متعفن است. حاصلش غله و پنبه و ابریشم و برنج است و مردم آنجا کوهی و بی تمیز باشند. (نزهه القلوب ج 3 ص 162). محمد معین آرد: مرکز آن (شهرستان رشت) در میان شاخه های مصبی سفیدرود بنام گوهررود و صیقلان رودبار در جلگۀ هموار و سبزی که تا کنار مرداب و بحر خزر امتداد دارد واقع است. جمعیت شهر رشت 122000 تن است. این شهر زیبا و مترقی در قرن اخیر بزرگترین دروازۀ تجارتی ایران در شمال بود و بوسیلۀ بندر پهلوی (انزلی) از طریق روسیه با غالب ممالک اروپای شرقی و مرکزی تجارت داشت. از سوی دیگر بوسیلۀ جادۀ شوسه از طریق قزوین به تهران و از طریق لاهیجان و لنگرود به مازندران و گرگان و از راه بندر پهلوی و طالش به آذربایجان شرقی مربوط است. (از فرهنگ فارسی معین، بخش اعلام). شهر رشت در زمینهای رسوبی جنوب مرداب بندر پهلوی در ارتفاع هم سطح دریای آزاد قرار گرفته و یکی از مناطق پرباران ایران است که میزان بارندگی سالیانۀ آن به 1/70 متر می رسد و پس از بندر انزلی پرباران ترین منطقۀ ایران بشمار می آید، زیرا باران سالیانۀ بندر انزلی از دو متر هم تجاوز می کند. هوای شهر اغلب مه آلود و دارای بخار آب زیاد است و بهمین واسطه هوای رشت سرد نیست، تمام روزهای یخبندان این شهر در عرض سال از سی روز تجاوز نمی کند، روزهای برفی و یا برف و باران توأم کمتر در این شهر دیده می شود و در سال 1336 هجری شمسی تنها یک روز برفی داشته و در سال 1335 هجری شمسی دوازده روز برفی در این شهر مشاهده شده است. سابقۀ تاریخی: از چندین سال پیش از میلاد قومی بنام گیل در جلگه های جنوب غربی دریای مازندران می زیسته اند. زمانی که قدرت آنها فزونی می یافته از سمت مشرق تا حدود گرگان فعلی پیش می رفته اند. در همین زمان مردمانی در کوهستان این ناحیه می زیسته اند که آنها را دیلم می نامیده اند و بمناسبت فزونی قدرت دیلمیان مدتها نام آنها بجای گیلان بکار می رفته و شهرت یافته است. سده های اول و دوم هجری دیلمیان با سرسختی در مقابل دستگاه خلافت ایستادند. از آن پس نیز مذهب شیعه در آنجا نفوذ کرد. در قرن هشتم هجری حمداﷲ مستوفی اولین کسی است که از رشت نام می برد. در زمان صفویان رشت قصبه ای بیش نبوده ولی شاه عباس بزرگ در آنجا آبادانیهایی کرد و رشت توسعه یافت. در زمان قاجاریه بواسطۀ بسط روابط اقتصادی ایران با روسیه و تماس آنها از راه رشت باز هم بر توسعۀ این شهر افزود و در زمان ناصرالدین شاه از رشت با سی هزار تن جمعیت یاد شده و بازارهای آن از مال التجاره مملو بوده است. شهر کنونی رشت بین دو شاخۀ رودخانه قرار دارد که این دو رود در شمال شهر به هم پیوسته بسوی مرداب انزلی می روند. ترکیب جمعیت: شهر رشت دارای 109491 تن جمعیت است که 54524 تن آنها مرد و 54967 تن آن زن هستند. جمعیت کنونی رشت نسبت به سرشماری 1319 هجری شمسی بیش از دوازده هزار تن تقلیل یافته است چه در سال 1319، 121615 تن جمعیت بوده است. 99% ساکنان رشت بومی هستند و به لهجۀ گیلکی سخن می گویندو آداب و رسوم محلی مخصوص به خود دارند. از کلیۀ مردان 73% و از زنان 12/2% شاغل و بیش از 71% خانه دارهستند. بیشتر مردان در صنایع نوسازی و تولید به کاراشتغال دارند و در کشاورزی تنها 6% مردان بکار مشغولند ولی در حومه شهر این رقم به 90% می رسد. در خود شهر 157 کارگاه صنایع خانگی وجود دارد که بیشتر به نخ ریسی و پارچه بافی مشغولند. فرهنگ: سطح فرهنگ در شهررشت نسبت به سایر شهرهای ایران بالاست. از افراد شهر40% باسواد می باشند و 35% آنان تنها یک یا چند سال خوانده اند. (از دایرهالمعارف تألیف محمد عباسی و...چ تهران 1345 هجری شمسی ص 741). شهر رشت مرکز گیلان و استان یکم کشور است. این شهر در 339هزارگزی شمال باختر تهران و 36هزارگزی جنوب بندر انزلی واقع و مختصات جغرافیایی آن بشرح زیر است: طول 49 درجه و 36 دقیقه، عرض 37 درجه و 16 دقیقه. از مرکز شهر و دو طرف ساختمان زیبای شهرداری چهار خیابان وسیع به چهار طرف کشیده شده. بناهای دو و سه طبقۀ نوساز و مغازه های معتبر در دو طرف این خیابانها بنا شده است. شهر رشت از نظر شهربانی به پنج بخش زیر تقسیم می گردد: 1- ساغری سازان 2- سبزه میدان و کیاب 3- بازار 4- مرکز شهر 5- زرجوب. جمعیت شهر در حدود یکصدوبیست هزار تن است. تعداد مغازه ها و دکاکین شهر در حدود سه هزاروپانصد باب است. تعداد شماره های تلفن شهر رشت در حدود یکهزار نمره است. در این شهر دو دانشسرا و شش دبیرستان پسرانه و پنج دبیرستان دخترانه و 14 دبستان پسرانه و 16 دبستان دخترانه وجود دارد. کارخانه های شهر رشت بطور اختصار بشرح زیر است: 1- کار خانه گونی بافی، تعداد کارگران پانصد تن. 2- کار خانه بلورسازی، تعداد کارگران بیست تن. 3- کار خانه تخم نوغان گیری، مقدار محصول در سال از 25 تا 30 هزار جعبه. 4- بند پوتین، تعداد کارگر15 تن. 5- پنج کار خانه برنج پاک کنی. 6- دو کار خانه آرد. 7- دو کار خانه پیله خفه کنی. 8- کار خانه کبریت سازی. 9- چهار کار خانه جوراب بافی. 10- کار خانه برق. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2). رابینو در سفرنامۀ خود در ضمن بحث از مساجد وبقعه ها و بناهای تاریخی صورت چند سنگ نبشته را آورده که از آن جمله است: صورت کتیبۀ سنگی مسجد جامع رشت که در عهد فتحعلی شاه قاجار بسال 1234 هجری قمری و صورت کتیبۀ سنگی بقعۀ خواهر امام که در عصر ناصرالدین شاه به سال 1272 هجری قمری نوشته شده است، و نیز صورت کتیبه ای بر گلدستۀ مسجد ساغری سازان رشت منقوش بسال 1304 هجری قمری (از سفرنامۀ رابینو ترجمه وحید مازندرانی صص 258- 261). و رجوع به فهرست همان کتاب و قاموس الاعلام ترکی ج 3 و جغرافیای سیاسی کیهان و سبک شناسی ج 3 ص 381 و تاریخ ادبی ایران تألیف ادوارد براون ازسعدی تا جامی ص 745 و حبیب السیر چ سنگی فهرست ج 2 و جغرافیای مفصل اقتصادی ایران و کشورهای انگلیس و فرانسه و آلمان ص 50 شود. شهرستان رشت: یکی از شهرستانهای هفتگانه استان یکم کشور است. حدود: از شمال به شهرستان بندر انزلی و دریای خزر، از باختر به شهرستان فومن، از خاور به شهرستان لاهیجان، از جنوب به شهرستانهای زنجان و قزوین. آب و هوا: هوای شهرستان به نسبت پستی و بلندی متغیر است، بدین معنی که هوای قسمت جلگه مانند سایر نواحی گیلان معتدل مرطوب و هوای منطقۀ کوهستانی جنوب شهرستان (حدود رودبار، عمارلو) سردسیری است. آب مزروعی شهرستان در قسمت جلگه (بخشهای مرکزی خمام، کوچصفهان، لشت نشا) از سفیدرود و دهستانهای بخش رودبار از چشمه سارها و رودخانه های محلی است. ارتفاعات: سلسله جبال البرز در قسمت جنوب شهرستان واقع و ارتفاع متوسط آن در این حدود سه هزار متر است و مرتفعترین قلۀ سلسله در این شهرستان قلۀ درفک به ارتفاع سه هزاروپانصد گز است. عریض ترین قسمت جلگۀ گیلان در این شهرستان است که بخط مستقیم از امامزاده هاشم تا دریای خزر در حدود پنجاه هزار گز می باشد. رودخانه: رود خانه مهم شهرستان رود خانه سفیدرود است که از تلاقی دو رود خانه مهم قزل اوزن و شاهرود در حدود منجیل (منتهی الیه قسمت جنوبی شهرستان) تشکیل شده، تقریباً از وسط بخش رودبار عبور می کند و در حدود امامزاده هاشم از کوهستان خارج می شود و بوسیلۀ نهرهای مهم گل رود، خمام رود، نورود، توشاجوب، حشمت رود و غیره به صدها نهر فرعی منشعب می شود و به مصرف آبیاری دیه های شهرستان می رسد. محصولات عمده شهرستان عبارتست از برنج، توتون، سیگار، چای، ابریشم، کنف، بنشن و صیفی. محصول دهستانهای بخش رودبار گندم و جو دیمی است. زیتون در دهستان حومه رودبار به عمل می آید. شهرستان رشت از پنج بخش مرکزی، کوچصفهان، خمام، لشت نشا و رودبار تشکیل شده و جمع دیه ها و قصبه های شهرستان رشت 442 آبادی و نفوس آن به اضافۀ جمعیت شهر رشت در حدود 396هزار تن بشرح زیر است: 1- بخش مرکزی رشت شامل حومه، سنگر و کهدمات، وزلات، جمعیت 91000 تن دارای 127 آبادی. 2- بخش خمام شامل بازار خمام، خمام، خشک بیجار، جمعیت 50000 تن دارای 65 آبادی. 3- بخش رودبار شامل نوچوکامبر، حومه، رحمت آباد، رستم آباد عمارلو، جمعیت 60000 تن دارای 155 آبادی. 4- بخش کوچصفهان شامل بازار کوچصفهان، کوچصفهان، جمعیت 50000 تن دارای 52 آبادی. 5- بخش لشت نشا شامل بازار لشت نشا، لشت نشا جمعیت 25000 تن دارای 42 آبادی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
نام شهر حاکم نشین ملک گیلان، و گویند این کلمه تاریخ بنای این شهر است چه این شهر در سال 900 هجری قمری بنا شده و عدد حروف آن بحساب ابجد نیز نهصد می باشد. (ناظم الاطباء). شهری است معروف از ولایت گیلان. بیه پس، که ابریشم خوب در آنجا بعمل آید و بند زیر جامه و شلوار نیکو بافند. مخفی رشتی در صفت دخترانی که بند تنبان می فروشند به ابهام و مطایبه گفته: مخفیا دختران خطۀ رشت همچو طاوس مست می گردند از پی مشتری به هر بازار بندتنبان بدست می گردند. و منسوب به آن ولایت را رشتی گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). معروف است که نام شهری باشداز ولایت گیلان و آنرا بیه پس نیز گویند. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف) (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از شعوری ج 2 ورق 3). دارالمرز. (لغت محلی شوشتر). نام ناحیتی است از آن سوی رودیان به گیلان و لقب آن دارالمرز است. (یادداشت مؤلف). حمداﷲ مستوفی گوید: رشت از اقلیم چهارم، هوایش بغایت گرم و متعفن است. حاصلش غله و پنبه و ابریشم و برنج است و مردم آنجا کوهی و بی تمیز باشند. (نزهه القلوب ج 3 ص 162). محمد معین آرد: مرکز آن (شهرستان رشت) در میان شاخه های مصبی سفیدرود بنام گوهررود و صیقلان رودبار در جلگۀ هموار و سبزی که تا کنار مرداب و بحر خزر امتداد دارد واقع است. جمعیت شهر رشت 122000 تن است. این شهر زیبا و مترقی در قرن اخیر بزرگترین دروازۀ تجارتی ایران در شمال بود و بوسیلۀ بندر پهلوی (انزلی) از طریق روسیه با غالب ممالک اروپای شرقی و مرکزی تجارت داشت. از سوی دیگر بوسیلۀ جادۀ شوسه از طریق قزوین به تهران و از طریق لاهیجان و لنگرود به مازندران و گرگان و از راه بندر پهلوی و طالش به آذربایجان شرقی مربوط است. (از فرهنگ فارسی معین، بخش اعلام). شهر رشت در زمینهای رسوبی جنوب مرداب بندر پهلوی در ارتفاع هم سطح دریای آزاد قرار گرفته و یکی از مناطق پرباران ایران است که میزان بارندگی سالیانۀ آن به 1/70 متر می رسد و پس از بندر انزلی پرباران ترین منطقۀ ایران بشمار می آید، زیرا باران سالیانۀ بندر انزلی از دو متر هم تجاوز می کند. هوای شهر اغلب مِه آلود و دارای بخار آب زیاد است و بهمین واسطه هوای رشت سرد نیست، تمام روزهای یخبندان این شهر در عرض سال از سی روز تجاوز نمی کند، روزهای برفی و یا برف و باران توأم کمتر در این شهر دیده می شود و در سال 1336 هجری شمسی تنها یک روز برفی داشته و در سال 1335 هجری شمسی دوازده روز برفی در این شهر مشاهده شده است. سابقۀ تاریخی: از چندین سال پیش از میلاد قومی بنام گیل در جلگه های جنوب غربی دریای مازندران می زیسته اند. زمانی که قدرت آنها فزونی می یافته از سمت مشرق تا حدود گرگان فعلی پیش می رفته اند. در همین زمان مردمانی در کوهستان این ناحیه می زیسته اند که آنها را دیلم می نامیده اند و بمناسبت فزونی قدرت دیلمیان مدتها نام آنها بجای گیلان بکار می رفته و شهرت یافته است. سده های اول و دوم هجری دیلمیان با سرسختی در مقابل دستگاه خلافت ایستادند. از آن پس نیز مذهب شیعه در آنجا نفوذ کرد. در قرن هشتم هجری حمداﷲ مستوفی اولین کسی است که از رشت نام می برد. در زمان صفویان رشت قصبه ای بیش نبوده ولی شاه عباس بزرگ در آنجا آبادانیهایی کرد و رشت توسعه یافت. در زمان قاجاریه بواسطۀ بسط روابط اقتصادی ایران با روسیه و تماس آنها از راه رشت باز هم بر توسعۀ این شهر افزود و در زمان ناصرالدین شاه از رشت با سی هزار تن جمعیت یاد شده و بازارهای آن از مال التجاره مملو بوده است. شهر کنونی رشت بین دو شاخۀ رودخانه قرار دارد که این دو رود در شمال شهر به هم پیوسته بسوی مرداب انزلی می روند. ترکیب جمعیت: شهر رشت دارای 109491 تن جمعیت است که 54524 تن آنها مرد و 54967 تن آن زن هستند. جمعیت کنونی رشت نسبت به سرشماری 1319 هجری شمسی بیش از دوازده هزار تن تقلیل یافته است چه در سال 1319، 121615 تن جمعیت بوده است. 99% ساکنان رشت بومی هستند و به لهجۀ گیلکی سخن می گویندو آداب و رسوم محلی مخصوص به خود دارند. از کلیۀ مردان 73% و از زنان 12/2% شاغل و بیش از 71% خانه دارهستند. بیشتر مردان در صنایع نوسازی و تولید به کاراشتغال دارند و در کشاورزی تنها 6% مردان بکار مشغولند ولی در حومه شهر این رقم به 90% می رسد. در خود شهر 157 کارگاه صنایع خانگی وجود دارد که بیشتر به نخ ریسی و پارچه بافی مشغولند. فرهنگ: سطح فرهنگ در شهررشت نسبت به سایر شهرهای ایران بالاست. از افراد شهر40% باسواد می باشند و 35% آنان تنها یک یا چند سال خوانده اند. (از دایرهالمعارف تألیف محمد عباسی و...چ تهران 1345 هجری شمسی ص 741). شهر رشت مرکز گیلان و استان یکم کشور است. این شهر در 339هزارگزی شمال باختر تهران و 36هزارگزی جنوب بندر انزلی واقع و مختصات جغرافیایی آن بشرح زیر است: طول 49 درجه و 36 دقیقه، عرض 37 درجه و 16 دقیقه. از مرکز شهر و دو طرف ساختمان زیبای شهرداری چهار خیابان وسیع به چهار طرف کشیده شده. بناهای دو و سه طبقۀ نوساز و مغازه های معتبر در دو طرف این خیابانها بنا شده است. شهر رشت از نظر شهربانی به پنج بخش زیر تقسیم می گردد: 1- ساغری سازان 2- سبزه میدان و کیاب 3- بازار 4- مرکز شهر 5- زرجوب. جمعیت شهر در حدود یکصدوبیست هزار تن است. تعداد مغازه ها و دکاکین شهر در حدود سه هزاروپانصد باب است. تعداد شماره های تلفن شهر رشت در حدود یکهزار نمره است. در این شهر دو دانشسرا و شش دبیرستان پسرانه و پنج دبیرستان دخترانه و 14 دبستان پسرانه و 16 دبستان دخترانه وجود دارد. کارخانه های شهر رشت بطور اختصار بشرح زیر است: 1- کار خانه گونی بافی، تعداد کارگران پانصد تن. 2- کار خانه بلورسازی، تعداد کارگران بیست تن. 3- کار خانه تخم نوغان گیری، مقدار محصول در سال از 25 تا 30 هزار جعبه. 4- بند پوتین، تعداد کارگر15 تن. 5- پنج کار خانه برنج پاک کنی. 6- دو کار خانه آرد. 7- دو کار خانه پیله خفه کنی. 8- کار خانه کبریت سازی. 9- چهار کار خانه جوراب بافی. 10- کار خانه برق. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2). رابینو در سفرنامۀ خود در ضمن بحث از مساجد وبقعه ها و بناهای تاریخی صورت چند سنگ نبشته را آورده که از آن جمله است: صورت کتیبۀ سنگی مسجد جامع رشت که در عهد فتحعلی شاه قاجار بسال 1234 هجری قمری و صورت کتیبۀ سنگی بقعۀ خواهر امام که در عصر ناصرالدین شاه به سال 1272 هجری قمری نوشته شده است، و نیز صورت کتیبه ای بر گلدستۀ مسجد ساغری سازان رشت منقوش بسال 1304 هجری قمری (از سفرنامۀ رابینو ترجمه وحید مازندرانی صص 258- 261). و رجوع به فهرست همان کتاب و قاموس الاعلام ترکی ج 3 و جغرافیای سیاسی کیهان و سبک شناسی ج 3 ص 381 و تاریخ ادبی ایران تألیف ادوارد براون ازسعدی تا جامی ص 745 و حبیب السیر چ سنگی فهرست ج 2 و جغرافیای مفصل اقتصادی ایران و کشورهای انگلیس و فرانسه و آلمان ص 50 شود. شهرستان رشت: یکی از شهرستانهای هفتگانه استان یکم کشور است. حدود: از شمال به شهرستان بندر انزلی و دریای خزر، از باختر به شهرستان فومن، از خاور به شهرستان لاهیجان، از جنوب به شهرستانهای زنجان و قزوین. آب و هوا: هوای شهرستان به نسبت پستی و بلندی متغیر است، بدین معنی که هوای قسمت جلگه مانند سایر نواحی گیلان معتدل مرطوب و هوای منطقۀ کوهستانی جنوب شهرستان (حدود رودبار، عمارلو) سردسیری است. آب مزروعی شهرستان در قسمت جلگه (بخشهای مرکزی خمام، کوچصفهان، لشت نشا) از سفیدرود و دهستانهای بخش رودبار از چشمه سارها و رودخانه های محلی است. ارتفاعات: سلسله جبال البرز در قسمت جنوب شهرستان واقع و ارتفاع متوسط آن در این حدود سه هزار متر است و مرتفعترین قلۀ سلسله در این شهرستان قلۀ درفک به ارتفاع سه هزاروپانصد گز است. عریض ترین قسمت جلگۀ گیلان در این شهرستان است که بخط مستقیم از امامزاده هاشم تا دریای خزر در حدود پنجاه هزار گز می باشد. رودخانه: رود خانه مهم شهرستان رود خانه سفیدرود است که از تلاقی دو رود خانه مهم قزل اوزن و شاهرود در حدود منجیل (منتهی الیه قسمت جنوبی شهرستان) تشکیل شده، تقریباً از وسط بخش رودبار عبور می کند و در حدود امامزاده هاشم از کوهستان خارج می شود و بوسیلۀ نهرهای مهم گل رود، خمام رود، نورود، توشاجوب، حشمت رود و غیره به صدها نهر فرعی منشعب می شود و به مصرف آبیاری دیه های شهرستان می رسد. محصولات عمده شهرستان عبارتست از برنج، توتون، سیگار، چای، ابریشم، کنف، بنشن و صیفی. محصول دهستانهای بخش رودبار گندم و جو دیمی است. زیتون در دهستان حومه رودبار به عمل می آید. شهرستان رشت از پنج بخش مرکزی، کوچصفهان، خمام، لشت نشا و رودبار تشکیل شده و جمع دیه ها و قصبه های شهرستان رشت 442 آبادی و نفوس آن به اضافۀ جمعیت شهر رشت در حدود 396هزار تن بشرح زیر است: 1- بخش مرکزی رشت شامل حومه، سنگر و کهدمات، وزلات، جمعیت 91000 تن دارای 127 آبادی. 2- بخش خمام شامل بازار خمام، خمام، خشک بیجار، جمعیت 50000 تن دارای 65 آبادی. 3- بخش رودبار شامل نوچوکامبر، حومه، رحمت آباد، رستم آباد عمارلو، جمعیت 60000 تن دارای 155 آبادی. 4- بخش کوچصفهان شامل بازار کوچصفهان، کوچصفهان، جمعیت 50000 تن دارای 52 آبادی. 5- بخش لشت نشا شامل بازار لشت نشا، لشت نشا جمعیت 25000 تن دارای 42 آبادی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
بسیار خشک و شکننده و هر چیز که از هم فروریزد و فروپاشد. (ناظم الاطباء). چیزی که از هم فروریزد. (انجمن آرا) (آنندراج) (از لغت فرس اسدی). هر چیزی که از هم فروریزد و فروپاشد. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف) (برهان) (از شعوری ج 2 ورق 3) ، دیوار مشرف برافتادن. (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از برهان). هر خانه مشرف به انهدام. (لغت محلی شوشتر) : چون نباشد بنای خانه درست به گمانم به زیر رشت آیی. فرالاوی. کس از روز بد چون تواند گریخت خصوصاً که بر سر فلک رشت ریخت. زجاجی. ، گچ. (ناظم الاطباء) (لغت محلی شوشتر). در فرهنگ دساتیر به معنی گچ است که بنایان سنگ و آجر را به آن محکم نمایند، و به عربی شید گویند. (انجمن آرا). گچ را نیز گویند که بدان خانه سفید کنند. (برهان) ، لجن و خاکروبه. (لغت محلی شوشتر) (از برهان). خاکروبه. (ناظم الاطباء). خاک و گرد. (انجمن آرا) (آنندراج) (از شعوری ج 2 ورق 3). خاک را گویند. (از جهانگیری) : چو برداشتم جام پنجاه وهشت نگیرم بجز یاد تابوت و رشت. فردوسی. ، رنگ کرده. (انجمن آرا) (آنندراج)
بسیار خشک و شکننده و هر چیز که از هم فروریزد و فروپاشد. (ناظم الاطباء). چیزی که از هم فروریزد. (انجمن آرا) (آنندراج) (از لغت فرس اسدی). هر چیزی که از هم فروریزد و فروپاشد. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف) (برهان) (از شعوری ج 2 ورق 3) ، دیوار مشرف برافتادن. (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از برهان). هر خانه مشرف به انهدام. (لغت محلی شوشتر) : چون نباشد بنای خانه درست به گمانم به زیر رشت آیی. فرالاوی. کس از روز بد چون تواند گریخت خصوصاً که بر سر فلک رشت ریخت. زجاجی. ، گچ. (ناظم الاطباء) (لغت محلی شوشتر). در فرهنگ دساتیر به معنی گچ است که بنایان سنگ و آجر را به آن محکم نمایند، و به عربی شید گویند. (انجمن آرا). گچ را نیز گویند که بدان خانه سفید کنند. (برهان) ، لجن و خاکروبه. (لغت محلی شوشتر) (از برهان). خاکروبه. (ناظم الاطباء). خاک و گرد. (انجمن آرا) (آنندراج) (از شعوری ج 2 ورق 3). خاک را گویند. (از جهانگیری) : چو برداشتم جام پنجاه وهشت نگیرم بجز یاد تابوت و رشت. فردوسی. ، رنگ کرده. (انجمن آرا) (آنندراج)
نام مردی است کیمیاگر که زر او خالص بوده، و از این راه زر خالص را زر رشتی گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری). نام مردی بوده کیمیاگر. (برهان) (از شعوری ج 2 ص 22)
نام مردی است کیمیاگر که زر او خالص بوده، و از این راه زر خالص را زر رشتی گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری). نام مردی بوده کیمیاگر. (برهان) (از شعوری ج 2 ص 22)
بلده ای باقصای خراسان و آن آخر حدود خراسان باشد، (از معجم البلدان)، قصبه ای است در اقصای خراسان و در 80 فرسنگی ترمذ، که بسبب وقوع این قصبه در بین دوکوه، حملۀ اقوام مغول بکشورهای اسلامی برای غارت ازاینجا شروع شده است، و فضل بن یحیی برمکی دروازۀ محکمی برای آن ساخته است، (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
بلده ای باقصای خراسان و آن آخر حدود خراسان باشد، (از معجم البلدان)، قصبه ای است در اقصای خراسان و در 80 فرسنگی ترمذ، که بسبب وقوع این قصبه در بین دوکوه، حملۀ اقوام مغول بکشورهای اسلامی برای غارت ازاینجا شروع شده است، و فضل بن یحیی برمکی دروازۀ محکمی برای آن ساخته است، (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
دهی است از دهستان گاورود بخش کامیاران شهرستان سنندج در 52هزارگزی شرق کامیاران و 2هزارگزی شمال امیرآباد. ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر. دارای 671 تن سکنه است. آب آن از چشمه تأمین می شود. محصول عمده اش غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان گاورود بخش کامیاران شهرستان سنندج در 52هزارگزی شرق کامیاران و 2هزارگزی شمال امیرآباد. ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر. دارای 671 تن سکنه است. آب آن از چشمه تأمین می شود. محصول عمده اش غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
عجله. (اقرب الموارد) ، رعشه، علتی که از آن دست آدمی بی اراده می لرزد. (غیاث اللغات ازبحر الجواهر). رجوع به رعشه یا رعشه شود، (اصطلاح پزشکی) لرزشهای منظم متساوی البعد غیرارادی در یکی از اعضا (سر، دست یا پا). ارتعاش. لقوه. (فرهنگ فارسی معین) رعشه. رعشه. لرزه. (ناظم الاطباء) (دهار). عجوز. (منتهی الارب). رجوع به رعشه شود، نوع لرزیدن و هیأت آن. (ناظم الاطباء)
عجله. (اقرب الموارد) ، رَعشَه، علتی که از آن دست آدمی بی اراده می لرزد. (غیاث اللغات ازبحر الجواهر). رجوع به رَعشَه یا رَعشِه شود، (اصطلاح پزشکی) لرزشهای منظم متساوی البعد غیرارادی در یکی از اعضا (سر، دست یا پا). ارتعاش. لقوه. (فرهنگ فارسی معین) رَعشَه. رَعشِه. لرزه. (ناظم الاطباء) (دهار). عجوز. (منتهی الارب). رجوع به رعشه شود، نوع لرزیدن و هیأت آن. (ناظم الاطباء)
یا رعشه. لرزشی که در اندام آدمی از پیری و کلانسالی و یا از بیماری پدید آید. (ناظم الاطباء). لرزیدن و لرزه و با لفظ افتادن و افکندن و انداختن و کشیدن و برچیدن و گرفتن مستعمل. (آنندراج). علتی است که از آن دست آدمی بی اراده می لرزد. (غیاث اللغات از منتخب اللغات). لرزیدن دست و پای و سر باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). لرز. لرزه. لرزیدن. لرزش. ارتعاش. رعده. لخشه. علتی است که دست وپای و دیگر اعضاء بلرزد. (یادداشت مؤلف). به معنی لرزه در اصل رعش و رعش است ولی استعمال آن در نظم فارسی شیوع دارد. (نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال اول شمارۀ 5) (از فرهنگ فارسی معین) : از رگ و ریشه غمم بکشد رعشه در جان غم دراندازد. عرفی شیرازی. به کوشش نیست ممکن رعشه از سیماب برچیدن شکیبا کی تواند کرد ناصح ناشکیبا را. ظهوری (از آنندراج). پیمانه ام ز رعشۀ پیری به خاک ریخت بعدهزار دور که نوبت به ما رسید. کلیم کاشی
یا رعشه. لرزشی که در اندام آدمی از پیری و کلانسالی و یا از بیماری پدید آید. (ناظم الاطباء). لرزیدن و لرزه و با لفظ افتادن و افکندن و انداختن و کشیدن و برچیدن و گرفتن مستعمل. (آنندراج). علتی است که از آن دست آدمی بی اراده می لرزد. (غیاث اللغات از منتخب اللغات). لرزیدن دست و پای و سر باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). لرز. لرزه. لرزیدن. لرزش. ارتعاش. رعده. لخشه. علتی است که دست وپای و دیگر اعضاء بلرزد. (یادداشت مؤلف). به معنی لرزه در اصل رَعش و رَعَش است ولی استعمال آن در نظم فارسی شیوع دارد. (نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال اول شمارۀ 5) (از فرهنگ فارسی معین) : از رگ و ریشه غمم بکشد رعشه در جان غم دراندازد. عرفی شیرازی. به کوشش نیست ممکن رعشه از سیماب برچیدن شکیبا کی تواند کرد ناصح ناشکیبا را. ظهوری (از آنندراج). پیمانه ام ز رعشۀ پیری به خاک ریخت بعدهزار دور که نوبت به ما رسید. کلیم کاشی
رعاه. جمع واژۀ راعی. نگهبان. (غیاث اللغات) (آنندراج). نگهدارندگان. حارسان. (فرهنگ فارسی معین) ، جمع واژۀ راعی. چرانندگان. چوپانان. (فرهنگ فارسی معین). شبانان. (یادداشت مؤلف) : هر زمان بدتر شود حال رمه چون بود از گرسنه گرگان رعات. ناصرخسرو. ، مجازاً به معنی حاکمان و سلاطین و این جمعراعی است. (غیاث اللغات) (آنندراج). والیان. امیران. شاهان. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به راعی و رعاه شود
رُعاه. جَمعِ واژۀ راعی. نگهبان. (غیاث اللغات) (آنندراج). نگهدارندگان. حارسان. (فرهنگ فارسی معین) ، جَمعِ واژۀ راعی. چرانندگان. چوپانان. (فرهنگ فارسی معین). شبانان. (یادداشت مؤلف) : هر زمان بدتر شود حال رمه چون بود از گرسنه گرگان رعات. ناصرخسرو. ، مجازاً به معنی حاکمان و سلاطین و این جمعراعی است. (غیاث اللغات) (آنندراج). والیان. امیران. شاهان. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به راعی و رعاه شود
یا رعیه. عامۀ مردم زیردست و فرمانبردارکه بادرم نیز گویند. (ناظم الاطباء). عامۀ مردم، گروهی که دارای سرپرست و راعی باشند. (فرهنگ فارسی معین). زیردست. (کشاف زمخشری) (دهار) (ملخص اللغات) (مهذب الاسماء). مردم عامه. مردمان تابع. (یادداشت مؤلف) : دلهای رعیت و لشکری بر طاعت ما و بندگی بیارامید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 466). کار از درجۀسخن به درجۀ شمشیر کشید و رعیت و لشکری میل سوی عیسی کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 241). ما رعیتیم و خداوندی داریم و رعیت جنگ نکند. امیران را بباید آمدکه شهر پیش ایشان است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 563) .دست لشکریان از رعیت چه در ولایت خود و چه در ولایت بیگانه و دشمن کوتاه دارید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 347). به مردمان چرا نمودی که این پادشاه و لشکر و رعیت در راه راست نیستند؟ (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 340)، کشاورزانی که برای مالک زراعت کنند. (فرهنگ فارسی معین). دهقان. ساکن دهات. زمین دار. عموم کشاورز و زارع و صنعتگر. (ناظم الاطباء) : نظری کن به حال من زین به زآنکه من هم رعیتم در ده. اوحدی. ، اتباع پادشاه. تبعۀ یک کشور. (از فرهنگ فارسی معین). ساکن هر ولایت و کشوری. تابع. (ناظم الاطباء) : دل من چون رعیتی است مطیع عشق چون پادشاه کامرواست. فرخی. خشم لشکر این پادشاه (ناطقه) است که بدیشان.... رعیت را نگاهدارد. (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 250). فکر و تدبیرش صرف نمی شود مگر در نگهبانی حوزۀ اسلام و رعیت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 312). باش از برای رعیت پدری مشفق. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 313). امیر گفت: بباید گفت تا رعیت آهسته فرونشینند و هر گروهی بجای خویش باشند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 292). خیمه ملک است و ستون پادشاه و طناب و میخها رعیت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 386). امروز تو میر شهر خویشی کت پنج رعیت است مأمور. ناصرخسرو. از حقوق رعیت بر پادشاه آن است که هر یکی را بر مقدار خرد و مروت به درجه ای رساند. (کلیله و دمنه). پادشاهان را در سیاست رعیت... بدان حاجت افتد. (کلیله و دمنه). شاه که ترتیب ولایت کند حکم رعیت به رعایت کند. نظامی. رعیت به اطفال نارسیده ماند و پادشاه به مادر مهربان. (مرزبان نامه). با رعیت صلح کن از جنگ خصم ایمن نشین زآنکه شاهنشاه عادل را رعیت لشکر است. سعدی. رعیت چو بیخ است و سلطان درخت درخت ای پسر باشد از بیخ سخت. سعدی. رعیت درخت است اگر پروری به کام دل دوستان برخوری. سعدی. نه بر اشتری سوارم نه چو خر به زیر بارم نه خداوند رعیت نه غلام شهریارم. سعدی. شاهی که بر رعیت خود می کند ستم مستی بود که می خورداز ران خود کباب. صائب. رعیت چو از بیم شه هر شبانگه دل غمگن و چشم بیدار دارد نباشد شگفت ار ز نومیدی آخر بر او تخت شاهی نگونسار دارد. حاج سیدنصراﷲ تقوی. - رعیت دوست، که ملت و رعیت را دوست داشته باشد: او خود سلطانی بود ساکن و عادل و کاردان و رعیت دوست. (کتاب النقض ص 414). - رعیت شکن، ستمگر. که رعیت را شکند و ستم کند: پادشهی بود رعیت شکن وز سر حجت شده حجاج فن. نظامی. - امثال: رعیت از رعایت شاد گردد. (امثال و حکم ج 2 ص 869). رعیت تابع ظلم است. (امثال و حکم ج 2 ص 169). رعیت درخت جواهر است، کشاورزان و دهقانان برای مالک قریه سود بسیار دارند. (امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 869). قالی را تا بزنی گرد می آید رعیت را تا بزنی پول. (امثال و حکم دهخداج 2 ص 1155). ما هم رعیت این دیهیم. (از امثال و حکم ج 3 ص 1395). ، اجاره دار، مرد فرومایه. (ناظم الاطباء)
یا رعیه. عامۀ مردم زیردست و فرمانبردارکه بادرم نیز گویند. (ناظم الاطباء). عامۀ مردم، گروهی که دارای سرپرست و راعی باشند. (فرهنگ فارسی معین). زیردست. (کشاف زمخشری) (دهار) (ملخص اللغات) (مهذب الاسماء). مردم عامه. مردمان تابع. (یادداشت مؤلف) : دلهای رعیت و لشکری بر طاعت ما و بندگی بیارامید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 466). کار از درجۀسخن به درجۀ شمشیر کشید و رعیت و لشکری میل سوی عیسی کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 241). ما رعیتیم و خداوندی داریم و رعیت جنگ نکند. امیران را بباید آمدکه شهر پیش ایشان است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 563) .دست لشکریان از رعیت چه در ولایت خود و چه در ولایت بیگانه و دشمن کوتاه دارید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 347). به مردمان چرا نمودی که این پادشاه و لشکر و رعیت در راه راست نیستند؟ (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 340)، کشاورزانی که برای مالک زراعت کنند. (فرهنگ فارسی معین). دهقان. ساکن دهات. زمین دار. عموم کشاورز و زارع و صنعتگر. (ناظم الاطباء) : نظری کن به حال من زین به زآنکه من هم رعیتم در ده. اوحدی. ، اتباع پادشاه. تبعۀ یک کشور. (از فرهنگ فارسی معین). ساکن هر ولایت و کشوری. تابع. (ناظم الاطباء) : دل من چون رعیتی است مطیع عشق چون پادشاه کامرواست. فرخی. خشم لشکر این پادشاه (ناطقه) است که بدیشان.... رعیت را نگاهدارد. (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 250). فکر و تدبیرش صرف نمی شود مگر در نگهبانی حوزۀ اسلام و رعیت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 312). باش از برای رعیت پدری مشفق. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 313). امیر گفت: بباید گفت تا رعیت آهسته فرونشینند و هر گروهی بجای خویش باشند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 292). خیمه ملک است و ستون پادشاه و طناب و میخها رعیت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 386). امروز تو میر شهر خویشی کت پنج رعیت است مأمور. ناصرخسرو. از حقوق رعیت بر پادشاه آن است که هر یکی را بر مقدار خرد و مروت به درجه ای رساند. (کلیله و دمنه). پادشاهان را در سیاست رعیت... بدان حاجت افتد. (کلیله و دمنه). شاه که ترتیب ولایت کند حکم رعیت به رعایت کند. نظامی. رعیت به اطفال نارسیده ماند و پادشاه به مادر مهربان. (مرزبان نامه). با رعیت صلح کن از جنگ خصم ایمن نشین زآنکه شاهنشاه عادل را رعیت لشکر است. سعدی. رعیت چو بیخ است و سلطان درخت درخت ای پسر باشد از بیخ سخت. سعدی. رعیت درخت است اگر پروری به کام دل دوستان برخوری. سعدی. نه بر اشتری سوارم نه چو خر به زیر بارم نه خداوند رعیت نه غلام شهریارم. سعدی. شاهی که بر رعیت خود می کند ستم مستی بود که می خورداز ران خود کباب. صائب. رعیت چو از بیم شه هر شبانگه دل غمگن و چشم بیدار دارد نباشد شگفت ار ز نومیدی آخر بر او تخت شاهی نگونسار دارد. حاج سیدنصراﷲ تقوی. - رعیت دوست، که ملت و رعیت را دوست داشته باشد: او خود سلطانی بود ساکن و عادل و کاردان و رعیت دوست. (کتاب النقض ص 414). - رعیت شکن، ستمگر. که رعیت را شکند و ستم کند: پادشهی بود رعیت شکن وز سر حجت شده حجاج فن. نظامی. - امثال: رعیت از رعایت شاد گردد. (امثال و حکم ج 2 ص 869). رعیت تابع ظلم است. (امثال و حکم ج 2 ص 169). رعیت درخت جواهر است، کشاورزان و دهقانان برای مالک قریه سود بسیار دارند. (امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 869). قالی را تا بزنی گرد می آید رعیت را تا بزنی پول. (امثال و حکم دهخداج 2 ص 1155). ما هم رعیت این دیهیم. (از امثال و حکم ج 3 ص 1395). ، اجاره دار، مرد فرومایه. (ناظم الاطباء)