جدول جو
جدول جو

معنی رعبلیب - جستجوی لغت در جدول جو

رعبلیب
(رَ بَ)
آنکه پاره پاره کند هر چیز را تابر آن قادر شود. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، زن لطف کننده و نرم سخن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از آنندراج). زن پرملاحظه. (یادداشت مؤلف) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ربایب
تصویر ربایب
پرورش یافتگان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ربیب
تصویر ربیب
پسری که زوجۀ شخص از شوهر سابق خود داشته باشد، ناپسری، پسراندر، پرورده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رعیب
تصویر رعیب
ترسیده، کسی که دچار بیم و ترس شده
وحشت زده، هراسیده، مرعوب، متوحّش، خائف، چغزیده، نهازیده، مروع
فرهنگ فارسی عمید
(تَ کَفْ فُ)
به زنی گرفتن زن گول سست را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پاره پاره کردن گوشت. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). پاره پاره کردن گوشت را تا به آتش گذاشته بپزند و در حدیث است: ’رعبلوا فسطاط خالد بالسیوف’. (از اقرب الموارد) ، پاره پاره کردن جامه را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بریدن خیمه را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
پرورده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : افاضل و اماثل جهان رضیع احسان و ربیب انعام ایشان شده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 240). امیر ابونصر... ربیب دولت و شیخ مملکت بود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 240) ، عهد و پیمان داده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). معاهد و اهل میثاق. (ناظم الاطباء) ، پادشاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پسرزن. ج، اربّاء. (دهار) (زمخشری) ، پسر زن مرد از غیر او. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پسری که آنرا زن از شوهر دیگر آورده باشد. (آنندراج). پسر که آنرا زن از شوهر سابق آورده باشد، پس آن کودک این شوهر حال را ربیب باشد. (غیاث اللغات). پسراندر. (زمخشری) (دهار) (فرهنگ فارسی معین). پسر زوجه شخص از شوهر سابق. (فرهنگ فارسی معین). پسندر. ناپسری. (یادداشت مرحوم دهخدا). پسر زن مرد از شوهر دیگر که بفارسی پس آورده گویند. (ناظم الاطباء) ، پسر شوهر. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، شوهر مادر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). ناپدری. (یادداشت مرحوم دهخدا). ج، اربّاء، اربّه. (ناظم الاطباء) ، نادختری. دختندر. دختر زن. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(رُ بَ)
بن شکوفۀ خرما. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ)
رعبل بن عصام و عمر بن رعبل، یا آن به ’زاء’ است هر دو شاعرند. (منتهی الارب) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ)
زن گول. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) : امراءه رعبل، زن گول و احمق و نادان. (از اقرب الموارد) ، زن کهنه لباس. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). زن که در جامۀ کهنه باشد. (از اقرب الموارد) ، ثکلته الرعبل، گم کند او را مادر وی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شتر ضخم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
هراسان. ترسان. مرعوب. وحشت زده. (یادداشت مؤلف). ترسنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). مرعوب. (از اقرب الموارد). خایف. (از غیاث اللغات از لطائف) (آنندراج). ترسانیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) :
رو به شهر آورد سیلی بس مهیب
اهل شهر افغان کنان جمله رعیب.
مولوی.
، فربه که چربش چکد از وی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گوسفند فربه. (از مهذب الاسماء).
- سنام رعیب، کوهان فربه. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ لیْی)
نسبت است به عبل و آن بطنی از رعین است. (از اللباب ج 3 ص 116)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جایگاهی است در بین کوفه و بصره. و در شعر معن بن اوس آمده است:
اذا هی حلت کربلاء فلعلعاً
فجوا لعلیب دونها فالنوائحا.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عُ یَ)
صاحب کتاب النبات گوید که: آن موضعی است در تهامه و در شعر جریر آمده است:
غضبت طهیه ان سببت مجاشعاً
عضوا بصم حجاره من علیب.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ)
باد سخت که بر یک مهب نوزد. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). رعبله. رجوع به رعبله شود
لغت نامه دهخدا
(رَ یِ)
ربائب. جمع واژۀ ربیبه، بمعنی دایه و آنکه بجای وی باشد. (ناظم الاطباء) : امرای اطراف همه صنایع دولت و ربایب نعمت خاندان قدیم و دودمان کریم اویند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 134). و رجوع به ربیبه در همه معانی و ربائب شود
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ لَ)
باد سخت که بر یک مهب نوزد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). بادی که در وزش خود مستقیم نباشد. (از اقرب الموارد). رعبلیل. رجوع به رعبلیل شود
لغت نامه دهخدا
(رِ بَ لَ)
جامۀ کهنه. ج، رعابیل. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، زن کهنه لباس، زن گول فروهشته گوش. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دختر درازبالای نازک اندام پرگوشت. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). ناعمه. (اقرب الموارد). رجوع به رعبوبه و ناعمه شود
لغت نامه دهخدا
نام دیهی از دهات عکه. (از سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 9) ، در اصطلاح دیپلماسی، ورقۀ معرفی سفرای کبار و وزرای مختار. استوارنامه. (فرهنگ فارسی معین) ، در اصطلاح بانکی، نوشته ای است که از طرف بانکی بشخصی داده شده و اعتبار آن شخص را معین میکند و آن شخص بهر بانکی که از طرف بانک اول است برود میتواند برابر آن مبلغ دریافت دارد و مبلغ دریافت شده در پشت آن ورقه نوشته میشود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
جمع واژۀ رعبوب. (از اقرب الموارد). رجوع به رعبوب شود، جمع واژۀ رعبوبه. (از اقرب الموارد). رجوع به رعبوبه شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
جمع ذعلوب. کناره جامه های پاره و خرقه ها یا آنچه از جامه های پاره شده بدان آویزان باشد. جامه های کهنه. جامه های خلق:
لقد اکون علی الحاجات ذا لبث
و احوذیّاً اذا انضم ّ الذعالیب.
و سیوطی در المزهر گوید. ذعالیب جمعی است بی واحد
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ سَ)
بریدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خراشیدن و نشان نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نشان و اثر گذاشتن در چیزی یا مخدوش ساختن آن. (از اقرب الموارد) ، قبضۀ شمشیر و مانند آن را به پی گردن شتر بستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
شواء رعولی، کباب نیک ناپخته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
مرد زبون و جبون. (از اقرب الموارد). مرد بددل و ترسنده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، درازبالای پرگوشت نازک اندام، و مذکر ومؤنث در آن یکی است یا مخصوص زنان است نه مردان. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج). ج، رعابیب. (المنجد). ناعمه. (اقرب الموارد). رجوع به ناعمه و رعبوبه شود، ناقه رعبوب، شتر مادۀ بسیارسبک. (از اقرب الموارد) ، بن شکوفۀ خرما. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نام جد حسین بن ابراهیم محدث. (منتهی الارب) (آنندراج) ، از اعلام است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تعلیب
تصویر تعلیب
علف دادن به ستور و جز آن
فرهنگ لغت هوشیار
دختر زوجه شخص از شوهر سابق وی دختر زن دختراندر، دختر شوهر از زوجه دیگر دختر اندر، دایه پرستار کودک جمع ربائب (ربایب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعبل
تصویر رعبل
گول: زن، کهنه پوش: زن، شتربزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعیب
تصویر رعیب
ترسیده بیمزده بیمناک هراسان، فربه پر چربی، کوتاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روبلیت
تصویر روبلیت
فرانسوی یا کند گلی (یا کند یا قوت)
فرهنگ لغت هوشیار
پسر اندر فرزندان از شوی پیشین ناپسری، پرورده، پیمان سپرده، گوسپند خانگی، بره خانگی، پادشاه پسر زوجه شخص از شوهر سابق وی پسر زن پسر اندر، شوهر مادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربیب
تصویر ربیب
((رَ))
پسر زن از شوهر پیشین
فرهنگ فارسی معین