آب فراوان. (از اقرب الموارد). آب بسیار. (ناظم الاطباء) ، آب گوارا و عذب. (از اقرب الموارد). آب بسیار خوش. (منتهی الارب). آب گوارا. (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ ربه. (ناظم الاطباء). رجوع به ربه شود، جمع واژۀ ربه. (ناظم الاطباء). رجوع به ربه شود
آب فراوان. (از اقرب الموارد). آب بسیار. (ناظم الاطباء) ، آب گوارا و عذب. (از اقرب الموارد). آب بسیار خوش. (منتهی الارب). آب گوارا. (ناظم الاطباء) ، جَمعِ واژۀ رِبه. (ناظم الاطباء). رجوع به ربه شود، جَمعِ واژۀ رُبه. (ناظم الاطباء). رجوع به ربه شود
یا رعب. مصدر به معنی رعب. (ناظم الاطباء). ترسا شدن. (تاج المصادر بیهقی). ترسیدن. (از اقرب الموارد) ، ترسانیدن. (دهار) (از اقرب الموارد). رجوع به رعب و رعب در معنی مصدری شود ترسانیدن. گویند: رعبته، ای فزعته و نگویند ارعبته. (منتهی الارب). ترسانیدن. (آنندراج) ، ترسیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به رعب و رعب شود
یا رَعب. مصدر به معنی رَعب. (ناظم الاطباء). ترسا شدن. (تاج المصادر بیهقی). ترسیدن. (از اقرب الموارد) ، ترسانیدن. (دهار) (از اقرب الموارد). رجوع به رُعُب و رَعب در معنی مصدری شود ترسانیدن. گویند: رعبته، ای فزعته و نگویند ارعبته. (منتهی الارب). ترسانیدن. (آنندراج) ، ترسیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به رُعب و رَعب شود
یا رعب. جای درنشاندن پیکان در تیر. ج، رعبه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رعظ. (اقرب الموارد). رجوع به رعظ شود، ترس و بیم. (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 53). ترس. (لغت نامۀ مقامات حریری) (دهار). جزع. (اقرب الموارد). هول و بیم. خوف و ترس. (ناظم الاطباء). بیم. خوف. ترس. هراس. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). شکوه. پروا. ذعر. هیبت. خشیت. مهابت. باک. وحشت. هول. دهشت. رهب. فرق. فزع. نهیب. خوف شدید. (یادداشت مؤلف) : خواجۀ بزرگ این مصلحت نیکو دید اما ما را رعبی بزرگ در دل است که از این لشکر نباید که ما را خللی افتد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 632). چون ترسیدند بنه ها را به تعجیل براندند تا سوی نسا روند که رعبی و فزعی بر ایشان راه یافته است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 619). چون رعب تو خود نایب حشر است درین ربع کی دل دهدت تا تو نهی دل به حشر بر. سنایی. چون خلف آن حالت دید نزدیک بود که از غایت خوف و رعب جان از قالب او بیرون آید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 205). از هول آن صاعقه و رعب آن حادثه خنجری که داشت برکشید و سینۀ خویش فرودرید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 259). خوف و رعب عرصۀ سینۀایشان را فراگرفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 274). دیار دشمن او را به منجنیق چه حاجت که رعب او متزلزل کند بروج حصین را. سعدی. - به رعب افکندن، بیم دادن. (یادداشت مؤلف). - رعب انگیز، رعب انگیزنده. هراس انگیز. وحشت انگیز. ترس آور. (یادداشت مؤلف). - رعب ناک، وحشتناک. ترسناک. (یادداشت مؤلف)
یا رُعُب. جای درنشاندن پیکان در تیر. ج، رِعَبَه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رُعظ. (اقرب الموارد). رجوع به رعظ شود، ترس و بیم. (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 53). ترس. (لغت نامۀ مقامات حریری) (دهار). جزع. (اقرب الموارد). هول و بیم. خوف و ترس. (ناظم الاطباء). بیم. خوف. ترس. هراس. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). شکوه. پروا. ذُعر. هیبت. خشیت. مهابت. باک. وحشت. هول. دهشت. رهب. فَرَق. فزع. نهیب. خوف شدید. (یادداشت مؤلف) : خواجۀ بزرگ این مصلحت نیکو دید اما ما را رعبی بزرگ در دل است که از این لشکر نباید که ما را خللی افتد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 632). چون ترسیدند بنه ها را به تعجیل براندند تا سوی نسا روند که رعبی و فزعی بر ایشان راه یافته است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 619). چون رعب تو خود نایب حشر است درین ربع کی دل دهدت تا تو نهی دل به حشر بر. سنایی. چون خلف آن حالت دید نزدیک بود که از غایت خوف و رعب جان از قالب او بیرون آید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 205). از هول آن صاعقه و رعب آن حادثه خنجری که داشت برکشید و سینۀ خویش فرودرید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 259). خوف و رعب عرصۀ سینۀایشان را فراگرفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 274). دیار دشمن او را به منجنیق چه حاجت که رعب او متزلزل کند بروج حصین را. سعدی. - به رعب افکندن، بیم دادن. (یادداشت مؤلف). - رعب انگیز، رعب انگیزنده. هراس انگیز. وحشت انگیز. ترس آور. (یادداشت مؤلف). - رعب ناک، وحشتناک. ترسناک. (یادداشت مؤلف)
یا رعب. ترس و بیم. (ناظم الاطباء). ترس. (منتهی الارب) (آنندراج). رعب. (اقرب الموارد). رجوع به رعب در معنی اسمی شود، رعظ. (اقرب الموارد). رجوع به رعظ و رعب شود
یا رُعب. ترس و بیم. (ناظم الاطباء). ترس. (منتهی الارب) (آنندراج). رُعب. (اقرب الموارد). رجوع به رُعب در معنی اسمی شود، رُعظ. (اقرب الموارد). رجوع به رعظ و رُعب شود
آب جهجهان - ریزان. (منتهی الارب) (آنندراج). آبهای جهنده. (اقرب الموارد) ، درختی است که آن را الراء نامند. ابن سکیت گوید: عبب درخت کوچکی است که از حمی آب خورد و او را میوه های ریز بدی است که مربع الشکل است. (از معجم البلدان). دانۀ کاکنج است و گفته اند عنب الثعلب است و گفته اند ’راء’ است و گفته انداز درختان تلخ است. (اقرب الموارد) (لسان العرب)
آب جهجهان - ریزان. (منتهی الارب) (آنندراج). آبهای جهنده. (اقرب الموارد) ، درختی است که آن را الراء نامند. ابن سکیت گوید: عبب درخت کوچکی است که از حمی آب خورد و او را میوه های ریز بدی است که مربع الشکل است. (از معجم البلدان). دانۀ کاکنج است و گفته اند عنب الثعلب است و گفته اند ’راء’ است و گفته انداز درختان تلخ است. (اقرب الموارد) (لسان العرب)
زن گول. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) : امراءه رعبل، زن گول و احمق و نادان. (از اقرب الموارد) ، زن کهنه لباس. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). زن که در جامۀ کهنه باشد. (از اقرب الموارد) ، ثکلته الرعبل، گم کند او را مادر وی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شتر ضخم. (از اقرب الموارد)
زن گول. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) : امراءه رعبل، زن گول و احمق و نادان. (از اقرب الموارد) ، زن کهنه لباس. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). زن که در جامۀ کهنه باشد. (از اقرب الموارد) ، ثکلته الرعبل، گم کند او را مادر وی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شتر ضخم. (از اقرب الموارد)
مرد زبون و جبون. (از اقرب الموارد). مرد بددل و ترسنده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، درازبالای پرگوشت نازک اندام، و مذکر ومؤنث در آن یکی است یا مخصوص زنان است نه مردان. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج). ج، رعابیب. (المنجد). ناعمه. (اقرب الموارد). رجوع به ناعمه و رعبوبه شود، ناقه رعبوب، شتر مادۀ بسیارسبک. (از اقرب الموارد) ، بن شکوفۀ خرما. (ناظم الاطباء)
مرد زبون و جبون. (از اقرب الموارد). مرد بددل و ترسنده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، درازبالای پرگوشت نازک اندام، و مذکر ومؤنث در آن یکی است یا مخصوص زنان است نه مردان. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج). ج، رَعابیب. (المنجد). ناعمه. (اقرب الموارد). رجوع به ناعمه و رعبوبه شود، ناقه رعبوب، شتر مادۀ بسیارسبک. (از اقرب الموارد) ، بن شکوفۀ خرما. (ناظم الاطباء)