جدول جو
جدول جو

معنی رعب

رعب
(رُ)
یا رعب. جای درنشاندن پیکان در تیر. ج، رعبه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رعظ. (اقرب الموارد). رجوع به رعظ شود، ترس و بیم. (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 53). ترس. (لغت نامۀ مقامات حریری) (دهار). جزع. (اقرب الموارد). هول و بیم. خوف و ترس. (ناظم الاطباء). بیم. خوف. ترس. هراس. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). شکوه. پروا. ذعر. هیبت. خشیت. مهابت. باک. وحشت. هول. دهشت. رهب. فرق. فزع. نهیب. خوف شدید. (یادداشت مؤلف) : خواجۀ بزرگ این مصلحت نیکو دید اما ما را رعبی بزرگ در دل است که از این لشکر نباید که ما را خللی افتد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 632). چون ترسیدند بنه ها را به تعجیل براندند تا سوی نسا روند که رعبی و فزعی بر ایشان راه یافته است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 619).
چون رعب تو خود نایب حشر است درین ربع
کی دل دهدت تا تو نهی دل به حشر بر.
سنایی.
چون خلف آن حالت دید نزدیک بود که از غایت خوف و رعب جان از قالب او بیرون آید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 205). از هول آن صاعقه و رعب آن حادثه خنجری که داشت برکشید و سینۀ خویش فرودرید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 259). خوف و رعب عرصۀ سینۀایشان را فراگرفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 274).
دیار دشمن او را به منجنیق چه حاجت
که رعب او متزلزل کند بروج حصین را.
سعدی.
- به رعب افکندن، بیم دادن. (یادداشت مؤلف).
- رعب انگیز، رعب انگیزنده. هراس انگیز. وحشت انگیز. ترس آور. (یادداشت مؤلف).
- رعب ناک، وحشتناک. ترسناک. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا