جدول جو
جدول جو

معنی رعب - جستجوی لغت در جدول جو

رعب
ترس، بیم، فزع، خوف، ترسیدن
تصویری از رعب
تصویر رعب
فرهنگ فارسی عمید
رعب
(اِ تِ)
یا رعب. مصدر به معنی رعب. (ناظم الاطباء). ترسا شدن. (تاج المصادر بیهقی). ترسیدن. (از اقرب الموارد) ، ترسانیدن. (دهار) (از اقرب الموارد). رجوع به رعب و رعب در معنی مصدری شود
ترسانیدن. گویند: رعبته، ای فزعته و نگویند ارعبته. (منتهی الارب). ترسانیدن. (آنندراج) ، ترسیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به رعب و رعب شود
لغت نامه دهخدا
رعب
(تَ کَفْ فُ)
یا رعب. ترسیدن و فزع کردن. (ناظم الاطباء). ترسیدن. (از اقرب الموارد). رعب. (اقرب الموارد). رجوع به رعب شود، ترسانیدن کسی را، و آن کس را مرعوب و رعیب گویند. (از اقرب الموارد) ، پرکردن حوض را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). پر کردن حوض یا ظرف را. (از اقرب الموارد). پر کردن. (مصادر اللغۀ زوزنی) ، بانگ کردن کبوتر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، بریدن کوهان و جز آن، رعب السنام و غیره. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، شکستن جای پیکان نشاندن تیر را، رعب السهم رعباً. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، شکستن ترس و رعب کسی را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سحر و افسون آوردن کاهن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
رعب
(رَ)
افسون از سحر و جز آن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، وعده بد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). وعید. (اقرب الموارد) ، عذاب. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، سخن عربی دارای سجع. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
رعب
(رَ عِ)
جایی که از آنجا کبوتران موسوم به راعبی را می آورند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
رعب
(رُ)
یا رعب. جای درنشاندن پیکان در تیر. ج، رعبه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رعظ. (اقرب الموارد). رجوع به رعظ شود، ترس و بیم. (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 53). ترس. (لغت نامۀ مقامات حریری) (دهار). جزع. (اقرب الموارد). هول و بیم. خوف و ترس. (ناظم الاطباء). بیم. خوف. ترس. هراس. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). شکوه. پروا. ذعر. هیبت. خشیت. مهابت. باک. وحشت. هول. دهشت. رهب. فرق. فزع. نهیب. خوف شدید. (یادداشت مؤلف) : خواجۀ بزرگ این مصلحت نیکو دید اما ما را رعبی بزرگ در دل است که از این لشکر نباید که ما را خللی افتد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 632). چون ترسیدند بنه ها را به تعجیل براندند تا سوی نسا روند که رعبی و فزعی بر ایشان راه یافته است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 619).
چون رعب تو خود نایب حشر است درین ربع
کی دل دهدت تا تو نهی دل به حشر بر.
سنایی.
چون خلف آن حالت دید نزدیک بود که از غایت خوف و رعب جان از قالب او بیرون آید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 205). از هول آن صاعقه و رعب آن حادثه خنجری که داشت برکشید و سینۀ خویش فرودرید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 259). خوف و رعب عرصۀ سینۀایشان را فراگرفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 274).
دیار دشمن او را به منجنیق چه حاجت
که رعب او متزلزل کند بروج حصین را.
سعدی.
- به رعب افکندن، بیم دادن. (یادداشت مؤلف).
- رعب انگیز، رعب انگیزنده. هراس انگیز. وحشت انگیز. ترس آور. (یادداشت مؤلف).
- رعب ناک، وحشتناک. ترسناک. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
رعب
(رُ عُ)
یا رعب. ترس و بیم. (ناظم الاطباء). ترس. (منتهی الارب) (آنندراج). رعب. (اقرب الموارد). رجوع به رعب در معنی اسمی شود، رعظ. (اقرب الموارد). رجوع به رعظ و رعب شود
لغت نامه دهخدا
رعب
ترس و بیم، فزع
تصویری از رعب
تصویر رعب
فرهنگ لغت هوشیار
رعب
((رُ))
ترسیدن، ترس
تصویری از رعب
تصویر رعب
فرهنگ فارسی معین
رعب
ترس
تصویری از رعب
تصویر رعب
فرهنگ واژه فارسی سره
رعب
بیم، پروا، ترس، جبن، سطوت، صولت، واهمه، وحشت، وهم، هراس، هول، هیبت
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رعد
تصویر رعد
(پسرانه)
صدای حاصل از برخورد دو قطعه ابر، نام سوره ای در قرآن کریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رجب
تصویر رجب
(پسرانه)
نام ماه هفتم از سال قمری
فرهنگ نامهای ایرانی
(رَ)
موضعی است. (منتهی الارب) (آنندراج). نام چاهی در شعر کثیر. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ)
فوفل. پوپل. (یادداشت مؤلف). رجوع به پوپل شود
لغت نامه دهخدا
(تَ عَ)
موضعی است. (منتهی الارب). نام محلی است. (مراصد الاطلاع) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
موضعی است در قول شاعر:
اتعرف اطلالاً بمیسره اللّوی
الی ارعب قد حالفتک بها الصّبا
فأهلاً و سهلاً بالتی حل ّ حبﱡها
فؤادی و حلّت دار شحط من النّوی.
(معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رُ بَ)
بن شکوفۀ خرما. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ)
رعبل بن عصام و عمر بن رعبل، یا آن به ’زاء’ است هر دو شاعرند. (منتهی الارب) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ)
زن گول. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) : امراءه رعبل، زن گول و احمق و نادان. (از اقرب الموارد) ، زن کهنه لباس. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). زن که در جامۀ کهنه باشد. (از اقرب الموارد) ، ثکلته الرعبل، گم کند او را مادر وی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شتر ضخم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ عَ بَ)
جمع واژۀ رعب. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به رعب در معنی (جای درنشاندن...) شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رطب
تصویر رطب
خرمای نو تازه تر و تازه، یابس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راعب
تصویر راعب
ترسان، ترسنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسب
تصویر رسب
ته نشینی، گود افتادن چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحب
تصویر رحب
فراخ و گشاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردب
تصویر ردب
بن بست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رتب
تصویر رتب
جمع رتبه سختی، شدت، درشتی زندگانی
فرهنگ لغت هوشیار
سرفرویی از (ترجیب)، نام ماه هفتم از سال تازی، ترسیدن، بزرگداشت شرمزدگی شرم کردن، بزرگداشت، دشنامگویی، ترسیدن ماه هفتم از سال قمری تازیان و مسلمانان و آن بین جمادی الاخر و شعبان است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربع
تصویر ربع
انتظار کشیدن چهار یک چیزی، یک چهارم، ربع دانگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رغب
تصویر رغب
خواسته شده خواهشیدن، آزیدن آز کردن، شکمبارگی، رویگردانی، زارزدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راب
تصویر راب
شوهر مادر، نا پدری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دعب
تصویر دعب
راندن، گادن، شوخی کردن لاغیدن شوخ لاغگوی شوخ لاغگوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعبل
تصویر رعبل
گول: زن، کهنه پوش: زن، شتربزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربع
تصویر ربع
چهارک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رعد
تصویر رعد
تندر، آذرخش
فرهنگ واژه فارسی سره