جدول جو
جدول جو

معنی رعا - جستجوی لغت در جدول جو

رعا
(رِ)
در اصل رعاء. شبانان. (آنندراج ازکشف اللغات) (غیاث اللغات) ، حاکمان. (آنندراج از کشف اللغات). رجوع به راعی و رعاء شود
لغت نامه دهخدا
رعا
(رُ)
جمع واژۀ راعی. (منتهی الارب) (یادداشت مؤلف) (اقرب الموارد). رجوع به راعی و رعاء و رعا شود
لغت نامه دهخدا
رعا
(تَ کَ بُ)
رعاً. چریدن. (آنندراج) (غیاث اللغات) (از صراح اللغه) ، چرانیدن. (آنندراج) (غیاث اللغات) (از صراح اللغه). ظاهراً از همان اصل کلمه که با ’یاء’ است گرفته شده ولی در متون دیگر چنین ضبطی دیده نشده
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رعات
تصویر رعات
راعی ها، چوپان ها، امیرها، والی ها، حاکم ها، نگه دارنده ها، حراست کننده ها، جمع واژۀ راعی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رعاف
تصویر رعاف
خون آمدن از بینی، خونی که از بینی بیرون می آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رعاع
تصویر رعاع
مردم پست، فرومایه، ناکس و نادان
فرهنگ فارسی عمید
(رُ)
خون بینی. (منتهی الارب) (از کشاف زمخشری) (از دهار) (فرهنگ اوبهی). خونی که از دماغ به راه بینی برآید. (آنندراج به نقل از بحرالجواهر و منتخب اللغات) (غیاث اللغات). خونی که از بینی خارج گردد. خون دماغ. (فرهنگ فارسی معین). خونی که از بینی برآید. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف) (از اقرب الموارد) :
ز سرگین خر عیسی ببندم
رعاف جاثلیق ناتوانا.
خاقانی.
- سنهالرعاف، یا عام الرعاف، سال بیست و چهارم هجرت بود. به تابستان آن سال حرارتی بیش از عادت پدیدشد در بلاد عرب و سه ماه بکشید و بیشتر مردمان به رعاف (خون دماغ) مبتلا گشتند. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ رعله. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به رعله شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
آب بینی. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
آواز شکم ستور که شنیده شود وقت دویدن آن یا آواز نرۀ ستور چون در غلاف خود بجنبد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَعْ عا)
آنکه بسیار از بینی او خون برآید. (از اقرب الموارد) ، باران بسیار. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
تیزی نظر. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَثُ)
رفتن و روان شدن خون از بینی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خون از بینی بیامدن. (مصادراللغه زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). خون از بینی برآمدن. (دهار). خون بینی شدن. (از کشاف زمخشری). جاری شدن خون از بینی. (فرهنگ فارسی معین). گشادن خون از بینی. خون بینی شدن. خون دماغ شدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مردم پست و فرومایه و غوغا. یکی آن رعاعه است و گفته اند از لفظ خود واحد ندارد. (از اقرب الموارد). مردم ناکس و سفله که علو همت در او نبود. (ازبحر الجواهر). مردم نودیدۀ فرومایۀ ناکس. (منتهی الارب) (آنندراج). بددل و سفله. (مهذب الاسماء). مردم پست. فرومایگان. (فرهنگ فارسی معین). یکی رعاعه. غوغا. سقاط. اخلاط مردم. مردم ناکس و فرومایه. رذل. دنی. (یادداشت مؤلف) : همج رعاع، مردم ناکس و فرومایه و بی اراده. غوغا. (یادداشت مؤلف). ابوالقسم بدین سخن التفات ننمود و به غلبۀ رعاع و کثرت اتباع مغرور گشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 161)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
لرز. لرزه. (یادداشت مؤلف) (از اقرب الموارد). لرزی که در اثر درد شدید و تسکین ناپدیر به انسان عارض می شود. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(رَعْ عا)
نیزۀ نرم لرزان و جنبان. نیزۀ سخت مضطرب. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه).
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ رعثه و رعثه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ رعثه. (دهار). شارحان نصاب نوشته اند که به معنی گوشواره است. (غیاث اللغات). جمع واژۀ رعثه. گوشواره ها. (یادداشت مؤلف) ، گلوبند. (آنندراج) (از غیاث اللغات) ، به معنی تاج چنانکه در نصاب آورده به نظر نیامده و همین در کنز نوشته. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
رعاه. جمع واژۀ راعی. نگهبان. (غیاث اللغات) (آنندراج). نگهدارندگان. حارسان. (فرهنگ فارسی معین) ، جمع واژۀ راعی. چرانندگان. چوپانان. (فرهنگ فارسی معین). شبانان. (یادداشت مؤلف) :
هر زمان بدتر شود حال رمه
چون بود از گرسنه گرگان رعات.
ناصرخسرو.
، مجازاً به معنی حاکمان و سلاطین و این جمعراعی است. (غیاث اللغات) (آنندراج). والیان. امیران. شاهان. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به راعی و رعاه شود
لغت نامه دهخدا
(رَعْ عا)
سخن با سجعگوی. (منتهی الارب) (آنندراج). آورندۀ رعب. (از اقرب الموارد). و رعب به معنی سخن مسجع است
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ کُ)
سخت لاغر گردیدن پس روان شدن آب بینی، و این معنی گاه از کرم آید. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، نگاهبانی چیزی کردن، انتظار فروشدن. آفتاب نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
یا رعا. جمع واژۀ راعی. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 50). رجوع به راعی شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
آبی که از بینی اسب یا گوسپند رود به علتی یا عام است از هر دو. جمع واژۀ ارعمه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رعاب
تصویر رعاب
جادوگر رعابیل: من الثیات: جامه کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعات
تصویر رعات
نگهدارندگان، حارسان، چوپانان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعاث
تصویر رعاث
گوشواره، گلوبند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعاد
تصویر رعاد
پرگوی، غرنده، اژدر ماهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعاش
تصویر رعاش
لرزه، تنلرزه (رعشه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعاع
تصویر رعاع
به گونه رمن (صیغه جمع) مردم پست مردم پست فرومایگان
فرهنگ لغت هوشیار
خوا هم آوای هوا خوندماغ، باران تند جاری شدن خون از بینی، خونی که از بینی خارج گردد خون دماغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعال
تصویر رعال
آب بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعام
تصویر رعام
تیز نگری تیز بینی آب بینی، ریزش آب بینی، مشمشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعاه
تصویر رعاه
جمع راعی، شبانان، فرماندهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعات
تصویر رعات
((رُ))
جمع راعی، چوپان ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رعاف
تصویر رعاف
((رُ))
خون دماغ شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رعاع
تصویر رعاع
((رَ))
مردم پست
فرهنگ فارسی معین