جدول جو
جدول جو

معنی رطی - جستجوی لغت در جدول جو

رطی
(رَ طی ی)
احمق. گول. ج، رطاء. (منتهی الارب) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
رطی
(تَ کَ کُ)
آرمیدن با زن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رضی
تصویر رضی
(پسرانه)
راضی و خشنود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رهی
تصویر رهی
(پسرانه)
راهی شده، روان، مسافر، غلام، بنده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رطیب
تصویر رطیب
تر، تر و تازه
فرهنگ فارسی عمید
(رَ ءَ)
زن گول. رطیاءمثله. ج، رطء، رطاآت. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَطْ)
زن گول. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رُ طَ)
نام جایگاهی است. (معجم البلدان) (نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال اول شمارۀ 5) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رُ طَ)
به معنی عنکبوت زهردار که به فارسی خایه گیر نیز گویند. تصحیف رتیلاء است. (نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال اول شمارۀ 5). محرف رتیلا است. (فرهنگ فارسی معین) (از اقرب الموارد). رجوع به رتیلا و رتیل و رطیل شود
لغت نامه دهخدا
(رُ طَ نا)
یا رطینا یا رطّینی ̍ سخن، و گفته اند سخن نامفهوم. گویند: مارطیناک هذه، ای ’ماکلامک’. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُطْ طَ نا)
رطینی ̍. رطینا. (از اقرب الموارد). رجوع به رطینا و رطینی ̍ شود
لغت نامه دهخدا
(رُ طَ)
یا رطینی ̍. سخن عجمی. (آنندراج). رجوع به رطانه و رطینی ̍ شود
لغت نامه دهخدا
(اَ طا / اَ)
بلغت رومی درخت وزک را گویند که پده است و بعربی غرب خوانند. (برهان قاطع). درختی است که شکوفۀ آن مانند شکوفۀ بید و برگش پهن است و بر آن تلخ و مانند عناب و تر و تازۀآنرا شتر میخورد. بیخهایش سرخ است. (آنندراج). گیاهی است که به آن پوست پیرایند. (مهذب الاسماء). درختی است که بدان ادیم را دبغه کنند. درختی است از درختان ریگ. (منتهی الأرب). درختی است که در ریگ روید و شبیه غصنی باشد و بقدر بالای مردی شود و گلش چون گل بید، لکن خردتر باشد و بویش خوش باشد و میوه اش چون عناب باشد و مزۀ تلخ دارد و ریشه آن سرخ است. شورتاغ. شورتاخ. شورطاغ سپید. گز سرخ. سپیدار. (مؤید الفضلاء). بسنگل. (دستوراللغه). سپنگل. (نسخه ای از دستوراللغه). سنبگل. (نسخه ای ازدستوراللغه). اسکنبیل:
اذا الارطی توسّد ابردیه
خدودجوازی بالرّمل عین.
شماخ بن ضرار.
(البیان و التبیین چ حسن السندوبی ج 2 ص 196، 127). بار آنرا بعربی عبل گویند. (منتهی الأرب). واحد آن: ارطاه. ج، ارطیات، اراطی، اراط. رجوع به اسکنبیل شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
شریان بزرگ که از دل برآمده است و دو شاخ از وی برخاسته است، یک شاخ که بزرگتر است گرد دل اندرگشته است و اندر وی پراکنده شده و شاخ دیگر سوی تجویف راست دل آمده و اندر وی پراکنده شده است و باقی به دو بخش شده است یکی بزرگتر و یکی خردتر، بزرگتر سوی زیر فرود آمده است و دیگر بسوی بالا آمده است باذن اﷲ عز و جل. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). آورتی. آرطی. ام الشرائین. آئورت. رجوع به آورتی شود، ارعال عوسجه، بیرون آمدن رعلۀ آن. تیزی برآوردن عوسجه. (منتهی الأرب). شاخ و برگ آوردن عوسجه
لغت نامه دهخدا
(رَ)
تر. (دهار). تروتازه و از آن است ’عیش رطیب ناعم’. (از اقرب الموارد). تروتازه. ج، رطاب. (از آنندراج) (منتهی الارب) :
کنجی که برف پیش همی داشت گل گرفت
هر جویکی که خشک همی بود شد رطیب.
رودکی.
، خرمای رسیده. ج، رطاب. (از آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رُ طَ)
رتیل. رتیلا. رطیلا. دلمک. دلمه. (یادداشت مؤلف). رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رطینی
تصویر رطینی
سخن پارسی، سخن پیچیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطی
تصویر بطی
کند درنگین آهسته کند آهسته مقابل سریع تند، سست رو، درنگ کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رطع
تصویر رطع
چایمان، گای
فرهنگ لغت هوشیار
عدل، نیم من سنگ مکه و آن دوازده اوقیه است، مقیاس وزن مایعات، برابر دوازده اوقیه یا 48 مثقال، و بمعنای مرد سست و بیحال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رطلی
تصویر رطلی
منسوب به رطل، آنکه رطل باده کشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رثی
تصویر رثی
موییدن، مرده ستایی، مهربانی، فراگیری به یاد سپاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربی
تصویر ربی
پرورش یافتن در بر کسی پروردگار من، خدایا، الهی، ای خدای من
فرهنگ لغت هوشیار
فکر، اندیشه، تدبیر، طرح، نقشه اندیشه و تدبیر، پنداشتن، تدبیر خردمندانه، دیدن، دانستن، پارسی تازی گشته رای (خرد عقل) بوشا اندیشه فکر، عقیده اعتقاد، شور مشورت، قصد عزم، جولان خاطر است در مقدماتی که امید میرود که منتج به نتیجه گردد، نظر حاکم درباره مدعی و مدعی علیه حکم، نظر قاضی در تفسیر قانون. یا اصحاب قیاس اصحاب قیاس پیروان ابو حنیفه جمع آرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رطبی
تصویر رطبی
رطب بی استخوان: خرمای بی هسته خرمای بی خسته خرمای خشک و پست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رطیلا
تصویر رطیلا
محرف رتیلا است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رطیط
تصویر رطیط
بانگ فریاد، گول، گولی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رطیب
تصویر رطیب
تر و تازه
فرهنگ لغت هوشیار
کلانرگ مامرگ سرخ رگی که در انسان از بطن چپ قلب خارج شود و آن تنه اصلی و عمومی سرخرگهای دیگر بدنست و بدو قسمت سینه یی و شکمی تقسیم گردد و خون روشن (اکسیژن دار) در آن جاریاست بزرگ سرخ رگ بدن ام الشرائین آورت آورطی ارطی. فرهنگستان این کلمه را در برابر انتخاب کرده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رای
تصویر رای
رأی، ایده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خطی
تصویر خطی
دستنویس، دست نویس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رأی
تصویر رأی
رای
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رطیل
تصویر رطیل
چرزنخت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آرطی
تصویر آرطی
کلان رگ، مام رگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از روی
تصویر روی
جهت
فرهنگ واژه فارسی سره