جدول جو
جدول جو

معنی رضف - جستجوی لغت در جدول جو

رضف
(تَ)
داغ کردن به سنگ تفسان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (ز متن اللغه) ، ریخ زدن (دفع کردن فضلۀ روان و آبکی) : رضف بسلحه. (منتهی الارب). ریغ زدن. (ناظم الاطباء) ، دوتا کردن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ازمتن اللغه). دوتا کردن تکیه گاه را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
رضف
(رَ)
سنگ تفسانیده. (یادداشت مؤلف). سنگهای تفسیده که شیر را در وی به جوش آرند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ رضفه. (دهار). و رجوع به رضفه شود، استخوانهاست در زانو یکی با دیگری پیوسته مانند انگشتهای فراهم آمده در اسب مابین دو پاچه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مطفئهالرضف، بلای سخت که فراموش گرداند بلاهای سابق را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پیه که چون به سنگ تفسیده رسد گداخته گرمی سنگ را فرومیراند، مار پست خبیث که هرگاه بر سنگ تفسیده گذرد زهر آن حرارت سنگ را فرونشاند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
رضف
سنگ تفسیده، کشکک زانو
تصویری از رضف
تصویر رضف
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رضی
تصویر رضی
(پسرانه)
راضی و خشنود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رضا
تصویر رضا
(پسرانه)
خشنودی، رضایت، خشنود، راضی، نام امام هشتم شیعیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رضخ
تصویر رضخ
بخشش کم، عطای اندک، خبری که بشنوند و باور نکنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رضا
تصویر رضا
خشنودی، خوش دلی، خشنود، در تصوف یکی از مراحل سلوک که سالک در آن هر حادثه ای را نتیجۀ مشیت الهی می بیند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رشف
تصویر رشف
مکیدن، مکیدن آب یا مایع دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رجف
تصویر رجف
جنباندن، حرکت کردن، جنبیدن، به لرزه درآمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رضی
تصویر رضی
خشنود، شاد، شادمان، خوشحال، راضی، قانع
فرهنگ فارسی عمید
(رَ ضَ)
جمع واژۀ رضفه. (یادداشت مؤلف) (مهذب الاسماء).
- رضفات العرب، چهار قبیله اند از عرب: شیبان وتغلب و بهراء و ایاد، از لحاظ سخت کوشی در جنگ رضفات نامیده شده اند. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). و رجوع به رضفه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ ضَ فَ)
داغی که به سنگ تفسان کرده باشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). داغی که به سنگ تافته کنند. ج، رضف، رضفات. (از اقرب الموارد) ، یکی رضف، بمعنی سنگهای تفسیده که شیر را به وی در جوش آرند. و فی المثل: خذ من الرضفه ما علیها. (از منتهی الارب). سنگ تافته. ج، رضف. (مهذب الاسماء). و رجوع به رضف شود
لغت نامه دهخدا
(رَ فَ)
یکی رضف. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). واحد رضف، یعنی مابین پاچه و دست اسب. (ازناظم الاطباء). و رجوع به رضف در معنی اسمی شود
لغت نامه دهخدا
(رَ فَ / فِ)
یا رضفه. کندۀ زانو. گردنای زانو. (دهار) (مهذب الاسماء). عین الرکبه، و آن استخوانی است مستدیرالشکل. کشکک. کاسۀزانو. سر زانو. (یادداشت مؤلف). استخوان قابک زانوکه گردنا نیز گویند. (از ناظم الاطباء). ج، رضفات. (مهذب الاسماء). چشمه ای از زانو. ج، رضف. (از کشاف زمخشری). میرزا علی در تشریح گوید: ساق مرکب است ازقصبتین، رضفه را نیز از بابت اینکه در طفولیت به توسط رباطی به قصبۀ کبری پیوسته جزء عظام ساق شمرده اند.. رضفه بزرگتر از جمیع استخوانهای سمسانیه است. درمیان ضخامت رباط عضله مستقیم قدامی فخذ متکی شده قبل از استخوانی شدن بلافاصله به قصبۀ کبری متصل بوده و دارای دو سطح و یک دور است، سطح قدامی محدب و دارای خطوط کوچک عمودی است بعض الیاف عضلۀ سه سر به آن متصل شده و بعض دیگر از آن گذشته و وتر رضفه از آنها حاصل می شود، میان این سطح و جلد کیسۀ سروزی قدام رضفه فاصله است. (از جواهر التشریح میرزا علی ص 144)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رفض
تصویر رفض
گذاشتن و انداختن چیزی، پراکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضف
تصویر خضف
کالک خربزه نارس، کدو ریز و کلان، خیار ریز و کلان تیز دادن، خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حضف
تصویر حضف
مار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهف
تصویر رهف
تیز کردن شمشیر را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روف
تصویر روف
آرمیدن، بخشودن، مهربانی بزرقطونا اسفرزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریف
تصویر ریف
چریدن چرا زمین پر آب و علف خاک پر نعمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزف
تصویر رزف
بانگیدن بانگ کردن، پیش آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنف
تصویر رنف
بیدمشک بهرامه از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشف
تصویر رشف
مکیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعف
تصویر رعف
رفتن، روان شدن، خوندماغ شدن، از در درآمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخف
تصویر رخف
مسکه تنک، خاز تنک، جامه نازک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردف
تصویر ردف
پیروی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
خشنود شدن، رضوان، خورسندی، خشنودی، پذیرش، خوشدلی، از نام های تازی خشنودی خوشدلی، صلاح صوابدید، (تصوف) رفع کراهت و تحمل مرارت احکام قضا و قدر و مقام رضا بعد از مقام توکل است حقیقت رضا تسلیم شدن، سالک است، خشنود راضی. یا رضا بودن، خوشدل بودن، خشنود بودن، راضی بودن، خشنودی خوشدلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رضح
تصویر رضح
بخشش اندک، عطیه کم
فرهنگ لغت هوشیار
بخشش اندک فغیازک، بهره از پروه (غنیمت جنگی) عطای اندک دادن، سهمی از غنائم جنگی که - طبق مقررات اسلامی - بکسانی که در جنگ شرکت کرده اند دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رضع
تصویر رضع
شیرخودن، مکیدن شیر از پستان مادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رضم
تصویر رضم
شیاراندن شیار کردن، بر هم نهادن، سنگ چنی، بر زمین زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رضی
تصویر رضی
خشنود شدن، خشنود گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجف
تصویر رجف
حرکت دادن، جنبانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رصف
تصویر رصف
سد ساخته شده در جلوی آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رضا
تصویر رضا
خرسندی
فرهنگ واژه فارسی سره