جدول جو
جدول جو

معنی رضادادن - جستجوی لغت در جدول جو

رضادادن
ارتضا، تراضی، رضایتمندی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رو دادن
تصویر رو دادن
روی دادن، به وقوع پیوستن امری، رخ دادن، اتفاق افتادن، پدید آمدن و واقع شدن امری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رم دادن
تصویر رم دادن
ترساندن و فرار دادن، بیشتر دربارۀ جانوران می گویند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرادادن
تصویر فرادادن
دادن، شرح دادن، بیان کردن، گردانیدن
پشت فرادادن: پشت گرداندن و فرار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رخ دادن
تصویر رخ دادن
روی دادن، به وقوع پیوستن امری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرض دادن
تصویر قرض دادن
وام دادن، عاریه دادن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ کَ دَ)
تسلیم شدن و مطیع فرمان گشتن. (ناظم الاطباء). اعتاب. (منتهی الارب). پذیرفتن. قبول کردن. (یادداشت مؤلف). راضی شدن. رضایت دادن. موافقت نمودن: البته رضا نداد که وهنی به جاه وی رفتی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 396). تسلیم شدن مر فرمانهای خدا را، و گردن نهادن قضای او را و رضا دادن سختیها. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 308). مناظره که باید کرد بی محابا بکنی که حکم مشاهده ترا باشد آنجا و ما (مسعود) بدانچه تو (حصیری) کنی رضا دهیم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 211).
و بزرگان رضا ندادند تا آنگاه که او را به زه کمان هلاک کردند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 107). اول پادشاهی که به کشتن پدر رضا داد پرویز بود. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 100).
ولیک تیغ تو هرگز بدین رضا ندهد
که داشته ست همه ساله عار از آتش و آب.
مسعودسعد.
بدانچه حکم تو باشد سپهر گشته مطیع
بدانچه رأی تو بیند سپهر داده رضا.
مسعودسعد.
داده رایان به بندگیش رضا
کرده شاهان به چاکریش اقرار.
مسعودسعد.
رضا دهی به حقیقت که کارم اندر دل
مگر بسر برم این عمر نازنین بمگر.
مسعودسعد.
مده به خود رضای آن که بد کنی بجای آن
که با تو داشت رای آن که نگذرد ز رای تو.
خاقانی.
بر کردن آن عمل رضا داد
سر را به دهان اژدها داد.
نظامی.
رضا دادش که در میدان و در کاخ
نشیند با ملک گستاخ گستاخ.
نظامی.
چنان دیو شهوت رضا داده بود
که چون گرگ در یوسف افتاده بود.
سعدی (بوستان).
رضا ده به فرمان حق بنده وار
که چون او نبینی خداوندگار.
سعدی (بوستان).
شیخ رضا داد به حکم آنکه اجابت دعوت سنت است. (گلستان).
بجای دوست گرت هرچه در جهان بخشند
رضا مده که متاعی بودحقیر از دوست.
سعدی.
من ببوسی رضادهم ؟! هیهات
نادر است این سخن ز مثل منی.
سعدی.
بجان دوست که دشمن بدین رضا ندهد
که در به روی ببندند آشنایی را.
سعدی.
رضا به داده بده وز جبین گره بگشا
که بر من و تو در اختیار نگشاده ست.
حافظ.
- رضا به قضا دادن، رضا به حکم قضا دادن، به قضا و قدر راضی شدن. به خواست و مشیت خداوند تن دادن. (یادداشت مؤلف) : هرگاه که متقی در کار این جهان گذرنده تأملی کند هرآینه... به قضا رضا دهد. (کلیله و دمنه). و برخردمند واجبست که به قضاهای آسمانی رضا دهد. (کلیله و دمنه). کار من بدان درجه رسید که به قضای آسمانی رضا دادم. (کلیله و دمنه).
رضا به حکم قضا گر دهیم و گر ندهیم
ازین کمند نشاید به شیرمردی رست.
سعدی.
قلم به آمدنی رفت اگر رضا به قضا
دهی وگر ندهی بودنی بخواهدبود.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از جزادادن
تصویر جزادادن
پاداش دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ندادادن
تصویر ندادادن
نداکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرض دادن
تصویر قرض دادن
وام دادن وام دادن عاریه گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرض دادن
تصویر عرض دادن
نمودن، نشان دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رضا دادن
تصویر رضا دادن
پذیرفتن پروا دادن راضی شدن رضایت دادن قبول کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رویدادن
تصویر رویدادن
حادث شدن، رخ دادن، اتفاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ره دادن
تصویر ره دادن
اجازه دادن، وصول دادن، بار دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رو دادن
تصویر رو دادن
بوقوع پیوستن، واقع شدن، حادث گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روادیدن
تصویر روادیدن
جایز دانستن، پسندیده و مطلوب داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رم دادن
تصویر رم دادن
ترساندن و گریزاندن جانوران شکاری و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخ دادن
تصویر رخ دادن
اتفاق افتادن، پیش آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رضا شدن
تصویر رضا شدن
خرسندیدن خرسند شدن راضی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجا دادن
تصویر رجا دادن
امید بخشیدن، امیدوار ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رو دادن
تصویر رو دادن
((دَ))
گستاخ کردن، پررو کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رضا دادن
تصویر رضا دادن
((~. دَ))
راضی شدن، رضایت دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رم دادن
تصویر رم دادن
((رَ. دَ))
ترساندن، گریزاندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رخ دادن
تصویر رخ دادن
اتفاق افتادن، به وقوع پیوستن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رخ دادن
تصویر رخ دادن
Happen, Occur, Transpire
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فضا دادن
تصویر فضا دادن
Space
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از قرض دادن
تصویر قرض دادن
Lend, Loan
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از قرض دادن
تصویر قرض دادن
emprestar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از فضا دادن
تصویر فضا دادن
espaçar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از رخ دادن
تصویر رخ دادن
происходить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از قرض دادن
تصویر قرض دادن
одалживать , одалживать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از فضا دادن
تصویر فضا دادن
освободить место
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از رخ دادن
تصویر رخ دادن
passieren, geschehen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از قرض دادن
تصویر قرض دادن
verleihen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از فضا دادن
تصویر فضا دادن
Platz machen
دیکشنری فارسی به آلمانی