جدول جو
جدول جو

معنی رصیف - جستجوی لغت در جدول جو

رصیف
(رَ)
محکم و رصین: عمل رصیف، کار محکم و استوار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). جواب رصیف، رصین (محکم و برجای). (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، پیاده رو، زیرا در کوچه های دمشق، برای هر یک از آنها دو رصیف در دو طرف هست که پیادگان از آن دو و سواران از میان آن دو میگذرند. (از رحلۀ ابن بطوطه) ، مقابل و برابر در کار. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، مصاحب و رفیق که همواره با شخص باشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، پی و عصب است. ج، رصاف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
رصیف
کار محکم و استوار
تصویری از رصیف
تصویر رصیف
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رغیف
تصویر رغیف
گردۀ نان، گلولۀ خمیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حصیف
تصویر حصیف
خردمند و نیکورای، عاقل، دانا، خردپیشه، صاحب خرد، خردور، داناسر، خردومند، فرزان، متدبّر، لبیب، راد، اریب، پیردل، فروهیده، متفکّر، بخرد، فرزانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وصیف
تصویر وصیف
غلامی که هنوز به سن بلوغ نرسیده، خدمتکار، پسر نابالغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ردیف
تصویر ردیف
کسی که پشت سر یا بر ترک دیگری سوار شود، پشت سر هم، چند تن یا چند چیزی که پشت سر یکدیگر قرار گیرند، در علوم ادبی در قافیه، کلمۀ مکرر که در آخر هر شعر پس از قافیۀ اصلی می آورند مانند کلمۀ «گیرند»، برای مثال نقدها را بود آیا که عیاری گیرند / تا همه صومعه داران پی کاری گیرند (حافظ - ۳۷۶) و یا کلمۀ «دارد»، برای مثال مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد / نقش هر پرده که زد راه به جایی دارد (حافظ - ۲۵۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رصین
تصویر رصین
ویژگی سخن محکم و استوار
فرهنگ فارسی عمید
تابستان جایی مقام کردن. (تاج المصادر بیهقی). بمعنی اصطیاف است. (منتهی الارب). تابستان به جایی اقامت نمودن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ییلاق کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به تصییف شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جامۀ استوار و محکم بافته. (آنندراج) ، مرد درست خرد. (منتهی الارب). محکم عقل. سخت رای. کامل رای، ثوب حصیف، جامۀ محکم بافته، درشتی پوست. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
رائف. رأف. رؤف. سخت و بسیار مهربان. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مهربان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ورجوع به رائف شود، آنکه از امارات شناسد که زمین آب دارد یا نه. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
مبالغۀ رصف. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بخوبی بهم ملصق کردن سنگها را در سنگفرش. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح علم خط) آن است که نسبت هر حرفی را با حرف دیگر در وضع رعایت کنند. (نفایس الفنون) ، بستن پی نازک به اطراف سر تیر. (ناظم الاطباء). رجوع به رصف شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رصید
تصویر رصید
مراقب، چشم دارنده به چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
بردبار، ارجمند، استوار، کوشا، دردناک محکم پابرجا استوار، جزیل استوار مقابل رکیک کلام رصین
فرهنگ لغت هوشیار
زابگوی ستاینده، پیشیار کنیز زوار خدمتکار (پسر یا دخترغلام یا کنیز)، صفت کننده چیزی را وصف کننده، جمع وصفا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نصیف
تصویر نصیف
نیمه، دو رنگ، پیشیار (پیشخدمت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردیف
تصویر ردیف
صف، قطار، راسته، رده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لصیف
تصویر لصیف
درخشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجیف
تصویر رجیف
به لرزه در آمدن زمین تنبیدن تنبش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصیف
تصویر مصیف
جای تابستانی گرمسیر، آبراهه کژ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رصیع
تصویر رصیع
دگمه مادگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسیف
تصویر رسیف
فرانسوی آبسنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رغیف
تصویر رغیف
گلوله خمیر، گرده نان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رصیص
تصویر رصیص
به هم پیوسته، روبند برای زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفیف
تصویر رفیف
درخشیدن و روشن گردیدن گونه کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزیف
تصویر رزیف
شتاب از ترس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصیف
تصویر حصیف
مرد خردمند و نیکو رای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصیف
تصویر خصیف
خاکستر، نال (نعل)، کوه دو رنگ کوه سپید و سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصیف
تصویر حصیف
((حَ))
خردمند، درست رای
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رصین
تصویر رصین
((رَ))
محکم، پابرجا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رصید
تصویر رصید
((رَ))
مراقب، مواظب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ردیف
تصویر ردیف
((رَ))
رده، رسته، کلمه یا کلماتی که عیناً در آخر مصراع ها تکرار شود، پایه و رکن اساسی موسیقی ملی ایران است که به «مقام»، «دایره ملایم» و «آواز»، تقسیم می شود، دستگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وصیف
تصویر وصیف
((وَ))
خدمتکار، وصف کننده، جمع وصفاء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترصیف
تصویر ترصیف
((تَ))
منظم گردانیدن، استوار شدن، محکم شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رغیف
تصویر رغیف
((رَ))
گرده نان، گلوله خمیر، جمع ارغفه. رغفان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ردیف
تصویر ردیف
رده
فرهنگ واژه فارسی سره