جدول جو
جدول جو

معنی رصدگه - جستجوی لغت در جدول جو

رصدگه
(رَ صَ گَهْ)
رصدگاه. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف) :
زانو کنم رصدگه و در بیعجان جان
صد کاروان درد معین درآورم.
خاقانی.
- رصدگه خاکی، کنایه از دنیا. (یادداشت مؤلف) (آنندراج) (برهان) :
درین رصدگه خاکی چه خاک می بیزی
نه کودکی نه مقامر ز خاک چیست ترا.
خاقانی.
- ، قالب و جسدآدمی را نیز گویند. (آنندراج) (برهان). و رجوع به رصدگاه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(رَ صَ دی یَ / ی)
رصدیه.
- آلت رصدیه، هر آلتی که در کار رصد بستن به کار است، و آنرا اقسام بسیار است ازجمله: لبنه. حلقۀ اعتدالیه. ذات الاوتار. ذات الحلق. ذات السمت. الارتفاع. ذات الشبتین. ذات الجیب. الشبهه بالناطق. ذات النقبین. بنگام رصدی. سدس. ذات المثلث. اسطرلاب تام. اسطرلاب مسطح. اسطرلاب طوماری. اسطرلاب هلالی. اسطرلاب زورقی. اسطرلاب عقربی. اسطرلاب آلتی. اسطرلاب قوسی. اسطرلاب جنوبی. اسطرلاب شمالی. استرلاب الکبری (الکبری ؟) . اسطرلاب المسطح. و اسطرلاب المسرطق و حق القمر و المغنی و الجامعه و عصی موسی (عصی موسی ؟) و انواع ارباع از جمله تام و مجیب و مقنطر است و آفاقی و شکاری و دائرهالمعدل و ذات الکرسی و زرقاله و ربعالزرقاله و طبق المناطق و آلهالشامله و ربعالتام، و این آخری از همه آلات کامل تر است و شاید تئودولیت کامل شدۀ همین ربع تام باشد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ صَ دی یَ)
رصدیه. تأنیث رصدی. (یادداشت مؤلف). و رجوع به رصدی و رصدیه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ صَ)
مرصد. جایی که در آن شب و روز نشسته نگاه کنند و حساب حرکات و درجات سیارات و ثوابت را ضبط نمایند، و آنرا رصدخانه نیز گویند. (ناظم الاطباء) (برهان). رصدخانه. (از لغت محلی شوشتر). اوجگاه. (آنندراج) (غیاث اللغات). و رجوع به رصدخانه شود، قدمگاه. (برهان) (غیاث اللغات) (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف) ، نظرگاه. (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (برهان) (غیاث اللغات) (فرهنگ رشیدی) ، درگاه و محل بار دادن پادشاه مردم را. (آنندراج) (برهان) (غیاث اللغات) (از لغت محلی شوشتر) :
چه باید رصدگاه دارا شدن
به جزیت دهی آشکارا شدن.
نظامی.
، باجگاه یعنی جایی که از مردم سوداگر باج گیرند. (از برهان) (از ناظم الاطباء) (از لغت محلی شوشتر). چوترۀ باجگاه یعنی جایی که مردمان سوداگر باج و زکوه متاع خود دهند... و تحقیق آنکه برای معنی دوم به سین مهمله نویسند چرا که رسد بمعنی حصه و کاروان جنس و غله باشد چنانکه در چراغ هدایت ظاهر است، و چوترۀ باجگان محل آمدن کاروان غله و غیره است. (از آنندراج) (از غیاث اللغات). جایی که اصناف و رعایا بنیچه بندند و حساب مال و خراج دیوانی را مفروغ سازند. (از ناظم الاطباء) (برهان) (از آنندراج) (غیاث اللغات) (لغت محلی شوشتر). و رجوع به رسدو رسدگاه شود، سرحد مملکت که پاسبان وسپاه در آنجا به کمین دشمن نشسته پاس کشور میدارند. (یادداشت مؤلف) :
چند رصدگاه دل بر ره دل داشتن
چند قدمگاه پیل بیت حرم ساختن.
خاقانی.
بر سر شه ره عجزیم کمر بربندیم
رخت همت ز رصدگاه خطر بربندیم.
خاقانی.
سر برون زد ز مهد میکائیل
به رصدگاه صور اسرافیل.
نظامی.
من رئیس فلان رصدگاهم
کز مطیعان حضرت شاهم.
نظامی.
، جای امید. (آنندراج) (غیاث اللغات از سراج اللغه) ، کنایه از دنیا. (فرهنگ فارسی معین).
- رصدگاه خاکی، دنیا. (ناظم الاطباء).
- ، قالب و جسد آدمی. (از ناظم الاطباء).
- رصدگاه دهر، دنیا. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (غیاث اللغات). کنایه از دنیا باشد. (برهان) :
ای به رصدگاه دهر صاحب صدر بقا
وی به قدمگاه عقل نایب حکم قدم.
خاقانی.
دل به رصدگاه دهر بیش بها گوهریست
دخل ابد عشر او فیض ابد کان او.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(رُ دَ)
گاژۀ صیاد. (منتهی الارب). گازۀ صیاد. (ناظم الاطباء). کازۀ صیاد. (آنندراج). مغاک جهت شکار شیر و دد. (از اقرب الموارد) ، حلقه ای از مس و یا نقره که در دوال شمشیر باشد. ج، رصد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ)
یک دفعه باران. ج، رصاد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ثَ کَ دَ)
کنایه از مراقبه کردن باشد. (برهان قاطع). کنایه از مراقبه کردن و چیزی را چشم داشتن. (آنندراج) ، کنایه از متفکر و اندوهگین نشستن باشد، و زانو رصد کردن هم هست که بی کلمه گاه باشد. (برهان قاطع). کنایه از متفکر بودن. (آنندراج) :
زانو کنم رصدگه و در بیع، جای جان
صد کاروان وجود معین درآورم.
خاقانی.
، پاس داشتن. (ناظم الاطباء). و رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 327 و از پس زانو نشستن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رصدگه دهر
تصویر رصدگه دهر
هودلگاه جهان این جهان
فرهنگ لغت هوشیار