که در رصد نشیند. که در رصدگاه بنشیند. مقیم رصدگاه، رصدبند. منجم و ستاره شناس. (از آنندراج) : هست از تو رصدنشین به تشویر تدویر نه و کمال تدویر. واله هروی (از آنندراج). و رجوع به رصدبند و رصدور شود
که در رصد نشیند. که در رصدگاه بنشیند. مقیم رصدگاه، رصدبند. منجم و ستاره شناس. (از آنندراج) : هست از تو رصدنشین به تشویر تدویر نه و کمال تدویر. واله هروی (از آنندراج). و رجوع به رصدبند و رَصَدْوَر شود
کسی که در صدر مجلس می نشیند، دارای مقام و رتبه، مقدّم، برای مثال بود که صدرنشینان بارگاه قبول / نظر کنند به بیچارگان صفّ نعال (سعدی۲ - ۶۵۷)، کنایه از مکانی در اتاق و مانند آنکه به نشستن بزرگان اختصاص می یابد، در ورزش تیمی که بیشترین امتیاز را در مسابقات کسب کرده باشد
کسی که در صدر مجلس می نشیند، دارای مقام و رتبه، مقدّم، برای مِثال بُوَد که صدرنشینان بارگاه قبول / نظر کنند به بیچارگان صفّ نعال (سعدی۲ - ۶۵۷)، کنایه از مکانی در اتاق و مانند آنکه به نشستن بزرگان اختصاص می یابد، در ورزش تیمی که بیشترین امتیاز را در مسابقات کسب کرده باشد
که در راه بنشیند. که بر سر راه بنشیند، کنایه از گدا و مردم بی خانمان. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی متعلق بکتاب خانه مؤلف). کنایه از گدا و بی خانمان که بر سر راه نشسته گدایی کند. (از برهان) (ارمغان آصفی) (آنندراج) (بهار عجم) (از فرهنگ نظام). چنانچه دریوز گدایی را گویند که از درها جوید، راه نشین گدایی را گویند که بر سر راهها بنشیند و سؤال کند. (رشیدی). گدا که در معابر بنشیند سؤال را. (یادداشت مؤلف). گدا. (ناظم الاطباء) : دلخواه که هست ماه خرگاه نشین خورشید بود بکوی او راه نشین از دیدۀ من برون نخواهد رفتن کو شاه من است و چشم من راهنشین. الهی همدانی (از نظام). ، خاک نشین و اهل خاک که کنایه از افتاده و متواضع باشد: ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت با من راه نشین ساغر مستانه زدند. حافظ. با من راه نشین خیز وسوی میکده آی تا ببینی که در آن حلقه چه صاحب جاهم. حافظ. ، کنایه از مسافر و راهگذار. (بهار عجم) (از آنندراج) (ارمغان آصفی) ، غریب. (برهان) (ناظم الاطباء) (از رشیدی) (لغت محلی شوشتر) ، قاصد. (برهان) (لغت محلی شوشتر). قاصد و پیک. (ناظم الاطباء) ، کنایه از طبیبی که بر سر راه نشیند و دارو فروشد. (رشیدی) (ارمغان آصفی) (بهار عجم) (آنندراج). طبیبی که بواقع طبیب نیست کلاشی و دکانداری را بر سر راه نشیند: متاع من که خرد در دیار فضل و ادب حکیم راه نشین را چه رفت در یونان. سعدی. طبیب راه نشین قدر عشق نشناسد برو بدست کن ای مرده دل مسیح دمی. حافظ. ، کنایه از کسی که بسیار راه میرفته باشد. (برهان) (لغت محلی شوشتر) ، آشکار و هویدا. (ناظم الاطباء) ، عاشق شیدا. (لغت محلی شوشتر). (در معنی اخیر جای دیگر دیده نشد)
که در راه بنشیند. که بر سر راه بنشیند، کنایه از گدا و مردم بی خانمان. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی متعلق بکتاب خانه مؤلف). کنایه از گدا و بی خانمان که بر سر راه نشسته گدایی کند. (از برهان) (ارمغان آصفی) (آنندراج) (بهار عجم) (از فرهنگ نظام). چنانچه دریوز گدایی را گویند که از درها جوید، راه نشین گدایی را گویند که بر سر راهها بنشیند و سؤال کند. (رشیدی). گدا که در معابر بنشیند سؤال را. (یادداشت مؤلف). گدا. (ناظم الاطباء) : دلخواه که هست ماه خرگاه نشین خورشید بود بکوی او راه نشین از دیدۀ من برون نخواهد رفتن کو شاه من است و چشم من راهنشین. الهی همدانی (از نظام). ، خاک نشین و اهل خاک که کنایه از افتاده و متواضع باشد: ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت با من راه نشین ساغر مستانه زدند. حافظ. با من راه نشین خیز وسوی میکده آی تا ببینی که در آن حلقه چه صاحب جاهم. حافظ. ، کنایه از مسافر و راهگذار. (بهار عجم) (از آنندراج) (ارمغان آصفی) ، غریب. (برهان) (ناظم الاطباء) (از رشیدی) (لغت محلی شوشتر) ، قاصد. (برهان) (لغت محلی شوشتر). قاصد و پیک. (ناظم الاطباء) ، کنایه از طبیبی که بر سر راه نشیند و دارو فروشد. (رشیدی) (ارمغان آصفی) (بهار عجم) (آنندراج). طبیبی که بواقع طبیب نیست کلاشی و دکانداری را بر سر راه نشیند: متاع من که خرد در دیار فضل و ادب حکیم راه نشین را چه رفت در یونان. سعدی. طبیب راه نشین قدر عشق نشناسد برو بدست کن ای مرده دل مسیح دمی. حافظ. ، کنایه از کسی که بسیار راه میرفته باشد. (برهان) (لغت محلی شوشتر) ، آشکار و هویدا. (ناظم الاطباء) ، عاشق شیدا. (لغت محلی شوشتر). (در معنی اخیر جای دیگر دیده نشد)
گدای سر راه. (از آنندراج) (از برهان) (از انجمن آرا) (ناظم الاطباء) : ای به درگاه تو قصه برسان صاحب رای ره نشین سرکوی کرمت حاتم طی. انوری (از انجمن آرا). به خواری منگر ای منعم ضعیفان و نحیفان را که صدر مجلس عشرت گدای ره نشین دارد. حافظ. صاحب غیاث اللغات این ترکیب را بکار برده است:طبیب ره نشین، مردم غریب بی خانمان. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از آنندراج) ، مسافر و قاصدی که پیوسته در راه باشد، دزد قطاع الطریق، باج ستان. (ناظم الاطباء) (برهان). رجوع به راه نشین در همه معانی شود
گدای سر راه. (از آنندراج) (از برهان) (از انجمن آرا) (ناظم الاطباء) : ای به درگاه تو قصه برسان صاحب رای ره نشین سرکوی کرمت حاتم طی. انوری (از انجمن آرا). به خواری منگر ای منعم ضعیفان و نحیفان را که صدر مجلس عشرت گدای ره نشین دارد. حافظ. صاحب غیاث اللغات این ترکیب را بکار برده است:طبیب ره نشین، مردم غریب بی خانمان. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از آنندراج) ، مسافر و قاصدی که پیوسته در راه باشد، دزد قطاع الطریق، باج ستان. (ناظم الاطباء) (برهان). رجوع به راه نشین در همه معانی شود
بالانشیننده. مقدم نشیننده. آنکه رتبت او در جلوس بالا دست همه است. آنکه بالا دست همه می نشیند: ای صدرنشین هر دو عالم محراب زمین و آسمان هم. نظامی. در نفس آباد دم نیم سوز صدرنشین گشته شه نیمروز. نظامی. بود که صدرنشینان بارگاه قبول نظر کنند به بیچارگان صف نعال. سعدی. در آن حرم که نهندش چهار بالش عزت جز آستان نرسد خواجگان صدرنشین را. سعدی. گر بدیوان غزل صدرنشینم چه عجب سالها بندگی صاحب دیوان کردم. حافظ. رجوع به صدر شود، وزیر. حاکم: تو آن یگانه دهری که بر وسادۀ حکم به از تو تکیه نکرده است هیچ صدرنشین. سعدی. رجوع به صدر شود، مقدم. برتر. بالاتر: صدرنشین تر ز سخن نیست کس دولت این ملک سخن راست بس. نظامی. اوست که در مجلس روحانیان گفتۀ او صدرنشین است و بس. ابن یمین. رجوع به صدر شود
بالانشیننده. مقدم نشیننده. آنکه رتبت او در جلوس بالا دست همه است. آنکه بالا دست همه می نشیند: ای صدرنشین هر دو عالم محراب زمین و آسمان هم. نظامی. در نفس آباد دم نیم سوز صدرنشین گشته شه نیمروز. نظامی. بود که صدرنشینان بارگاه قبول نظر کنند به بیچارگان صف نعال. سعدی. در آن حرم که نهندش چهار بالش عزت جز آستان نرسد خواجگان صدرنشین را. سعدی. گر بدیوان غزل صدرنشینم چه عجب سالها بندگی صاحب دیوان کردم. حافظ. رجوع به صدر شود، وزیر. حاکم: تو آن یگانه دهری که بر وسادۀ حکم به از تو تکیه نکرده است هیچ صدرنشین. سعدی. رجوع به صدر شود، مقدم. برتر. بالاتر: صدرنشین تر ز سخن نیست کس دولت این ملک سخن راست بس. نظامی. اوست که در مجلس روحانیان گفتۀ او صدرنشین است و بس. ابن یمین. رجوع به صدر شود
که بد نشیند. بدنشیننده: مثال از نقش کم گر شد قمارت بدنشین اینجا که چشم بد بقدر نقش باشد در کمین اینجا. صائب (از آنندراج). بگذر ز قمار بوسه بازی اینجاست که نقش بدنشین است. کلیم (از آنندراج). و رجوع به نشستن و مشتقات آن شود
که بد نشیند. بدنشیننده: مثال از نقش کم گر شد قمارت بدنشین اینجا که چشم بد بقدر نقش باشد در کمین اینجا. صائب (از آنندراج). بگذر ز قمار بوسه بازی اینجاست که نقش بدنشین است. کلیم (از آنندراج). و رجوع به نشستن و مشتقات آن شود
آنکه در کنار راه نشیند، گدای سر راه، بی خانمان، غریب یا حکیم راه نشین. یا حکیم راه نشین متطببی که در کنار خیابانها مینشست و مردم را با دادن بعض حبوب مداوا میکرد
آنکه در کنار راه نشیند، گدای سر راه، بی خانمان، غریب یا حکیم راه نشین. یا حکیم راه نشین متطببی که در کنار خیابانها مینشست و مردم را با دادن بعض حبوب مداوا میکرد