جدول جو
جدول جو

معنی رصافی - جستجوی لغت در جدول جو

رصافی
(رُفی ی)
منسوب است به رصافه که نام چند شهر و موضع است. رجوع به رصافه اندلس و واسط و... شود
لغت نامه دهخدا
رصافی
(رُ فی ی)
ابوعبدالله محمد بن عبدالله بن احمد رصافی، منسوب به رصافه که دهی است در ناحیۀ بصره واسط. او از محمد عبدالعزیز درآوردی روایت کرد و ابوبکر احمد بن محمد عبدوس نسوی و دیگران از او روایت دارند. (از لباب الانساب)
سفیان بن زیاد رصافی مخرمی، منسوب به رصافه که محله ای است در بغداد. وی از ابراهیم بن عینیه و عیسی بن یونس روایت کرد و عباس بن محمد الدوری و جز وی از او روایت دارند. (از لباب الانساب)
ابوعبدالله محمد بن عبدالملک بن ضیفون رصافی، منسوب به رصافۀ اندلس، که از ابوسعید اعرابی روایت کرد و ابوعمر بن عبدالبر اندلسی از او روایت دارد. (از لباب الانساب)
ابومحمد حجاج بن یوسف بن ابی منیع و اسم او عبدالله بن ابی زیاد رصافی است که به رصافۀ شام منسوب است. (از لباب الانساب). رجوع به حجاج بن یوسف شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صافی
تصویر صافی
پاکیزه، خالص، ناب، پاک و روشن، زلال، صاف
ظرفی با سوراخ های ریز که در آن برخی از خوردنی ها را صاف می کنند یا آب آن ها را می گیرند، هر نوع ابزاری که به وسیلۀ آن مایعی را صاف می کنند
صافی شدن: پاک و پاکیزه شدن، بی آلایش شدن، برای مثال بسیار سفر باید تا پخته شود خامی / صوفی نشود صافی تا در نکشد جامی (سعدی۲ - ۵۸۷)، کنایه از بی غل و غش شدن
فرهنگ فارسی عمید
(رُ فا)
جمع واژۀ ردیف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یقال: و جاؤا ردافی، ای یتبع بعضهم بعضاً. (منتهی الارب) ، سپس سوار نشیننده. واحد و جمع در آن یکسان است، سرودگویان شتر. حداه، یاری گران. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ابن غالب رفاء اندلسی رصافی شاعر، ملقب به ابوعبدالله. از شعرای به نام ومشهور اندلس بود و در سال 572 هجری قمری در شهر مالقهدرگذشته است. (از وفیات الاعیان چ بیروت ج 4 ص 433)
لغت نامه دهخدا
ابن احمد بن ابی زید الرصافی مکنی به ابوزید. وی قضاء مدینه سالم را داشت و در قتل والی آنجا ذی الوزارتین ابی عبدالله محمد بن احمد بن باق الکتاب القرطبی، در سنۀ 419 هجری قمری به رنج درافتاد. (از الحلل السندسیه ج 2 ص 89)
لغت نامه دهخدا
رفوگر، رجوع به راف و رافیه شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ رصفه. (ناظم الاطباء). پی که بر تیر و کمان پیچند، و واحد آن رصفه است. (از اقرب الموارد). و رجوع به رصفه شود، جمع واژۀ رصیف. (ناظم الاطباء). ج رصیف. به معنی پیهای اسب است. (منتهی الارب) (آنندراج). پیهای اسب است و واحد آن رصیف، استخوان پهلو. ج، رصف، رصف. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ظرفی که بدان مایعی را تصفیه کنند، پارچه ای که با آن تفالۀچیزها گیرند، آلت تصفیه، مصفاه، پالونه، راووق، مبزل، صافی که در داروسازی جالینوسی از همه بیشتر مورداستفاده قرار میگیرد صافی چین داری است که از کاغذ بدون چسب تهیه شده است و حتی المقدور باید کاغذهای صافی سفید را بکار برند زیراکاغذ صافی خاکستری مواد غیرخالص مخصوصاً اکسید دوفردر بر دارد، صافی چین دار بایستی به اندازۀ کافی درقیف وارد شود ولی نباید در لولۀ آن وارد شود و نیزلبۀ صافی نبایستی از لبۀ قیف بالاتر بایستد، اسیدها و معرف ها بر روی صافی کاغذی اثر میکند و این قبیل مواد را به کمک قیفی که دارای صفحۀ سوراخ دار و یا محتوی شن و یا پنبۀ شیشه ای میباشد صاف میکنند، پنبۀ شیشه ای عبارت از شیشه ای است که بشکل نخ درآمده است و نرمی ابریشم را دارد،
چندین سال است از صافی هایی که با شیشۀ متخلخل ساخته شده است استفاده میکنند، صافی های پشمی را نیز برای صاف کردن شربت ها و مایعات غلیظ دیگر بکار میبرند و مهمترین آنها عبارت است از تکۀ پارچۀ پشمی - نمدی و امثال آن که چهار گوشه اش به چهارچوبی متصل شده است و آن را بلانشه یا اتامین مینامند، نوعی از این صافی ها وجود دارد که پارچۀ پشمی آن مخروطی شکل و رأس آن رو به پایین و قاعده آن به حلقۀ آهنی متصل و ریسمانی به رأس آن دوخته شده است، در مواردی که منافذ صافی گرفته شود به کمک این ریسمان صافی را تکان میدهند تا در اثر حرکت و جابجا شدن مایع و رسوب آن منافذ صافی بازگردد، این نوع صافی پشمی را صافی سقراط مینامند، (کارآموزی داروسازی جنیدی صص 34 - 35)
لغت نامه دهخدا
ابن ابراهیم بن حسن مقری طرسوسی ضریر، مکنی به ابی البرکات، وی تعبیر خواب میکرد، سپس به حدیث رو آورد و از علی عاقولی و ابراهیم مقدسی خطیب حدیث شنید و بسال 527 هجری قمری درگذشت و در باب الصغیر دفن شد، (تهذیب تاریخ ابن عساکر ج 6 ص 361)
ابن عبداﷲ ارمنی، مکنی به ابی الحسن، وی حدیث از نصر بن ابراهیم زاهد شنید، ابن عساکرگوید: از وی نوشتم، مردی خیّر و مواظب بر جماعت و کثیرالنافله بود و بسال 538 هجری قمری درگذشت و در باب الصغیر دفن شد، (تهذیب تاریخ ابن عساکر ج 6 ص 361)
خادم خاص سلطان محمود و مهتر ساقیان وی. بیهقی آرد: امیر محمود خادمی خاص را که او را صافی میگفتند و چنین غلامان (ساقیان به دست او بودند آواز داد و گفت طغرل رابه نزد برادرم فرست. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 253)
مولانا صافی وی از شیخ زادگان کوه صاف است و در نظم تتبع خواجه علیه الرحمه میکرد، این مطلع از اوست:
ساقیا سرخوشم و بادۀ صافم داری
گر کنم سرخوشی آن به که معافم داری،
(مجالس النفائس ص 79، 80، 255)
وی از حاجبان ایلک بود و نام وی در ترجمه تاریخ یمینی (ص 233) آمده است
لغت نامه دهخدا
نعت فاعلی از صفوه و صفا، نقیض کدر، روشن، شفاف، خالص، بی درد، بی غش، پاکیزه، ناب، مروق، بی آمیغ، زلال، خلاف دردی:
دل از عیب صافی ّ و صوفی بنام
به درویشی اندر شده شادکام،
فردوسی،
رادمردان را هنگام عصیر
شاید ار می نبود صافی و ناب،
منوچهری،
چو مشک بویا لیکنش نافه بود ز غژب
چو شیر صافی پستانش بود از پاشنگ،
عسجدی،
بدینسان آب سرد و آتش گرم
هوای صافی و خاک مکدر،
ناصرخسرو،
کف کافیش بحری از جود است
طبع صافیش گنجی از حکم است،
مسعودسعد،
روشن و صافی ّ و بیقرار، تو گفتی
هست مگر ذوالفقار حیدر صفدر،
مسعودسعد،
که هرکه دین او پاک تر و عقیدت او صافی تر، در بزرگ داشت جانب ملوک ... مبالغت زیادتر واجب بیند، (کلیله و دمنه)،
روی صافیت باید آینه وار
همچو دندان شانه گل چه خوری،
خاقانی،
دردی ّ و سفال مفلسان راست
صافی ّ و صدف توانگران را،
خاقانی،
ره آورد عدم را توشۀ خاک
سرشت صافی آمد گوهر پاک،
نظامی،
گنج نظامی که طلسم افکن است
سینۀ صافی ّ و دل روشن است،
نظامی،
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی،
سعدی،
اگر یک قطره را دل برشکافی
برون آید از او صد بحر صافی،
شبستری،
ثریا چو در تاج مرجان صافی
زبانا چو در دهر قندیل راهب،
حسن متکلم،
ساقی که جامت از می صافی تهی مباد
چشم عنایتی به من دردنوش کن،
حافظ
لغت نامه دهخدا
(وَصْ صا)
وصف بسیار
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دوست خالص. (ناظم الاطباء). یکدل. (یادداشت مؤلف) :
اوصاف مصافیان چوگردد صافی
بینند به دل هر آنچ بینند به چشم.
؟ (از سندبادنامه).
، معشوق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مصفی ̍. (ناظم الاطباء). رجوع به مصفی شود، جمع واژۀ مصفاه. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (دهار). جمع واژۀ مصفاه به معنی پالونه. (آنندراج). رجوع به مصفاه شود
لغت نامه دهخدا
(رُ فی ی)
مرد بسیاردهش. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از متن اللغه). مرد بسیاردهش، از رعاف به معنی باران بسیار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
با یکدیگر دوستی ویژه داشتن. (زوزنی) (از اقرب الموارد) ، همدیگر را صادقانه کار کردن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ دِ ءَ)
نرمی درکار و استواری و استوار شدن. (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). عمل، ثبوت و استواری آن. (از اقرب الموارد) ، محکم گردیدن پاسخ به نحوی که برگشت نداشته باشد: رصف الجواب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُ فی ی)
معروف به افندی. شاعر بغدادی. او راست:
1- دفع الهجنه فی ارتضاح اللکنه
2- دیوان رصافی، معروف به رصافیات، که بر چهار باب تقسیم شده: الف - فی الکونیات ب - فی الاجتماعیات ج - فی التاریخیات د- فی الوصفیات، و مقدمۀ رسایی درباره شعر عموماً و شعر رصافی و شعراء معاصر او خصوصاً به نحو خاصی بوسیلۀ گردآورندگان آن (محیی الدین افندی خیاط، شیخ غلائنی) نوشته شده است. این دیوان به سال 1910م. دربیروت چاپ شده است. (از معجم المطبوعات مصر)
لغت نامه دهخدا
(رُ فَ)
یا رصافه واسط العراق. دهی است به واسط، از آن ده است حسن بن عبدالحمید. (منتهی الارب). رصافه ای است در ده فرسخی واسط. (از معجم البلدان). و رجوع به لباب الانساب شود
یا عین الرصافه یا رصافه الحجاز. موضعی است به حجاز. (منتهی الارب) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رُ فَ)
پی که بر تیر و کمان پیچند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، هر مرغزاری که در سواد شهر باشد، و بیشتر بر محله ای در بغداد اطلاق شود. علی بن جهم گوید: عیون المهی بین الرصافه و الجسر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صافی
تصویر صافی
بی غش، پاکیزه، بی درد، خالص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وصافی
تصویر وصافی
در تازی نیامده ستایندگی توصیف بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصافی
تصویر مصافی
جمع مصفاه، پالونه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صرافی
تصویر صرافی
سره گری کهبدی شغل و عمل صراف، دکان صراف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعافی
تصویر رعافی
بخشنده مرد دهشمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رصاصی
تصویر رصاصی
سربی، سربی رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رصافه
تصویر رصافه
نرمی در کار، استواری، مرغزار مرغزار بیرون شهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صافی
تصویر صافی
پاکیزه، خالص، شراب بی غش، پارچه یا ظرف مشبک مخصوصی که مایعات را از آن عبور داده صاف می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صرافی
تصویر صرافی
((صَ رّ))
شغل و کار صراف، دکان صراف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تصافی
تصویر تصافی
((تَ))
با هم دوستی خالصانه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صافی
تصویر صافی
پالایه
فرهنگ واژه فارسی سره
خالص، بی غش، ناب، پاکیزه، زلال، زلالی، فیلتر، همواری، ترش بالا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیدن صرافی نمودن، دلیل بر عاملی طامع بود. اگر در خواب بیند صرافی کرد و بیننده مستور بود، دلیل است که علم و حکمت آموزد. اگر بازرگان است، از تجارت مال حاصل کند. محمد بن سیرین
دیدن صراف به خواب، دلیل بر مردی حذافه گوی است و دلیل که او را دین زیان دارد.
اگر درخواب بیند که صرافی نمود بی طمع، دلیل است که امانت بگذارد و امانت مردم نگهدارد. اگر به طمع کرد، تاویل به خلاف این است.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
اگر در خواب ببینید که مایعی را صاف می کنید یا صافی به کار می برید مشکلی در زندگیتان پدید می آید که در جهت رفع آن کوشش بسیار لازم است و دقت زیاد باید صرف کرد ولی می توانید مشکل را از سر راه خویش بردارید. دیدن صافی در خواب هیچ خبر بدی برای بیننده رویا ندارد.
-
فرهنگ جامع تعبیر خواب