جدول جو
جدول جو

معنی رشیدی - جستجوی لغت در جدول جو

رشیدی
(رَ)
منسوب است به رشید که در ساحل اسکندریه واقع است، منسوب است به رشید که مردی از خوارج بود، منسوب است به رشید (هارون خلیفۀ عباسی). (از انساب سمعانی) ، یکی از انواع چینی در عهد صفویه، و آن رنگارنگ و از حیث ضخامت متوسط بود. (از جنگ مورخ 1085 هجری قمری متعلق به شاپور بختیار، یغما 15:12 ص 559، از فرهنگ فارسی معین) ، منسوب است به خواجه رشیدالدین فضل اﷲ همدانی.
- کاغذ رشیدی، ظاهراً یک نوع کاغذ که در عهد خواجه رشیدالدین فضل اﷲ همدانی معمول بود. در ترجمه محاسن اصفهان ضمن سپاسگزاری از توجه خواجه رشیدالدین نسبت به اصفهان آمده:... بر موجبی که ذکر آن مرحمت و عاطفت بر اصفهان و اصفهانیان تا ابدالاّباد روزگار برصفحات کاغذ رشیدی نگاشت که جهت تصانیف خود و احیاء کتب فضلای جهان ماضی و غابر اقتراح نموده و وضع فرمودو جنس آن کاغذ از جهت صفاء صفحه و بزرگی تقطیع و نرمی و پاکی و بستگی و همواری و صقالت و اصالت بغیر ازاصفهان در هیچ ملک نیست و نبود... (از ترجمه محاسن اصفهان ص 138)
لغت نامه دهخدا
رشیدی
(رَ)
دهی از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و لبنیات و چغندر و پنبه. راه اتومبیل رو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
رشیدی
(رَ)
یا رشیدی اصفهانی، محمد رشید. از گویندگان عصر شاه طهماسب صفوی بود. بیت زیر از اوست:
شود از دیگران در خشم و بر من دامن افشاند
غباری در دل از هر کس که دارد بر من افشاند.
(از قاموس الاعلام ترکی ج 3).
و رجوع به روز روشن ص 145 و صبح گلشن ص 174 و فرهنگ سخنوران و رشید اصفهانی شود
حسین بن سلیمان. او راست: بلوغ المراد بفتح الجواد بشرح منظومه ابن العماد فی المعفوات و آن حاشیه ای است بر کتاب فتح الجواد. (از معجم المطبوعات مصر)
لغت نامه دهخدا
رشیدی
یکی از انواع چینی در عهد صفویه و آن رنگارنگ و از حیث ضخامت متوسط بود. (جنگ مورخ 1085 ه. ق متعلق بدکتر شاپور بختیار یغما 12: 15 ص 559)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رشیدا
تصویر رشیدا
(پسرانه)
رشید (عربی) + ا (فارسی) نام یکی از استادان خط نستعلیق در قرن یازدهم که خواهرزاده و شاگرد میرعماد بود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رشید
تصویر رشید
(پسرانه)
دارای قامت بلند و متناسب، شجاع، دلیر، هدایت شده، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رشید
تصویر رشید
راهنمای به راه راست، هادی، دارای رشد، رستگار، راه راست یافته، دلیر، از نام ها و صفات خداوند
فرهنگ فارسی عمید
(رَ دیِ زِ)
یا رشید کازرونی. رشیدی برادر بزرگترارشد کازرونی است. این شعر از او دیده، نوشته شد:
ز فریاد سگت شبهامرا خون در جگر باشد
مبادا بر سر کوی تو غیری در گذر باشد.
(از آتشکدۀ آذر چ شهیدی ص 305). رجوع به رشید کازرونی در همین لغت نامه و مجالس النفائس ص 389 شود
لغت نامه دهخدا
(رَ دیِ کِ)
یا رشیدی بافقی. ملا قاضی، پسر ملا یعقوب کرمانی. از گویندگان هجری پارسی زبان قرن یازدهم بود که به حسن خط نیز شهرت داشت. ابیات زیر از اوست:
منشین ز طلب دامن همت برزن
واندر ره دوست دیده بر نشتر زن
گیرم بدرون خانه راهت ندهند
نومید مباش و حلقه ای بر در زن.
(از قاموس الاعلام ترکی ج 3).
و رجوع به تذکرۀ نصرآبادی ص 307 و 308 و تذکرۀ خوشگو حرف ’ر’ و آتشکدۀ آذر چ شهیدی ص 123 و روز روشن ص 242 و فرهنگ سخنوران شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
احمدافندی حکیم (1282 هجری قمری). احمدافندی بن حسن بن علی رشیدی مصری. از نوابغ دانشکدۀ پزشکی مصر و ازجملۀ نخستین کسانی است که به اروپا فرستاده شدند. او پس از بازگشت به مصر استاد علوم طبیعی در دانشکدۀپزشکی شد و به ترجمه و تألیف پرداخت. مؤلفات وی از مؤلفات دیگران ممتاز است زیرا کمتر به نوشتن و تصحیح نیاز دارد. رشیدی در بیشتر فنون طب و علوم طبیعی تألیفاتی دارد و از آنجمله است: بهجهالرؤساء فی امراض النساء، چ بولاق 1260 هجری قمری، الدراسه الاولیه فی الجغرافیه الطبیعیه، که از زبان فرانسه بتازی ترجمه کرده است و آن بر چهار بخش است، و نه تألیف دیگر. رجوع به معجم المطبوعات مصر ج 1 و اعلام زرکلی شود
لغت نامه دهخدا
لقب حبشیان، از این جهت که هر حبشی را شیدی گویند، (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
ابن ربیض العذری. مرزبانی او را از سخنسرایان نامی عرب ذکر کرده و گفته است از شاعران مخضرم است. (از الاصابه ج 1 قسم 3)
یا رشید بن داود سعدی. او راست: غایهالمراد فی الخیل و الجیاد. (از معجم المطبوعات ج 1)
ابن داود. او راست کتاب تفسیر بر قرآن. (فهرست ابن ندیم)
یا رشید الدحداح یا رشید بن غالب. این اسم تحریف است از کنیت رشید (ابن غالب) دحداح. او راست: شرح دیوان ابن الفارض، که رشید به سال 1851م. به نشر آن مبادرت ورزید. (از معجم المطبوعات مصر). رجوع به رشید الدحداح در اعلام زرکلی و همین لغت نامه شود
ابن ابوالقاسم. از راویان بشمار است و عمر بن علی بن عمر قزوینی ملقب به سراج الدین (متولد 683 هجری قمری). از او روایت دارد. رجوع به شدالازار ذیل ص 252 شود
صلاح الدین رشید، جد پنجم شیخ صفی الدین اردبیلی و جد یازدهم شاه اسماعیل صفوی. رجوع به حبیب السیر چ خیام جزء 4 از ج 4 ص 409 و رجال حبیب السیر ص 226 شود
یا رشید احمد، احمد بن علی قاضی قالی که به سال 563 هجری قمری درگذشت. او را دیوانی است. (یادداشت مؤلف). و رجوع به احمد بن علی قاضی قالی شود
یا رشید لکهنویی، مولوی عبدالرشید. از گویندگان و شاگردان ملا نظام الدین لکهنویی. رجوع به فرهنگ سخنوران و روز روشن ص 244 شود
یا رشید بن سلیم خوری. اوراست: الرشیدیات، دیوان شعر، که به سال 1900م. در نیویورک به چاپ رسیده است. (از معجم المطبوعات ج 1)
یا امیر رشید، لقب ابوالقاسم نوح بن منصور بن نصر بن احمد بن اسماعیل سامانی. رجوع به تاریخ بخارای نرشخی ص 117 و نوح... شود
ابن شریف بن علی. اولین از شرفای فلالی مراکش (از 1075 تا 1083 هجری قمری). رجوع به طبقات سلاطین اسلام ص 52 و 55 شود
احمد بن علی بن زبیر غسانی، مکنی به ابوالحسین. (یادداشت مؤلف). و رجوع به احمد در همین لغت نامه و اعلام زرکلی شود
لقب حضرت حسین بن علی امام سوم شیعیان. رجوع به حبیب السیرچ خیام ج 2 ص 33 و مادۀ حسین در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
یا رشیده. دهی است. (منتهی الارب). دهی است در مصر در ساحل نیل. (از نخبهالدهر دمشقی). شهری است نزدیک اسکندریه. (یادداشت مؤلف). شهرکی است در کنار دریا و نیل جنب اسکندریه. (از معجم البلدان). شهری است در مصر واقع در کنار شط نیل، شامبلیون در سال 1799م. کتیبه ای در آن به زبان یونانی و هیروگلیفی کشف کرد که درباره حروف هیروگلیفی و اصول زبان آن میباشد. (از اعلام المنجد). و رجوع به تاریخ الحکماء قفطی ص 348 شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
شجاع و دلیر و باعزم در جنگ. (ناظم الاطباء). در تداول عوام از فارسی زبانان، شجاع. (یادداشت مؤلف). دلیر. شجاع. (فرهنگ فارسی معین) ، در فارسی به معنی خوش قد و قامت استعمال کنند، چنانکه گویند: فلان کس جوانی است زیبا و رشید. در عربی بجای آن رشیق به قاف گویند و مصدر آن نیز رشاقت است و شاید رشید و رشادت هر دو محرف رشیق و رشاقت باشد. (نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال 1 شمارۀ 5 از محیط المحیط و مختار الصحاح). خوش قد و قامت. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(رُ شَ)
نام مردی. (منتهی الارب). از غلامان بنی معاویه و از انصار است و حدیثی چند از وی نقل شده است. رجوع به الاصابه ج 1 قسم 1 شود
لغت نامه دهخدا
(رَ دا)
جستجوی راه. اسم است استرشاد را. (منتهی الارب). اسم است به معنی رشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
احمد مفتی قره طاغ. او راست: اساس البنا، و آن شرح است بر بنا (بناءالافعال). (از معجم المطبوعات ج 1)
یا رشدی دمشقی. شیخ مصطفی. او راست: جبر الکسر فی نظم اسماء اهل بدر. (از معجم المطبوعات ج 1)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَءْ کُءْ)
مصدر به معنی ردّ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بازگردانیدن. (آنندراج). و رجوع به ردّ شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
از خطاطان نامی ایران و خواهرزادۀ میرعماد خوشنویس و خطاط نامی است که در حسن خط از دایی خود نیز فراتر رفته است. رشیدا به هندوستان سفر کرد و در سال 1048 هجری قمری در کشمیر درگذشت. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3). محمد معین گوید: عبدالرشید دیلمی استاد خط نستعلیق (وفات در آگره 1081 هجری قمری)... از خوشنویسان دربار شاه عباس اول صفوی بود و پس از قتل میرعماد به هند مهاجرت نمود وملازمت شاه جهان را اختیار کرد و مقرب شاه گردید و به تعلیم خط شاهزاده داراشکوه پرداخت. هنردوستان هند او را ’آقا’ لقب دادند. از نوشته های وی مقدار زیادی در ایران و هند موجود است. (از فرهنگ فارسی معین، بخش اعلام). معین سپس نمونه ای از خط رشیدا را آورده است. و رجوع به نمونۀ خطوط خوش کتاب خانه سلطنتی ایران ص 133، 144، 249 و 252 و مادۀ رشیدای قزوینی شود
لغت نامه دهخدا
(لَ نَ زَ دَ)
ریختن و افشاندن. (ناظم الاطباء). اما جای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ)
ریشه دستار که بعضی از آنرا شبکه کرده باشند. (آنندراج) (برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ دِ)
نام یکی از پاسگاههای مرزی بخش بستان شهرستان دشت میشان. سکنۀ آن مأموران انتظامی مرز. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(رَ دی یَ)
نوعی از طعام که رشته گویند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج). رشته. (مهذب الاسماء). معرب رشته. (یادداشت مؤلف). و رجوع به رشته شود
لغت نامه دهخدا
(رَ دی یَ)
ناحیه ای بوده در سلطانیه پایتخت اولجایتو که خواجه رشیدالدین فضل اﷲ آن را آباد کرد و مسجد و مدرسه و بیمارستان و ابنیۀ خیریه و نزدیک هزار خانه در آن ساختند. رجوع به تاریخ ادبی ایران تألیف ادوارد براون (از سعدی تا جامی ص 81 و 345) شود
لغت نامه دهخدا
(رَ دی یَ)
نام قبیله ایست. (ناظم الاطباء)
نام فرقه ای ازخوارج که منسوبند به رشید نامی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
محمود بن یونس بن مکرم غشیدی بخارایی. او از ابوطاهر اسباطبن یسع و دیگران روایت کند و پسرش ابوبکر و محمد بن محمود وزان از او روایت کنند. رجوع به انساب سمعانی ورق 409 الف و معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
منسوب به غشید که قریه ای در بخاراست. به صورت غشیتی نیز شنیده شده است. معلوم نیست که همان غشیدی است یا جز از آن است. (از انساب سمعانی ورق 409 الف)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
منسوب است به رشاد که نسبت اجدادی است. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(رُشَ)
ادریس بن ابراهیم رشینی جرجانی، از مردم جرجانست. (از منتهی الارب) (از تاج العروس، ذیل مادۀرشن). مؤلف تاج العروس گوید: او از اسحاق بن صلت روایت دارد و احمد بن حصن نقدی از او روایت کرده است
لغت نامه دهخدا
(رُ شَ)
منسوب است به رشین که دیهی است از دیه های جرجان. رجوع به رشین و رشینی (ادریس بن...) شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
منسوب است به رشیق که نام مردی است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رشید
تصویر رشید
شجاع، دلیر، با عزم در جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشیدیه
تصویر رشیدیه
رشته گونه ای از خوراک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشید
تصویر رشید
((رَ))
رشد یافته، رستگار، دلیر، نیک اندام، راست قامت
فرهنگ فارسی معین
بالغ، عاقل، کبیر، بلندبالا، بلندقامت، خوش قدوقامت، رشیق، دلیر، شجاع، گرد
فرهنگ واژه مترادف متضاد