اندک اندک شیر دادن مادر به بچه تا قدرت مکیدن پیدا کند لیسیدن چرک و ریم نوزاد آهو به وسیلۀ ماده آهو پروردن و ادب کردن و آماده کردن خود را داوطلب کاری یا مقامی کردن
اندک اندک شیر دادن مادر به بچه تا قدرت مکیدن پیدا کند لیسیدن چرک و ریم نوزاد آهو به وسیلۀ ماده آهو پروردن و ادب کردن و آماده کردن خود را داوطلب کاری یا مقامی کردن
نام قریه ای به جرجان. (یادداشت مؤلف) (از معجم البلدان). دهی است، از آن ده است ادریس بن ابراهیم رشینی جرجانی. (از منتهی الارب). و رجوع به ترجمه سفرنامۀ رابینو ص 162 شود
نام قریه ای به جرجان. (یادداشت مؤلف) (از معجم البلدان). دهی است، از آن ده است ادریس بن ابراهیم رشینی جرجانی. (از منتهی الارب). و رجوع به ترجمه سفرنامۀ رابینو ص 162 شود
قلعه ایست به یمن. (منتهی الارب). قلعۀبلند محکمی است در کوههای یمن. (مراصد). دژ استواری بود در یمن در قلۀ کوهی بسیار بلند. (از قاموس الاعلام ترکی). نام حصن بسیار بلندیست در یمن... (معجم البلدان). و رجوع به همان کتاب (چ مصر ج 1 ص 263) شود
قلعه ایست به یمن. (منتهی الارب). قلعۀبلند محکمی است در کوههای یمن. (مراصد). دژ استواری بود در یمن در قلۀ کوهی بسیار بلند. (از قاموس الاعلام ترکی). نام حصن بسیار بلندیست در یمن... (معجم البلدان). و رجوع به همان کتاب (چ مصر ج 1 ص 263) شود
شجاع و دلیر و باعزم در جنگ. (ناظم الاطباء). در تداول عوام از فارسی زبانان، شجاع. (یادداشت مؤلف). دلیر. شجاع. (فرهنگ فارسی معین) ، در فارسی به معنی خوش قد و قامت استعمال کنند، چنانکه گویند: فلان کس جوانی است زیبا و رشید. در عربی بجای آن رشیق به قاف گویند و مصدر آن نیز رشاقت است و شاید رشید و رشادت هر دو محرف رشیق و رشاقت باشد. (نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال 1 شمارۀ 5 از محیط المحیط و مختار الصحاح). خوش قد و قامت. (فرهنگ فارسی معین)
شجاع و دلیر و باعزم در جنگ. (ناظم الاطباء). در تداول عوام از فارسی زبانان، شجاع. (یادداشت مؤلف). دلیر. شجاع. (فرهنگ فارسی معین) ، در فارسی به معنی خوش قد و قامت استعمال کنند، چنانکه گویند: فلان کس جوانی است زیبا و رشید. در عربی بجای آن رشیق به قاف گویند و مصدر آن نیز رشاقت است و شاید رشید و رشادت هر دو محرف رشیق و رشاقت باشد. (نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال 1 شمارۀ 5 از محیط المحیط و مختار الصحاح). خوش قد و قامت. (فرهنگ فارسی معین)
تربیت و نیکو سیاست شتران. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، نیک مراقبت کردن مال را. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، اصلاح نمودن درخت تا بار آورد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : و درختان را که از سالهای دراز و مدتهای مدید ترتیب و ترشیح کرده بودند. (جهانگشای جوینی) ، لیسیدن آهوماده چرک و ریم بچۀ نوزاد را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، اندک اندک شیر دادن مادر فرزند را تا آنگاه که بمکیدن قوت یابد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پروردن و کاری را فابرآوردن. (تاج المصادر بیهقی). پروردن و ادب دادن: و هو یرشح للوزاره اوالملک، ای یربی و یؤدب و یؤهل. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (ازالمنجد) : و به مزیت تربیت و ترشیح مخصوص شدم. (کلیله و دمنه)... و به تأدیب و تهذیب و ترشیح خواجۀ خویش مهذب الاخلاق گشته. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 51). و امیر سدید، منصور بن نوح، در ترشیح و ترجیح او بر دیگر خدمتکاران مبالغتها نمود. (ایضاًص 57) ، چکانیدن. (دهار). آب دادن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، نام صنعتی است. (اقرب الموارد) (آنندراج) ، (اصطلاح بیان) بر چند معنی است، یکی ترشیح تشبیه است و آن ذکر چیزی است که با مشبه به ملائم باشد مانند انشاب در گفتار فصحا که در مورد چنگال مرگ نسبت به آدمی استعمال کرده اند، که تشبیه نموده اند آنرا به درنده ای که در حال استیلاء بر شکار خود چنگالها را برای دریدن شکار بیرون آورده باشد. دیگر ترشیح تخییل است و آن ثابت کردن چیزی است که ملازم درنده است برای مشبه که مرگ می باشد. و دیگر ترشیح مجاز لغوی است و آن عبارت است از ذکرچیزی که ملائم معنی حقیقی باشد، مانند کلمه ’اطولکن’ در این حدیث: اسرعکن لحوقاً بی اطولکن یداً، که لفظ اطولکن ترشیح است مر مجازی را که لفظ ید باشد، که مجاز در مورد نعمت استعمال کنند. و نیز ترشیح مجاز عقلی است و آن ’ملائم ما هو له’ است، مانند این بیت: و اذا المنیه انشبت اظفارها لاصبت کل تمیمه لاتنفع. که ذکر ’انشبت’ در این بیت ترشیح است مر اثبات چنگال را برای مرگ. دیگر ترشیح استعارۀ مصرحه است و آن عبارت است از ذکر چیزی که ملائم مستعارمنه باشد و در این مورد واجب باشد شی ٔ ملائم مستعارمنه مقرون باشد بلفظمشبه به. و همچنین ترشیح استعاره به کنایت، چه آن نیز ذکر چیزی است که ملائم باشد با مستعارمنه، چه انشاب در بیت مذکور ترشیح است مر استعارۀ بالکنایه را. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به استعارۀ مرشحه در همین لغت نامه و کشاف اصطلاحات الفنون شود
تربیت و نیکو سیاست شتران. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، نیک مراقبت کردن مال را. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، اصلاح نمودن درخت تا بار آورد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : و درختان را که از سالهای دراز و مدتهای مدید ترتیب و ترشیح کرده بودند. (جهانگشای جوینی) ، لیسیدن آهوماده چرک و ریم بچۀ نوزاد را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، اندک اندک شیر دادن مادر فرزند را تا آنگاه که بمکیدن قوت یابد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پروردن و کاری را فابرآوردن. (تاج المصادر بیهقی). پروردن و ادب دادن: و هو یرشح للوزاره اوالملک، ای یربی و یؤدب و یؤهل. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (ازالمنجد) : و به مزیت تربیت و ترشیح مخصوص شدم. (کلیله و دمنه)... و به تأدیب و تهذیب و ترشیح خواجۀ خویش مهذب الاخلاق گشته. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 51). و امیر سدید، منصور بن نوح، در ترشیح و ترجیح او بر دیگر خدمتکاران مبالغتها نمود. (ایضاًص 57) ، چکانیدن. (دهار). آب دادن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، نام صنعتی است. (اقرب الموارد) (آنندراج) ، (اصطلاح بیان) بر چند معنی است، یکی ترشیح تشبیه است و آن ذکر چیزی است که با مشبه به ملائم باشد مانند انشاب در گفتار فصحا که در مورد چنگال مرگ نسبت به آدمی استعمال کرده اند، که تشبیه نموده اند آنرا به درنده ای که در حال استیلاء بر شکار خود چنگالها را برای دریدن شکار بیرون آورده باشد. دیگر ترشیح تخییل است و آن ثابت کردن چیزی است که ملازم درنده است برای مشبه که مرگ می باشد. و دیگر ترشیح مجاز لغوی است و آن عبارت است از ذکرچیزی که ملائم معنی حقیقی باشد، مانند کلمه ’اطولکن’ در این حدیث: اسرعکن لحوقاً بی اطولکن یداً، که لفظ اطولکن ترشیح است مر مجازی را که لفظ ید باشد، که مجاز در مورد نعمت استعمال کنند. و نیز ترشیح مجاز عقلی است و آن ’ملائم ما هو له’ است، مانند این بیت: و اذا المنیه انشبت اظفارها لاصبت کل تمیمه لاتنفع. که ذکر ’انشبت’ در این بیت ترشیح است مر اثبات چنگال را برای مرگ. دیگر ترشیح استعارۀ مصرحه است و آن عبارت است از ذکر چیزی که ملائم مستعارمنه باشد و در این مورد واجب باشد شی ٔ ملائم مستعارمنه مقرون باشد بلفظمشبه به. و همچنین ترشیح استعاره به کنایت، چه آن نیز ذکر چیزی است که ملائم باشد با مستعارمنه، چه انشاب در بیت مذکور ترشیح است مر استعارۀ بالکنایه را. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به استعارۀ مرشحه در همین لغت نامه و کشاف اصطلاحات الفنون شود
یا رشیده. دهی است. (منتهی الارب). دهی است در مصر در ساحل نیل. (از نخبهالدهر دمشقی). شهری است نزدیک اسکندریه. (یادداشت مؤلف). شهرکی است در کنار دریا و نیل جنب اسکندریه. (از معجم البلدان). شهری است در مصر واقع در کنار شط نیل، شامبلیون در سال 1799م. کتیبه ای در آن به زبان یونانی و هیروگلیفی کشف کرد که درباره حروف هیروگلیفی و اصول زبان آن میباشد. (از اعلام المنجد). و رجوع به تاریخ الحکماء قفطی ص 348 شود
یا رشیده. دهی است. (منتهی الارب). دهی است در مصر در ساحل نیل. (از نخبهالدهر دمشقی). شهری است نزدیک اسکندریه. (یادداشت مؤلف). شهرکی است در کنار دریا و نیل جنب اسکندریه. (از معجم البلدان). شهری است در مصر واقع در کنار شط نیل، شامبلیون در سال 1799م. کتیبه ای در آن به زبان یونانی و هیروگلیفی کشف کرد که درباره حروف هیروگلیفی و اصول زبان آن میباشد. (از اعلام المنجد). و رجوع به تاریخ الحکماء قفطی ص 348 شود
ابن ربیض العذری. مرزبانی او را از سخنسرایان نامی عرب ذکر کرده و گفته است از شاعران مخضرم است. (از الاصابه ج 1 قسم 3) یا رشید بن داود سعدی. او راست: غایهالمراد فی الخیل و الجیاد. (از معجم المطبوعات ج 1) ابن داود. او راست کتاب تفسیر بر قرآن. (فهرست ابن ندیم) یا رشید الدحداح یا رشید بن غالب. این اسم تحریف است از کنیت رشید (ابن غالب) دحداح. او راست: شرح دیوان ابن الفارض، که رشید به سال 1851م. به نشر آن مبادرت ورزید. (از معجم المطبوعات مصر). رجوع به رشید الدحداح در اعلام زرکلی و همین لغت نامه شود ابن ابوالقاسم. از راویان بشمار است و عمر بن علی بن عمر قزوینی ملقب به سراج الدین (متولد 683 هجری قمری). از او روایت دارد. رجوع به شدالازار ذیل ص 252 شود صلاح الدین رشید، جد پنجم شیخ صفی الدین اردبیلی و جد یازدهم شاه اسماعیل صفوی. رجوع به حبیب السیر چ خیام جزء 4 از ج 4 ص 409 و رجال حبیب السیر ص 226 شود یا رشید احمد، احمد بن علی قاضی قالی که به سال 563 هجری قمری درگذشت. او را دیوانی است. (یادداشت مؤلف). و رجوع به احمد بن علی قاضی قالی شود یا رشید لکهنویی، مولوی عبدالرشید. از گویندگان و شاگردان ملا نظام الدین لکهنویی. رجوع به فرهنگ سخنوران و روز روشن ص 244 شود یا رشید بن سلیم خوری. اوراست: الرشیدیات، دیوان شعر، که به سال 1900م. در نیویورک به چاپ رسیده است. (از معجم المطبوعات ج 1) یا امیر رشید، لقب ابوالقاسم نوح بن منصور بن نصر بن احمد بن اسماعیل سامانی. رجوع به تاریخ بخارای نرشخی ص 117 و نوح... شود ابن شریف بن علی. اولین از شرفای فلالی مراکش (از 1075 تا 1083 هجری قمری). رجوع به طبقات سلاطین اسلام ص 52 و 55 شود احمد بن علی بن زبیر غسانی، مکنی به ابوالحسین. (یادداشت مؤلف). و رجوع به احمد در همین لغت نامه و اعلام زرکلی شود لقب حضرت حسین بن علی امام سوم شیعیان. رجوع به حبیب السیرچ خیام ج 2 ص 33 و مادۀ حسین در همین لغت نامه شود
ابن ربیض العذری. مرزبانی او را از سخنسرایان نامی عرب ذکر کرده و گفته است از شاعران مخضرم است. (از الاصابه ج 1 قسم 3) یا رشید بن داود سعدی. او راست: غایهالمراد فی الخیل و الجیاد. (از معجم المطبوعات ج 1) ابن داود. او راست کتاب تفسیر بر قرآن. (فهرست ابن ندیم) یا رشید الدحداح یا رشید بن غالب. این اسم تحریف است از کنیت رشید (ابن غالب) دحداح. او راست: شرح دیوان ابن الفارض، که رشید به سال 1851م. به نشر آن مبادرت ورزید. (از معجم المطبوعات مصر). رجوع به رشید الدحداح در اعلام زرکلی و همین لغت نامه شود ابن ابوالقاسم. از راویان بشمار است و عمر بن علی بن عمر قزوینی ملقب به سراج الدین (متولد 683 هجری قمری). از او روایت دارد. رجوع به شدالازار ذیل ص 252 شود صلاح الدین رشید، جد پنجم شیخ صفی الدین اردبیلی و جد یازدهم شاه اسماعیل صفوی. رجوع به حبیب السیر چ خیام جزء 4 از ج 4 ص 409 و رجال حبیب السیر ص 226 شود یا رشید احمد، احمد بن علی قاضی قالی که به سال 563 هجری قمری درگذشت. او را دیوانی است. (یادداشت مؤلف). و رجوع به احمد بن علی قاضی قالی شود یا رشید لکهنویی، مولوی عبدالرشید. از گویندگان و شاگردان ملا نظام الدین لکهنویی. رجوع به فرهنگ سخنوران و روز روشن ص 244 شود یا رشید بن سلیم خوری. اوراست: الرشیدیات، دیوان شعر، که به سال 1900م. در نیویورک به چاپ رسیده است. (از معجم المطبوعات ج 1) یا امیر رشید، لقب ابوالقاسم نوح بن منصور بن نصر بن احمد بن اسماعیل سامانی. رجوع به تاریخ بخارای نرشخی ص 117 و نوح... شود ابن شریف بن علی. اولین از شرفای فلالی مراکش (از 1075 تا 1083 هجری قمری). رجوع به طبقات سلاطین اسلام ص 52 و 55 شود احمد بن علی بن زبیر غسانی، مکنی به ابوالحسین. (یادداشت مؤلف). و رجوع به احمد در همین لغت نامه و اعلام زرکلی شود لقب حضرت حسین بن علی امام سوم شیعیان. رجوع به حبیب السیرچ خیام ج 2 ص 33 و مادۀ حسین در همین لغت نامه شود
رائح. اسم فاعل از ریشه ’روح’، کسی که در شبانگاه آید. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج، روح. (المنجد). شبانگاه آینده. (منتهی الارب) ، کسی که در شبانگاه کاری کند. ج، رایحون، مرد شادمانی کننده. ج، رایحون، مردی که در افعال مشابه پدر باشد. ج، رایحون. (ناظم الاطباء) ، باران شبانگاهی. (مهذب الاسماء)
رائح. اسم فاعل از ریشه ’روح’، کسی که در شبانگاه آید. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج، رَوْح. (المنجد). شبانگاه آینده. (منتهی الارب) ، کسی که در شبانگاه کاری کند. ج، رایحون، مرد شادمانی کننده. ج، رایحون، مردی که در افعال مشابه پدر باشد. ج، رایحون. (ناظم الاطباء) ، باران شبانگاهی. (مهذب الاسماء)