جدول جو
جدول جو

معنی رشی - جستجوی لغت در جدول جو

رشی
(رَ شی ی)
شتربچه. (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، شتری که بایستد پس بانگ زند بر آن، شبان. (منتهی الارب). شتری که بایستد پس شبان بر آن بانگ زند: ارشه ارشه (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
رشی
(رَ)
دهی از دهستان رحمت آباد بخش رودبار شهرستان رشت. سکنه 283 تن. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و لبنیات. صنایع دستی شال بافی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
رشی
جمع رشوه، بلکفت ها بدکندها پارک ها
تصویری از رشی
تصویر رشی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رشید
تصویر رشید
(پسرانه)
دارای قامت بلند و متناسب، شجاع، دلیر، هدایت شده، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رشید
تصویر رشید
راهنمای به راه راست، هادی، دارای رشد، رستگار، راه راست یافته، دلیر، از نام ها و صفات خداوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترشی
تصویر ترشی
نوعی چاشنی اشتهاآور و ترش مزه که از پروراندن انواع سبزی و میوه، از قبیل بادنجان، خیار، سیر، پیاز، موسیر و امثال آن ها در سرکه تهیه می کنند، از چهار طعم اصلی مانند طعم سرکه، کنایه از بدخلقی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آرشی
تصویر آرشی
مربوط به آرش، برای مثال به زیر پی آنکه هست آتشی / که سامیش گرز است و تیر آرشی (فردوسی۲ - ۱۵۳۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رشیق
تصویر رشیق
خوش قد و قامت، خوش اندام، زیبا و ظریف، لفظ یا خط زیبا و ظریف
فرهنگ فارسی عمید
(رُ شَ)
نام قریه ای به جرجان. (یادداشت مؤلف) (از معجم البلدان). دهی است، از آن ده است ادریس بن ابراهیم رشینی جرجانی. (از منتهی الارب). و رجوع به ترجمه سفرنامۀ رابینو ص 162 شود
لغت نامه دهخدا
(رُ شَ)
نام مردی. (منتهی الارب). از غلامان بنی معاویه و از انصار است و حدیثی چند از وی نقل شده است. رجوع به الاصابه ج 1 قسم 1 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خوردن آب به هر دو لب و مکیدن آن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
رجل رشیق، مرد نیکو و باریک قد. ج، رشق. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). مرد نیکو و باریک قد. ج، رشق. (آنندراج). نیکوقد. سروبالا. خوش قد و بالا. کشیده بالا. خوش قد و قامت. خوش قد. (یادداشت مؤلف). کشیده بالا. (مهذب الاسماء). خوش هیکل. خوش اندام. زیبا. (فرهنگ فارسی معین) : قدرشیق، قد نیکو و باریک. ج، رشاق. (ناظم الاطباء).
- رشیق القد، برومند و نیکوقامت. (یادداشت مؤلف).
، کلام ظریف منسجم. (یادداشت مؤلف). کلام ظریف منسجم، اسم است از رشاقه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ شَ)
نام جد ابوعبدالله بن رشیق، فقیه مالکی متأخر. (منتهی الارب)
زاهدی است مصری. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
شجاع و دلیر و باعزم در جنگ. (ناظم الاطباء). در تداول عوام از فارسی زبانان، شجاع. (یادداشت مؤلف). دلیر. شجاع. (فرهنگ فارسی معین) ، در فارسی به معنی خوش قد و قامت استعمال کنند، چنانکه گویند: فلان کس جوانی است زیبا و رشید. در عربی بجای آن رشیق به قاف گویند و مصدر آن نیز رشاقت است و شاید رشید و رشادت هر دو محرف رشیق و رشاقت باشد. (نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال 1 شمارۀ 5 از محیط المحیط و مختار الصحاح). خوش قد و قامت. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
عرق. (از اقرب الموارد). خوی و عرق. (ازناظم الاطباء). خوی. (منتهی الارب) (آنندراج) ، تراوش. (ناظم الاطباء) ، نام گیاهی است. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
ابن ربیض العذری. مرزبانی او را از سخنسرایان نامی عرب ذکر کرده و گفته است از شاعران مخضرم است. (از الاصابه ج 1 قسم 3)
یا رشید بن داود سعدی. او راست: غایهالمراد فی الخیل و الجیاد. (از معجم المطبوعات ج 1)
ابن داود. او راست کتاب تفسیر بر قرآن. (فهرست ابن ندیم)
یا رشید الدحداح یا رشید بن غالب. این اسم تحریف است از کنیت رشید (ابن غالب) دحداح. او راست: شرح دیوان ابن الفارض، که رشید به سال 1851م. به نشر آن مبادرت ورزید. (از معجم المطبوعات مصر). رجوع به رشید الدحداح در اعلام زرکلی و همین لغت نامه شود
ابن ابوالقاسم. از راویان بشمار است و عمر بن علی بن عمر قزوینی ملقب به سراج الدین (متولد 683 هجری قمری). از او روایت دارد. رجوع به شدالازار ذیل ص 252 شود
صلاح الدین رشید، جد پنجم شیخ صفی الدین اردبیلی و جد یازدهم شاه اسماعیل صفوی. رجوع به حبیب السیر چ خیام جزء 4 از ج 4 ص 409 و رجال حبیب السیر ص 226 شود
یا رشید احمد، احمد بن علی قاضی قالی که به سال 563 هجری قمری درگذشت. او را دیوانی است. (یادداشت مؤلف). و رجوع به احمد بن علی قاضی قالی شود
یا رشید لکهنویی، مولوی عبدالرشید. از گویندگان و شاگردان ملا نظام الدین لکهنویی. رجوع به فرهنگ سخنوران و روز روشن ص 244 شود
یا رشید بن سلیم خوری. اوراست: الرشیدیات، دیوان شعر، که به سال 1900م. در نیویورک به چاپ رسیده است. (از معجم المطبوعات ج 1)
یا امیر رشید، لقب ابوالقاسم نوح بن منصور بن نصر بن احمد بن اسماعیل سامانی. رجوع به تاریخ بخارای نرشخی ص 117 و نوح... شود
ابن شریف بن علی. اولین از شرفای فلالی مراکش (از 1075 تا 1083 هجری قمری). رجوع به طبقات سلاطین اسلام ص 52 و 55 شود
احمد بن علی بن زبیر غسانی، مکنی به ابوالحسین. (یادداشت مؤلف). و رجوع به احمد در همین لغت نامه و اعلام زرکلی شود
لقب حضرت حسین بن علی امام سوم شیعیان. رجوع به حبیب السیرچ خیام ج 2 ص 33 و مادۀ حسین در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
یا رشیده. دهی است. (منتهی الارب). دهی است در مصر در ساحل نیل. (از نخبهالدهر دمشقی). شهری است نزدیک اسکندریه. (یادداشت مؤلف). شهرکی است در کنار دریا و نیل جنب اسکندریه. (از معجم البلدان). شهری است در مصر واقع در کنار شط نیل، شامبلیون در سال 1799م. کتیبه ای در آن به زبان یونانی و هیروگلیفی کشف کرد که درباره حروف هیروگلیفی و اصول زبان آن میباشد. (از اعلام المنجد). و رجوع به تاریخ الحکماء قفطی ص 348 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از درشی
تصویر درشی
نوعی خیار باریک و دراز
فرهنگ لغت هوشیار
معنوی منسوب به آرش پهلوان: تیر آرشی تیری سخت دور پرتاب، منسوب به آرش سلسله اشکانی: ازو تخمه آرشی خوار شد (فردوسی)
فرهنگ لغت هوشیار
کیفیت چیز ترش حموضت، کلیه مواد غذایی که مزه ترش دارند و مقداری از اسید های مختلف در ترکیبشان وجود دارد. ترشیها را بعنوان چاشنی غذا بکار میبرند، اسید، جمع ترشیها. ترشیجات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشیح
تصویر رشیح
خوی (عرق)، تراویده، رسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشید
تصویر رشید
شجاع، دلیر، با عزم در جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشیش
تصویر رشیش
فرتوف (مسلسل دستی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشیق
تصویر رشیق
مرد نیکو و باریک قد، خوش قد و قامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشید
تصویر رشید
((رَ))
رشد یافته، رستگار، دلیر، نیک اندام، راست قامت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رشیق
تصویر رشیق
((رَ))
خوش اندام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترشی
تصویر ترشی
((تُ))
کلیه مواد غذایی که مزه ترش دارند و مقداری از اسیدهای مختلف در ترکیبشان وجود دارد، ترشی ها را به عنوان چاشنی غذا به کار می برند
ترشی انداختن: کنایه از بلا استفاده و عاطل گذاشتن
فرهنگ فارسی معین
بالغ، عاقل، کبیر، بلندبالا، بلندقامت، خوش قدوقامت، رشیق، دلیر، شجاع، گرد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از ترشی
تصویر ترشی
Sourness, Tartness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ترشی
تصویر ترشی
кислота , кислотность
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ترشی
تصویر ترشی
Säure
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ترشی
تصویر ترشی
кислотність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ترشی
تصویر ترشی
kwasowość
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ترشی
تصویر ترشی
酸味
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از ترشی
تصویر ترشی
acidez
دیکشنری فارسی به پرتغالی