جدول جو
جدول جو

معنی رشوتی - جستجوی لغت در جدول جو

رشوتی
(رِشْ / رُشْ وَ)
کسی که قبول رشوه می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رشوت
تصویر رشوت
رشوه، آنچه از پول و مانند آن به کسی می دهند تا کاری برخلاف وظیفۀ خود انجام دهد یا حق کسی را ضایع و باطل کند یا حکمی برخلاف حق و عدالت بدهد، پاره، بلکفد، بلکفت، برگند
فرهنگ فارسی عمید
(رِ)
به معنی خاکساری است که به فتح ’ر’ نیز آمده است. (از شعوری ج 2 ورق 21) :
کسی را کو نسب پاکیزه باشد
به فعل اندر نیارد زود رشتی
کسی را کو به اصل اندر خلل هست
نیاید زو بجز کژّی و زشتی.
سنایی.
، خاکروبه. (از شعوری ج 2ورق 21)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
منسوب است به رشت که نام کیمیاگری بوده است. (آنندراج) (از انجمن آرا).
- زر رشتی، زر خالص. (انجمن آرا) (از آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری). و رجوع به رشت شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
منسوب به شهر رشت. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از انجمن آرا) (از برهان). منسوب به رشت: 1- از مردم رشت 2- محصول رشت 3- آنچه در رشت ساخته شود. مصنوع رشت: جاروب رشتی 4- (گیاه) گل رشتی. (از فرهنگ فارسی معین).
- گل رشتی، گل سوری کم پر و کم بوی. گلگون. گل فارسی. (یادداشت مؤلف).
، قسمی کدوی دراز و زرد و شیرین. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
کاظم بن قاسم حسینی موسوی. او راست: 1- رسائل الرشتی، در جواب مسائل امور الدین و الدنیا. 2- شرح قصیدۀ لامیه عبدالباقی عمری در مدح امام موسی بن جعفر. (از معجم المطبوعات مصر ج 1)
لغت نامه دهخدا
(رِشْ وَ)
رشوت. رشوه و پاره و مزد. (ناظم الاطباء). اتاوه. پاره. رشوه. رشوه. برطیل. برطله. پاره ای که برای برآمدن کاری دهند. (یادداشت مؤلف). آنچه بر کسی دهند تا کارسازی به ناحق کند، و در فارسی قدیم آنرا پاره گویند. (غیاث اللغات از منتخب اللغات و شرح نصاب). پاره یعنی چیزی که برای کارسازی ناحق به کسی دهند، و با لفظ دادن و گرفتن و ستاندن و خوردن مستعمل. (آنندراج) :
چون خصم سر کیسۀ رشوت بگشاید
دروقت شما بند شریعت بگشایید.
ناصرخسرو.
آنکه فقیه است از املاک او
پاک تر آنست که از رشوت است.
ناصرخسرو.
هر یکی همچو نهنگی و ز بس جهل و طمع
دهن علم فراز و دهن رشوت باز.
ناصرخسرو.
رشوت حکمش دهد جوشن مریخ را
چون به کف شاه دید تیغ زحل گون فلک.
خاقانی.
کجا خازن لشکر و گنج من
به رشوت مگر کم کند رنج من.
نظامی.
چو یاقوتم نبید خام گیرد
به رشوت با طبرزد جام گیرد.
نظامی.
چون دهد قاضی به دل رشوت قرار
کی شناسد حق از مظلوم زار.
مولوی.
قاضی که به رشوت بخورد پنج خیار
ثابت کند ازبهر تو صد خربزه زار.
سعدی.
- رشوت خواستن، پاره خواستن. طلب پاره و رشوه از کسی. (یادداشت مؤلف). استرشاء. (دهار)
لغت نامه دهخدا
لوتی، برهنگی، لختی، عوری، عریانی، (یادداشت مؤلف)، رجوع به روت و رت شود
لغت نامه دهخدا
اسم هندی خبز (نان) است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
پاره، مزد، رشوه، آنچه که بر کسی دهند تا کار سازی به نا حق کند، حق و حساب برای کاری نا حق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشوت
تصویر رشوت
((رِ وَ))
دادن پول یا مال دیگر به کسی برای انجام کار ناحق، رشوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رشتی
تصویر رشتی
((رَ))
منسوب به رشت، از مردم رشت، آن چه که در رشت ساخته شود، فروتنی، خاکساری، آن که لجن پاک کند و خاک و خاکروبه برد
فرهنگ فارسی معین
ارتشا، باج، رشوه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بزماده ی سیاه رنگ، اهل رشت
فرهنگ گویش مازندرانی
فریب کاری در بازی، کلک، نیرنگ
فرهنگ گویش مازندرانی