داخل کردن سگ سرخود را در آوند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء). سر بردن سگ بود به کاسه و دیگ و امثال آن. (فرهنگ جهانگیری) (از برهان) ، ناخوانده مهمان گردیدن. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). ناخوانده رفتن بود به طعام خوردن عروسی. (فرهنگ جهانگیری) (از برهان). طفیلی گردیدن در خوردن غذا. (از اقرب الموارد). بی دستوری درآمدن. (فرهنگ فارسی معین). رشون. (اقرب الموارد)
داخل کردن سگ سرخود را در آوند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء). سر بردن سگ بود به کاسه و دیگ و امثال آن. (فرهنگ جهانگیری) (از برهان) ، ناخوانده مهمان گردیدن. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). ناخوانده رفتن بود به طعام خوردن عروسی. (فرهنگ جهانگیری) (از برهان). طفیلی گردیدن در خوردن غذا. (از اقرب الموارد). بی دستوری درآمدن. (فرهنگ فارسی معین). رُشون. (اقرب الموارد)
نام کوهی بوده در کابلستان. معین گوید: مطابق مندرجات بندهشن هندی، آذفرنبغ یا آتش روحانیان، در کوه رشن در کابلستان بوده است. (مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی ص 221)
نام کوهی بوده در کابلستان. معین گوید: مطابق مندرجات بندهشن هندی، آذفرنبغ یا آتش روحانیان، در کوه رشن در کابلستان بوده است. (مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی ص 221)
اسب نر. این لغت در پهلوی گوشن یا وشن و در فارسی گشن آمده است و سیاوش (نام پسر کیکاوس) در اوستا سیاورشن (از: سیاو، به معنی سیاه + ارشن) است. یعنی دارندۀ اسپ سیاه. رجوع به فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ج 1 ص 252، 254 شود
اسب نر. این لغت در پهلوی گوشن یا وشن و در فارسی گشن آمده است و سیاوش (نام پسر کیکاوس) در اوستا سیاورشن (از: سیاو، به معنی سیاه + ارشن) است. یعنی دارندۀ اسپ سیاه. رجوع به فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ج 1 ص 252، 254 شود
دهی از دهستان روشکان بخش طرهان خرم آباد. سکنه 120 تن. آب آن از چاه. محصول آنجا غلات و لبنیات و پشم. صنایع دستی زنان سیاه چادر و طناب بافی. راه اتومبیل رو. ساکنان از طایفۀ امرایی و چادرنشین هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان روشکان بخش طرهان خرم آباد. سکنه 120 تن. آب آن از چاه. محصول آنجا غلات و لبنیات و پشم. صنایع دستی زنان سیاه چادر و طناب بافی. راه اتومبیل رو. ساکنان از طایفۀ امرایی و چادرنشین هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
نام یکی از نوکران همای دختر بهمن بود. (برهان) (از ناظم الاطباء). نام سپهسالار همای چهرآزاد و مادر بهمن است. (آنندراج) (انجمن آرا). نام یکی از سپهبدان همای بن بهمن است. آورده اند که سپاهی از رومیان آمده ولایت همای را تاختند و مرزبان با رومیان جنگ کرده کشته شد، همای رشنوادرا که هم سپبهد و هم سپهبدنژاد بود به جنگ رومیان تعیین نمود، داراب نوکر او شد، چون رشنواد لشکر خود را به نظر همای می گذراند همین که نظر همای بر داراب می افتد شیر از پستانش می جوشد، و تفصیل این اجمال در شاهنامه مرقوم است. (از فرهنگ جهانگیری) : یکی مرد بد نام او رشنواد سپهبد بد و هم سپهبدنژاد... سپه گردکرد اندر آن رشنواد عرضگاه بنهاد و روزی بداد. فردوسی. و رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 92 شود
نام یکی از نوکران همای دختر بهمن بود. (برهان) (از ناظم الاطباء). نام سپهسالار همای چهرآزاد و مادر بهمن است. (آنندراج) (انجمن آرا). نام یکی از سپهبدان همای بن بهمن است. آورده اند که سپاهی از رومیان آمده ولایت همای را تاختند و مرزبان با رومیان جنگ کرده کشته شد، همای رشنوادرا که هم سپبهد و هم سپهبدنژاد بود به جنگ رومیان تعیین نمود، داراب نوکر او شد، چون رشنواد لشکر خود را به نظر همای می گذراند همین که نظر همای بر داراب می افتد شیر از پستانش می جوشد، و تفصیل این اجمال در شاهنامه مرقوم است. (از فرهنگ جهانگیری) : یکی مرد بُد نام او رشنواد سپهبد بُد و هم سپهبدنژاد... سپه گردکرد اندر آن رشنواد عَرَضگاه بنهاد و روزی بداد. فردوسی. و رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 92 شود
خاکروبه. (ناظم الاطباء). و رجوع به رشتی شود، خاکروبه کش و رشتی. (ناظم الاطباء). خاک روب و خاکروبه کش را گویند. (آنندراج) (از برهان) : مرا ز گهبد تو رشنی است یمنی و یساری (؟) رها مکن سر او تابرد سلامت تو. منجیک. و رجوع به رشتی شود
خاکروبه. (ناظم الاطباء). و رجوع به رشتی شود، خاکروبه کش و رشتی. (ناظم الاطباء). خاک روب و خاکروبه کش را گویند. (آنندراج) (از برهان) : مرا ز گهبد تو رشنی است یمنی و یساری (؟) رها مکن سر او تابرد سلامت تو. منجیک. و رجوع به رشتی شود
عامی. غیرسید (مخصوصاً طالب علم غیرسید) ’: باید ببینندکه این نعمت در این دیار و بلاد مشترک است از میان مسلمانان و مشرکان و جهودان و مؤمنان و موحدان و ملحدان و علویان و رشنیقان و تاجیکان...’. (کتاب النقض 476) (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به رشنیغ شود
عامی. غیرسید (مخصوصاً طالب علم غیرسید) ’: باید ببینندکه این نعمت در این دیار و بلاد مشترک است از میان مسلمانان و مشرکان و جهودان و مؤمنان و موحدان و ملحدان و علویان و رشنیقان و تاجیکان...’. (کتاب النقض 476) (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به رشنیغ شود
عامی غیر سید (مخصوصا طالب علم غیر سید) :) باید ببینید که این نعمت در دیار و بلاد مشترک است از میان مسلمانان و مشرکان و جهودان و مومنان و موحدان و ملاحدان و علویان و رشنیقان و ترکان و تاجیکان (کتاب النقض 476)
عامی غیر سید (مخصوصا طالب علم غیر سید) :) باید ببینید که این نعمت در دیار و بلاد مشترک است از میان مسلمانان و مشرکان و جهودان و مومنان و موحدان و ملاحدان و علویان و رشنیقان و ترکان و تاجیکان (کتاب النقض 476)