جدول جو
جدول جو

معنی رشنیق

رشنیق((رَ))
عامی، غیر سید (مخصوصاً طالب علم غیر سید)
تصویری از رشنیق
تصویر رشنیق
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با رشنیق

رشنیق

رشنیق
عامی غیر سید (مخصوصا طالب علم غیر سید) :) باید ببینید که این نعمت در دیار و بلاد مشترک است از میان مسلمانان و مشرکان و جهودان و مومنان و موحدان و ملاحدان و علویان و رشنیقان و ترکان و تاجیکان (کتاب النقض 476)
فرهنگ لغت هوشیار

رشنیق

رشنیق
عامی. غیرسید (مخصوصاً طالب علم غیرسید) ’: باید ببینندکه این نعمت در این دیار و بلاد مشترک است از میان مسلمانان و مشرکان و جهودان و مؤمنان و موحدان و ملحدان و علویان و رشنیقان و تاجیکان...’. (کتاب النقض 476) (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به رشنیغ شود
لغت نامه دهخدا

تشنیق

تشنیق
چوب شنیق در خانه کبت انگبین کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، تقطیع بالطول. (تاج المصادر بیهقی). پاره پاره نمودن وآراستن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط). در معنی این مصدر در کتب لغت اختلافی بدین سان دیده میشود: در ترجمه فارسی قاموس آمده تشنیق پاره پاره کردن و آراستن. و در معنی اسم مفعول آن (مشنق) آمده خمیری است که پاره پاره کرده شده است در روغن زیتون. صاحب منتهی الارب در ذیل مشنق آرد:گوشت پاره پاره و خمیر مقطع مالیده با زیت است. صاحب تاج العروس آرد: التشنیق التقطیع و ایضاً التزیین ودر ذیل مشنق عیناً مطالب صحاح را در این باره نقل کرده است. در صحاح تشنیق آورده نشده است ولی در ذیل مشنق آرد: قال الکسائی لحم مشنق، ای مقطع و هو مأخوذمن اشناق الدیه و قال الاموی للعجین الذی یقطع و یعمل بالزیت مشنق. در اقرب الموارد ذیل مصدر چنین آرد: شنق الشی ٔ قطعه و زیته و در ذیل مشنق آرد: المقطع و العجین المقطع المعمول بالزیت. از این روی تنها در اقرب الموارد معنی اسم مفعول با مصدر هم آهنگی دارد
لغت نامه دهخدا

رشنیغ

رشنیغ
عام. رشنیق. مقابل سید. در قم و اطراف آن گویند: فلان سید است یا رشنیغ. (یادداشت مؤلف). و رجوع به رشنیق شود
لغت نامه دهخدا

شنیق

شنیق
پسر خوانده، کبتنگبین چوبی که بر سر آن موم انگبین دار گذارند و در کندو نهند تا کبت (زنبور عسل) بچگان را انگبین خوراند
فرهنگ لغت هوشیار

رشیق

رشیق
خوش قد و قامت، خوش اندام، زیبا و ظریف، لفظ یا خط زیبا و ظریف
رشیق
فرهنگ فارسی عمید

شنیق

شنیق
جوان خویشتن بین. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا