دهی از دهستان حسن آباد بخش کلیبر شهرستان اهر. سکنه 122 تن. آب آن از دو رشته چشمه. محصول آنجا غلات. صنایع دستی فرش و گلیم بافی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان حسن آباد بخش کلیبر شهرستان اهر. سکنه 122 تن. آب آن از دو رشته چشمه. محصول آنجا غلات. صنایع دستی فرش و گلیم بافی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان رودبار معلم کلایۀ شهرستان قزوین. سکنه 132 تن. آب آن از رود خانه خارارود. محصولات عمده غلات و فندق و زغال اخته و لبنیات و عسل. صنایع دستی گلیم و جاجیم بافی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی از دهستان رودبار معلم کلایۀ شهرستان قزوین. سکنه 132 تن. آب آن از رود خانه خارارود. محصولات عمده غلات و فندق و زغال اخته و لبنیات و عسل. صنایع دستی گلیم و جاجیم بافی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
منسوب به شهر رشت. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از انجمن آرا) (از برهان). منسوب به رشت: 1- از مردم رشت 2- محصول رشت 3- آنچه در رشت ساخته شود. مصنوع رشت: جاروب رشتی 4- (گیاه) گل رشتی. (از فرهنگ فارسی معین). - گل رشتی، گل سوری کم پر و کم بوی. گلگون. گل فارسی. (یادداشت مؤلف). ، قسمی کدوی دراز و زرد و شیرین. (از یادداشت مؤلف)
منسوب به شهر رشت. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از انجمن آرا) (از برهان). منسوب به رشت: 1- از مردم رشت 2- محصول رشت 3- آنچه در رشت ساخته شود. مصنوع رشت: جاروب رشتی 4- (گیاه) گل رشتی. (از فرهنگ فارسی معین). - گل رشتی، گل سوری کم پر و کم بوی. گلگون. گل فارسی. (یادداشت مؤلف). ، قسمی کدوی دراز و زرد و شیرین. (از یادداشت مؤلف)
کاظم بن قاسم حسینی موسوی. او راست: 1- رسائل الرشتی، در جواب مسائل امور الدین و الدنیا. 2- شرح قصیدۀ لامیه عبدالباقی عمری در مدح امام موسی بن جعفر. (از معجم المطبوعات مصر ج 1)
کاظم بن قاسم حسینی موسوی. او راست: 1- رسائل الرشتی، در جواب مسائل امور الدین و الدنیا. 2- شرح قصیدۀ لامیه عبدالباقی عمری در مدح امام موسی بن جعفر. (از معجم المطبوعات مصر ج 1)
نام وزیر دارای بزرگ پسر بهمن که پسرش دارابن دارا او را رنجانید و هم او بدین سبب در باطن با اسکندر رومی یکی شد و او را بر ضد دارا برانگیخت. رجوع به فارسنامۀ ابن بلخی ص 55 و 57 شود
نام وزیر دارای بزرگ پسر بهمن که پسرش دارابن دارا او را رنجانید و هم او بدین سبب در باطن با اسکندر رومی یکی شد و او را بر ضد دارا برانگیخت. رجوع به فارسنامۀ ابن بلخی ص 55 و 57 شود
پیروان طریقی که پندارند جز ظلمت هیچ نبوده و در میان ظلمت آب، ودر میان آب باد، و در باد رحم، و در رحم مشیمه، و در مشیمه بیضه، و در بیضه آب زنده و در آب زنده پسر بزرگ زندگان، و این پسر بسوی بلندی رفته، زمین و آسمانها و اشیاء زمینی و خدایان را خلقت کرده بازگشت، گویند پدرش هیچ خبر نداشت. (از الفهرست ابن الندیم)
پیروان طریقی که پندارند جز ظلمت هیچ نبوده و در میان ظلمت آب، ودر میان آب باد، و در باد رحم، و در رحم مشیمه، و در مشیمه بیضه، و در بیضه آب زنده و در آب زنده پسر بزرگ زندگان، و این پسر بسوی بلندی رفته، زمین و آسمانها و اشیاء زمینی و خدایان را خلقت کرده بازگشت، گویند پدرش هیچ خبر نداشت. (از الفهرست ابن الندیم)
منسوب به رشک یعنی صاحب رشک، و در سراج اللغات نوشته که این مرکب است از رشک و کلمه کین چون دو کاف به هم آمدند یکی را حذف کردند اغلب که کاف تازی حذف کرده باشند بخلاف چرکین که کاف دوم را که فارسی بود حذف کردند. (غیاث اللغات) (آنندراج). دارای رشک و حسد. رشکن. (از ناظم الاطباء). رشکناک. (یادداشت مؤلف). و رجوع به رشکن و رشکناک شود، رقیب. (ناظم الاطباء) ، باد سرخ. (ناظم الاطباء)
منسوب به رشک یعنی صاحب رشک، و در سراج اللغات نوشته که این مرکب است از رشک و کلمه کین چون دو کاف به هم آمدند یکی را حذف کردند اغلب که کاف تازی حذف کرده باشند بخلاف چرکین که کاف دوم را که فارسی بود حذف کردند. (غیاث اللغات) (آنندراج). دارای رشک و حسد. رشکن. (از ناظم الاطباء). رشکناک. (یادداشت مؤلف). و رجوع به رَشکن و رَشکناک شود، رقیب. (ناظم الاطباء) ، باد سرخ. (ناظم الاطباء)
به معنی خاکساری است که به فتح ’ر’ نیز آمده است. (از شعوری ج 2 ورق 21) : کسی را کو نسب پاکیزه باشد به فعل اندر نیارد زود رشتی کسی را کو به اصل اندر خلل هست نیاید زو بجز کژّی و زشتی. سنایی. ، خاکروبه. (از شعوری ج 2ورق 21)
به معنی خاکساری است که به فتح ’ر’ نیز آمده است. (از شعوری ج 2 ورق 21) : کسی را کو نسب پاکیزه باشد به فعل اندر نیارد زود رشتی کسی را کو به اصل اندر خلل هست نیاید زو بجز کژّی و زشتی. سنایی. ، خاکروبه. (از شعوری ج 2ورق 21)
دهی از دهستان کنگاور بخش کنگاور شهرستان کرمانشاه. سکنه 312 تن. آب آن از قنات و چشمه. محصول آنجا غلات و حبوب و انواع میوه. صنایع دستی جاجیم و جوال بافی. راه اتومبیل رو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی از دهستان کنگاور بخش کنگاور شهرستان کرمانشاه. سکنه 312 تن. آب آن از قنات و چشمه. محصول آنجا غلات و حبوب و انواع میوه. صنایع دستی جاجیم و جوال بافی. راه اتومبیل رو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
ریسیدن و تافتن پشم و ابریشم و کتان و جز آن که بعربی غزل گویند. (از شعوری ج 2 ورق 19). ریسیدن و تافتن و تابیدن. (ناظم الاطباء). ریسیدن. (آنندراج). ریسیدن پشم و پنبه و غیره باشد. (لغت فرس اسدی، نسخۀ خطی کتاب خانه نخجوانی). تافتن. تابیدن. نخ کردن. ریشتن. ریسیدن. حاصل مصدر غیرمستعمل آن ریش است. (یادداشت مؤلف). غزل. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). اغتزال. (منتهی الارب) : این را زبان نهاد و خرد رشت و عقل بافت نقاش بود دست و خمیر اندر آن بنان. ابوشکور بلخی. گرش بار خار است خود کشته ای وگر پرنیان است خود رشته ای. فردوسی. پس از پشت میش و بره پشم و موی برید و به رشتن نهادند روی. فردوسی. بیاموختشان رشتن و تافتن به تار اندرون پود را بافتن. فردوسی. من امروز ازین اختر کرم سیب به رشتن نمایم شما را نهیب. فردوسی. دوچندان که رشتی به روزی برشت شمارش همی بر زمین برنوشت. فردوسی. جهان را بدانش توان یافتن بدانش توان رشتن و بافتن. فرخی. ز کژّی نشد راست کار کسی به ناموس رشتن نشاید بسی. اسدی. این بافت کار دنیی جولاهه رشتن ز هیچ و هیچ بود کارش. ناصرخسرو. واکنون که ریسمان گشت آن سنبلت همانا آن رشت ریسمان رابر دوک مرگ رشتی. ناصرخسرو. دم عیسی کند آن رشته را نیست وگر آن رشته را مریم برشته. سوزنی. سخن را رشته بس باریک رشتم وگرچه در شب تاریک رشتم. نظامی. خرما نتوان خورد از این خار که کشتیم دیبانتوان بافت از این پشم که رشتیم. سعدی رنگ کردن. (ناظم الاطباء) (از لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). حنا بستن به دست و پا. (از شعوری ج 2 ص 19) : حناست آنکه ناخن دلبند رشته ای یا خون بیدلیست که در بند کشته ای. سعدی (از انجمن آرا). برشتی هفت رنگ اکنون بر آنی که سازی مدخلی در ارغوانی. محمد عصار
ریسیدن و تافتن پشم و ابریشم و کتان و جز آن که بعربی غَزْل گویند. (از شعوری ج 2 ورق 19). ریسیدن و تافتن و تابیدن. (ناظم الاطباء). ریسیدن. (آنندراج). ریسیدن پشم و پنبه و غیره باشد. (لغت فرس اسدی، نسخۀ خطی کتاب خانه نخجوانی). تافتن. تابیدن. نخ کردن. ریشتن. ریسیدن. حاصل مصدر غیرمستعمل آن ریش است. (یادداشت مؤلف). غَزْل. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). اغتزال. (منتهی الارب) : این را زبان نهاد و خرد رشت و عقل بافت نقاش بود دست و خمیر اندر آن بنان. ابوشکور بلخی. گرش بار خار است خود کشته ای وگر پرنیان است خود رشته ای. فردوسی. پس از پشت میش و بره پشم و موی برید و به رشتن نهادند روی. فردوسی. بیاموختشان رشتن و تافتن به تار اندرون پود را بافتن. فردوسی. من امروز ازین اختر کرم سیب به رشتن نمایم شما را نهیب. فردوسی. دوچندان که رشتی به روزی برشت شمارش همی بر زمین برنوشت. فردوسی. جهان را بدانش توان یافتن بدانش توان رشتن و بافتن. فرخی. ز کژّی نشد راست کار کسی به ناموس رشتن نشاید بسی. اسدی. این بافت کار دنیی جولاهه رشتن ز هیچ و هیچ بُوَد کارش. ناصرخسرو. وَاکنون که ریسمان گشت آن سنبلت همانا آن رشت ریسمان رابر دوک مرگ رشتی. ناصرخسرو. دم عیسی کند آن رشته را نیست وگر آن رشته را مریم برشته. سوزنی. سخن را رشته بس باریک رشتم وگرچه در شب تاریک رشتم. نظامی. خرما نتوان خورد از این خار که کشتیم دیبانتوان بافت از این پشم که رشتیم. سعدی رنگ کردن. (ناظم الاطباء) (از لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). حنا بستن به دست و پا. (از شعوری ج 2 ص 19) : حناست آنکه ناخن دلبند رُشته ای یا خون بیدلیست که در بند کُشته ای. سعدی (از انجمن آرا). برشتی هفت رنگ اکنون بر آنی که سازی مدخلی در ارغوانی. محمد عصار
نام قریه ای به جرجان. (یادداشت مؤلف) (از معجم البلدان). دهی است، از آن ده است ادریس بن ابراهیم رشینی جرجانی. (از منتهی الارب). و رجوع به ترجمه سفرنامۀ رابینو ص 162 شود
نام قریه ای به جرجان. (یادداشت مؤلف) (از معجم البلدان). دهی است، از آن ده است ادریس بن ابراهیم رشینی جرجانی. (از منتهی الارب). و رجوع به ترجمه سفرنامۀ رابینو ص 162 شود
منسوب است به رشت که نام کیمیاگری بوده است. (آنندراج) (از انجمن آرا). - زر رشتی، زر خالص. (انجمن آرا) (از آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری). و رجوع به رشت شود
منسوب است به رُشت که نام کیمیاگری بوده است. (آنندراج) (از انجمن آرا). - زر رُشتی، زر خالص. (انجمن آرا) (از آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری). و رجوع به رُشت شود