دهی از دهستان دول بخش حومه شهرستان ارومیه. آب آن از قنات و چشمه. محصول آنجا غلات و انگور و حبوب و چغندرقند و توتون. سکنه 308 تن. صنایع دستی جاجیم بافی. راه شوسه. پاسگاه ژاندارمری و 3 باب مغازه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان دول بخش حومه شهرستان ارومیه. آب آن از قنات و چشمه. محصول آنجا غلات و انگور و حبوب و چغندرقند و توتون. سکنه 308 تن. صنایع دستی جاجیم بافی. راه شوسه. پاسگاه ژاندارمری و 3 باب مغازه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
جداست. (دهار). اسم فعل به معنی بعد و مبنی است بر فتح و گاهی مکسور شود. (از اقرب الموارد). شتان بینهما (بضم نون بین بنابر فاعل بودن و فتح آن بنابر ظرف بودن) ، بسیار فرق است میان هر دو. (از غیاث اللغات) (آنندراج). چون دور است میان آن دو. (ازمهذب الاسماء). دورند از یکدیگر. (یادداشت مؤلف)
جداست. (دهار). اسم فعل به معنی بَعُدَ و مبنی است بر فتح و گاهی مکسور شود. (از اقرب الموارد). شتان بینهما (بضم نون بین بنابر فاعل بودن و فتح آن بنابر ظرف بودن) ، بسیار فرق است میان هر دو. (از غیاث اللغات) (آنندراج). چون دور است میان آن دو. (ازمهذب الاسماء). دورند از یکدیگر. (یادداشت مؤلف)
ریسیدن و تافتن پشم و ابریشم و کتان و جز آن که بعربی غزل گویند. (از شعوری ج 2 ورق 19). ریسیدن و تافتن و تابیدن. (ناظم الاطباء). ریسیدن. (آنندراج). ریسیدن پشم و پنبه و غیره باشد. (لغت فرس اسدی، نسخۀ خطی کتاب خانه نخجوانی). تافتن. تابیدن. نخ کردن. ریشتن. ریسیدن. حاصل مصدر غیرمستعمل آن ریش است. (یادداشت مؤلف). غزل. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). اغتزال. (منتهی الارب) : این را زبان نهاد و خرد رشت و عقل بافت نقاش بود دست و خمیر اندر آن بنان. ابوشکور بلخی. گرش بار خار است خود کشته ای وگر پرنیان است خود رشته ای. فردوسی. پس از پشت میش و بره پشم و موی برید و به رشتن نهادند روی. فردوسی. بیاموختشان رشتن و تافتن به تار اندرون پود را بافتن. فردوسی. من امروز ازین اختر کرم سیب به رشتن نمایم شما را نهیب. فردوسی. دوچندان که رشتی به روزی برشت شمارش همی بر زمین برنوشت. فردوسی. جهان را بدانش توان یافتن بدانش توان رشتن و بافتن. فرخی. ز کژّی نشد راست کار کسی به ناموس رشتن نشاید بسی. اسدی. این بافت کار دنیی جولاهه رشتن ز هیچ و هیچ بود کارش. ناصرخسرو. واکنون که ریسمان گشت آن سنبلت همانا آن رشت ریسمان رابر دوک مرگ رشتی. ناصرخسرو. دم عیسی کند آن رشته را نیست وگر آن رشته را مریم برشته. سوزنی. سخن را رشته بس باریک رشتم وگرچه در شب تاریک رشتم. نظامی. خرما نتوان خورد از این خار که کشتیم دیبانتوان بافت از این پشم که رشتیم. سعدی رنگ کردن. (ناظم الاطباء) (از لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). حنا بستن به دست و پا. (از شعوری ج 2 ص 19) : حناست آنکه ناخن دلبند رشته ای یا خون بیدلیست که در بند کشته ای. سعدی (از انجمن آرا). برشتی هفت رنگ اکنون بر آنی که سازی مدخلی در ارغوانی. محمد عصار
ریسیدن و تافتن پشم و ابریشم و کتان و جز آن که بعربی غَزْل گویند. (از شعوری ج 2 ورق 19). ریسیدن و تافتن و تابیدن. (ناظم الاطباء). ریسیدن. (آنندراج). ریسیدن پشم و پنبه و غیره باشد. (لغت فرس اسدی، نسخۀ خطی کتاب خانه نخجوانی). تافتن. تابیدن. نخ کردن. ریشتن. ریسیدن. حاصل مصدر غیرمستعمل آن ریش است. (یادداشت مؤلف). غَزْل. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). اغتزال. (منتهی الارب) : این را زبان نهاد و خرد رشت و عقل بافت نقاش بود دست و خمیر اندر آن بنان. ابوشکور بلخی. گرش بار خار است خود کشته ای وگر پرنیان است خود رشته ای. فردوسی. پس از پشت میش و بره پشم و موی برید و به رشتن نهادند روی. فردوسی. بیاموختشان رشتن و تافتن به تار اندرون پود را بافتن. فردوسی. من امروز ازین اختر کرم سیب به رشتن نمایم شما را نهیب. فردوسی. دوچندان که رشتی به روزی برشت شمارش همی بر زمین برنوشت. فردوسی. جهان را بدانش توان یافتن بدانش توان رشتن و بافتن. فرخی. ز کژّی نشد راست کار کسی به ناموس رشتن نشاید بسی. اسدی. این بافت کار دنیی جولاهه رشتن ز هیچ و هیچ بُوَد کارش. ناصرخسرو. وَاکنون که ریسمان گشت آن سنبلت همانا آن رشت ریسمان رابر دوک مرگ رشتی. ناصرخسرو. دم عیسی کند آن رشته را نیست وگر آن رشته را مریم برشته. سوزنی. سخن را رشته بس باریک رشتم وگرچه در شب تاریک رشتم. نظامی. خرما نتوان خورد از این خار که کشتیم دیبانتوان بافت از این پشم که رشتیم. سعدی رنگ کردن. (ناظم الاطباء) (از لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). حنا بستن به دست و پا. (از شعوری ج 2 ص 19) : حناست آنکه ناخن دلبند رُشته ای یا خون بیدلیست که در بند کُشته ای. سعدی (از انجمن آرا). برشتی هفت رنگ اکنون بر آنی که سازی مدخلی در ارغوانی. محمد عصار
نام وزیر دارای بزرگ پسر بهمن که پسرش دارابن دارا او را رنجانید و هم او بدین سبب در باطن با اسکندر رومی یکی شد و او را بر ضد دارا برانگیخت. رجوع به فارسنامۀ ابن بلخی ص 55 و 57 شود
نام وزیر دارای بزرگ پسر بهمن که پسرش دارابن دارا او را رنجانید و هم او بدین سبب در باطن با اسکندر رومی یکی شد و او را بر ضد دارا برانگیخت. رجوع به فارسنامۀ ابن بلخی ص 55 و 57 شود
دهی جزو دهستان قزقانچای بخش فیروزکوه شهرستان دماوند. کوهستانی و سردسیری است. سکنۀ آن 445 تن. آب آن از چشمه و رود قزقانچای و محصول آن غلات، بنشن و شغل اهالی زراعت است و در زمستان به مازندران رفته و مراجعت مینمایند. مزرعۀ کهندان، قزن درآب جزو این ده است. ایل الیکائی و اصانلو در تابستان به حدود این ده می آیند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی جزو دهستان قزقانچای بخش فیروزکوه شهرستان دماوند. کوهستانی و سردسیری است. سکنۀ آن 445 تن. آب آن از چشمه و رود قزقانچای و محصول آن غلات، بنشن و شغل اهالی زراعت است و در زمستان به مازندران رفته و مراجعت مینمایند. مزرعۀ کهندان، قزن درآب جزو این ده است. ایل الیکائی و اصانلو در تابستان به حدود این ده می آیند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندرعباس واقع در48هزارگزی جنوب شرقی میناب و 5هزارگزی شرق راه مالرو جاسک به میناب. در جلگه واقع و گرمسیر است. دارای 300 تن سکنه است که مذهب تسنن دارند. آب آن از چاه تأمین میشود و محصولش خرما، و شغل اهالی زراعت است وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندرعباس واقع در48هزارگزی جنوب شرقی میناب و 5هزارگزی شرق راه مالرو جاسک به میناب. در جلگه واقع و گرمسیر است. دارای 300 تن سکنه است که مذهب تسنن دارند. آب آن از چاه تأمین میشود و محصولش خرما، و شغل اهالی زراعت است وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
تبدیل فرستادن است، فاء و واء با یکدیگر بدل شده و در اصل فرستادن و فرشتان مخفف فرستادگان است یعنی پیغمبران و فرسته و فرشته نیز یک معنی دارد. (انجمن آرا) (آنندراج). برروشنان. رجوع به برروشنان شود
تبدیل فرستادن است، فاء و واء با یکدیگر بدل شده و در اصل فرستادن و فرشتان مخفف فرستادگان است یعنی پیغمبران و فرسته و فرشته نیز یک معنی دارد. (انجمن آرا) (آنندراج). برروشنان. رجوع به برروشنان شود
دهی است از دهستان میان آباد بخش اسفراین شهرستان بجنورد واقع در یکهزارگزی جنوب باختری اسفراین با 540تن سکنه. آب آن از رودخانه و محصول آن غلات و پنبه و بن شن و زیره و میوه و شغل اهالی زراعت و مالداری است. راه آن مالرو است
دهی است از دهستان میان آباد بخش اسفراین شهرستان بجنورد واقع در یکهزارگزی جنوب باختری اسفراین با 540تن سکنه. آب آن از رودخانه و محصول آن غلات و پنبه و بن شن و زیره و میوه و شغل اهالی زراعت و مالداری است. راه آن مالرو است
دهی از دهستان کنگاور بخش کنگاور شهرستان کرمانشاه. سکنه 312 تن. آب آن از قنات و چشمه. محصول آنجا غلات و حبوب و انواع میوه. صنایع دستی جاجیم و جوال بافی. راه اتومبیل رو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی از دهستان کنگاور بخش کنگاور شهرستان کرمانشاه. سکنه 312 تن. آب آن از قنات و چشمه. محصول آنجا غلات و حبوب و انواع میوه. صنایع دستی جاجیم و جوال بافی. راه اتومبیل رو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی از دهستان حسن آباد بخش کلیبر شهرستان اهر. سکنه 122 تن. آب آن از دو رشته چشمه. محصول آنجا غلات. صنایع دستی فرش و گلیم بافی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان حسن آباد بخش کلیبر شهرستان اهر. سکنه 122 تن. آب آن از دو رشته چشمه. محصول آنجا غلات. صنایع دستی فرش و گلیم بافی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)