رشا. یکی از منازل قمر و آن چند ستارۀ خرد است در برج حوت. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج). نام دومین ستارۀ نورانی در صورت مراءهالمسلسله و نام منزل بیست وهشتم از منازل قمر و آن را بطن الحوت نیز گویند. (مفاتیح العلوم). منزل بیست وهشتم از منازل قمر و از رباطات ششم است و آن از آخر فرع مؤخر است تا آخر برج حوت و نزد احکامیان منزلی سعد است. (یادداشت مؤلف). ستارگان کوچک بیشماری است که بر صورت سمکه قرار دارند. (از اقرب الموارد). و رجوع به رشا شود
رشا. یکی از منازل قمر و آن چند ستارۀ خرد است در برج حوت. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج). نام دومین ستارۀ نورانی در صورت مراءهالمسلسله و نام منزل بیست وهشتم از منازل قمر و آن را بطن الحوت نیز گویند. (مفاتیح العلوم). منزل بیست وهشتم از منازل قمر و از رباطات ششم است و آن از آخر فرع مؤخر است تا آخر برج حوت و نزد احکامیان منزلی سعد است. (یادداشت مؤلف). ستارگان کوچک بیشماری است که بر صورت سمکه قرار دارند. (از اقرب الموارد). و رجوع به رشا شود
جماع کردن. (منتهی الارب). جماع کردن زن را. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، بچه دادن آهوماده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، قوی شدن بچه آهو و راه رفتن آن با مادرش. (از اقرب الموارد). و رجوع به رش ء شود مصدر به معنی مراشاه. (از ناظم الاطباء). رشوه دادن. مقابل ارتشاء. (یادداشت مؤلف). رجوع به مراشاه شود
جماع کردن. (منتهی الارب). جماع کردن زن را. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، بچه دادن آهوماده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، قوی شدن بچه آهو و راه رفتن آن با مادرش. (از اقرب الموارد). و رجوع به رَش ْء شود مصدر به معنی مراشاه. (از ناظم الاطباء). رشوه دادن. مقابل ارتشاء. (یادداشت مؤلف). رجوع به مراشاه شود
رشا. آهوبره که قوی گردد و با مادر به رفتار آید. ج، ارشاء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بچۀ آهو. (غیاث اللغات). آهوبره. (مهذب الاسماء) ، درختی مقدار قد مردم. (ناظم الاطباء) (آنندراج). درختی که برتر از قامت برآید، گیاهی است مانند درخت عود. (از اقرب الموارد)
رشا. آهوبره که قوی گردد و با مادر به رفتار آید. ج، اَرْشاء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بچۀ آهو. (غیاث اللغات). آهوبره. (مهذب الاسماء) ، درختی مقدار قد مردم. (ناظم الاطباء) (آنندراج). درختی که برتر از قامت برآید، گیاهی است مانند درخت عود. (از اقرب الموارد)
ریسمان و ریسمان دول. (ناظم الاطباء). رسن دلو، یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج) .رسن دلو. (دهار). ریسمان، و گویند ریسمان دلو. ج، ارشیه. (از اقرب الموارد)، طناب خور: الحقو... رشاؤها خمسون قامه. (یادداشت مؤلف از معجم البلدان)، رشته مانندی مر درخت کدو و خیار و مانند آنها را که بدان بر درختی و جز آن برآید. ج، ارشیه) . (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
ریسمان و ریسمان دول. (ناظم الاطباء). رسن دلو، یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج) .رسن دلو. (دهار). ریسمان، و گویند ریسمان دلو. ج، اَرْشیه. (از اقرب الموارد)، طناب خور: الحقو... رشاؤها خمسون قامه. (یادداشت مؤلف از معجم البلدان)، رشته مانندی مر درخت کدو و خیار و مانند آنها را که بدان بر درختی و جز آن برآید. ج، اَرْشیه) . (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
رشد. به راه شدن و راه راست یافتن. (ناظم الاطباء). به راه شدن. (منتهی الارب). هدایت شدن. (از اقرب الموارد). راه راست یافتن. (ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52) (مصادر اللغه زوزنی). راه راست گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). به راه راست بودن. (آنندراج). به سامان بودن و به راه راست آمدن. (غیاث اللغات، از منتخب اللغات و صراح اللغه). رشد. رشد. راه برداری. اهتداء. براهی. برهی. نقیض ضلالت. نقیض ضلال. (یادداشت مؤلف) : ماهیی پژمرده در آب اوفتاد کاروان گم شده زد بر رشاد. مولوی. - اصحاب الرشاد، مردمان دیندار و متدین. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترکیب اهل رشاد شود. - اهل رشاد، اصحاب الرشاد. مردمان دیندار. (یادداشت مؤلف) : الصلا گفتیم ای اهل رشاد کاین زمان رضوان در جنت گشاد. مولوی
رُشد. به راه شدن و راه راست یافتن. (ناظم الاطباء). به راه شدن. (منتهی الارب). هدایت شدن. (از اقرب الموارد). راه راست یافتن. (ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52) (مصادر اللغه زوزنی). راه راست گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). به راه راست بودن. (آنندراج). به سامان بودن و به راه راست آمدن. (غیاث اللغات، از منتخب اللغات و صراح اللغه). رُشد. رَشَد. راه برداری. اهتداء. براهی. برهی. نقیض ضلالت. نقیض ضلال. (یادداشت مؤلف) : ماهیی پژمرده در آب اوفتاد کاروان گم شده زد بر رشاد. مولوی. - اصحاب الرشاد، مردمان دیندار و متدین. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترکیب اهل رشاد شود. - اهل رشاد، اصحاب الرشاد. مردمان دیندار. (یادداشت مؤلف) : الصلا گفتیم ای اهل رشاد کاین زمان رضوان در جنت گشاد. مولوی
شب خیزک. تره تیزک. تره بند. (برهان). سبزیی است که آنرا چاله و تره تیزک گویند. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). تخم تره تیزک که آن را هالون گویند. (آنندراج) (منتخب اللغات از غیاث اللغات). سپندان. (مهذب الاسماء). به پارسی سپندان گویند و تره تیزک خوانند و طبیعت آن خشک بود و لطیف و کرمها را بکشد و قطع بلغم بکند و مضر بود به معده و مثانه و تقطیر بول احداث کند و اولی آن بود که محرورمزاج با کاسنی و کاهو خورد. (اختیارات بدیعی). حرف. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی). حرف بستانیست. (تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع به حرف شود، خردل. (آنندراج) (غیاث اللغات) (بحر الجواهر) (یادداشت مؤلف). - حب الرشاد، حرف و سپندان. (ناظم الاطباء). حرف است و به فارسی سپندان، از راه تفأل بدین نام نامیده شد، چه معنی حرف حرمان است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ حب الرشاد شود. - رشاد بری، خردل صحرایی. ترخر. ترب صحرایی. (یادداشت مؤلف)
شب خیزک. تره تیزک. تره بند. (برهان). سبزیی است که آنرا چاله و تره تیزک گویند. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). تخم تره تیزک که آن را هالون گویند. (آنندراج) (منتخب اللغات از غیاث اللغات). سپندان. (مهذب الاسماء). به پارسی سپندان گویند و تره تیزک خوانند و طبیعت آن خشک بود و لطیف و کرمها را بکشد و قطع بلغم بکند و مضر بود به معده و مثانه و تقطیر بول احداث کند و اولی آن بود که محرورمزاج با کاسنی و کاهو خورد. (اختیارات بدیعی). حُرْف. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی). حُرف بستانیست. (تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع به حُرْف شود، خردل. (آنندراج) (غیاث اللغات) (بحر الجواهر) (یادداشت مؤلف). - حب الرشاد، حُرف و سپندان. (ناظم الاطباء). حُرف است و به فارسی سپندان، از راه تفأل بدین نام نامیده شد، چه معنی حُرف حرمان است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ حب الرشاد شود. - رشاد بری، خردل صحرایی. ترخر. ترب صحرایی. (یادداشت مؤلف)
چکیده های خون و اشک و آب و جز آن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه از خون و اشک و مانند آن بچکد. (از اقرب الموارد). آنچه بپخشد از خون. (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی) : از بوارق شمشیر رشاش خون باریدن گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 267). چه کنی زاهدی که از سردی نجهد پیش رش ز بیم رشاش. عطار. رشاشات آب بر روی آن می ریخت تا آنگاه که کیخسرو تمام با هوش آمد. (ترجمه تاریخ قم 82)
چکیده های خون و اشک و آب و جز آن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه از خون و اشک و مانند آن بچکد. (از اقرب الموارد). آنچه بپخشد از خون. (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی) : از بوارق شمشیر رشاش خون باریدن گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 267). چه کنی زاهدی که از سردی نجهد پیش رش ز بیم رشاش. عطار. رشاشات آب بر روی آن می ریخت تا آنگاه که کیخسرو تمام با هوش آمد. (ترجمه تاریخ قم 82)
رشاء. منزل دوم قمر. (یادداشت مؤلف). گروهی این منزل بیست وهشتم (بطن الحوت) را رشا نام کرده اند... و به رسن تشبیه کنند. (التفهیم). منزل بیست وهشتم از منازل قمر و آن چند ستارۀ خرد است مسلسل مانند رسن. (غیاث اللغات) : خاتون رشا ز ناقه داری با بطن الحوت در عماری. نظامی. و رجوع به رشاء شود
رشاء. منزل دوم قمر. (یادداشت مؤلف). گروهی این منزل بیست وهشتم (بطن الحوت) را رشا نام کرده اند... و به رسن تشبیه کنند. (التفهیم). منزل بیست وهشتم از منازل قمر و آن چند ستارۀ خرد است مسلسل مانند رسن. (غیاث اللغات) : خاتون رشا ز ناقه داری با بطن الحوت در عماری. نظامی. و رجوع به رشاء شود
ریسمان، رشته رشته های گیاهی، ریسمان دول ریسمان رسن (مطلقا)، ریسمان دلو (خصوصا)، رشته مانندی نهال کدو و خیار و مانند آنها را که بدان بر درختی بر آید جمع ارشیه، ریسمان رسن (مطلقا)، رشته مانندی نهال کدو و خیار و مانند آنها را که بدان بر درختی بر آید جمع ارشیه
ریسمان، رشته رشته های گیاهی، ریسمان دول ریسمان رسن (مطلقا)، ریسمان دلو (خصوصا)، رشته مانندی نهال کدو و خیار و مانند آنها را که بدان بر درختی بر آید جمع ارشیه، ریسمان رسن (مطلقا)، رشته مانندی نهال کدو و خیار و مانند آنها را که بدان بر درختی بر آید جمع ارشیه