- رسیدن
- آمدن در آمدن وارد شدن، پیوستن چیزی به چیز دیگر اتصال، پیوستن شخصی به شخص دیگر اتصال تلاقی، واقع شدن، وقوع، پختن میوه نضج، حد بلوغ یافتن، کامل شدن، کمال یافتن، مواظبت کردن مراقبت کردن رسیدگی کردن، فرصت کردن: (نرسیدم که کارت را انجام دهم)
معنی رسیدن - جستجوی لغت در جدول جو
- رسیدن ((رَ دَ))
- آمدن، وارد شدن، پیوند، تلاقی، پخته شدن میوه، کامل شدن، بالغ شدن، مواظبت کردن، اثر کردن، تأثیر گذاشتن
- رسیدن
- وارد شدن به مقصد مورد نظر
واصل شدن، متصل شدن به چیزی، پیوستن به چیزی مثلاً دستش به بالای طاقچه نمی رسید،
وقت داشتن برای انجام کاری، فرصت داشتن مثلاً نمی رسم کارها را تمام کنم،
پخته شدن میوه، کامل شدن نمو میوه
دست یافتن به چیزی، به دست آوردن
کنایه از پیوستن دو نفر به یکدیگر، ازدواج کردن،
تحریک عضو حسی توسط محرک خارجی مثلاً بوی نان تازه به مشامم رسید،
فرارسیدن زمان چیزی مثلاً بهار رسید
منتهی شدن، منجر شدن
تمام شدن، پایان یافتن،برای مثال جهد بسیار بکردم که نگویم غم دل / عاقبت جان به دهان آمد و طاقت برسید (سعدی۲ - ۴۴۱)
- رسیدن
- Arrive, Reach
- رسیدن
- прибывать , достигать
- رسیدن
- ankommen, erreichen
- رسیدن
- прибувати , досягати
- رسیدن
- przybywać, osiągać
- رسیدن
- chegar, alcançar
- رسیدن
- arrivare, raggiungere
- رسیدن
- llegar, alcanzar
- رسیدن
- arriver, atteindre
- رسیدن
- arriveren, bereiken
- رسیدن
- पहुँचना , पहुँचाना
- رسیدن
- tiba, mencapai
- رسیدن
- يصل, بلغ
- رسیدن
- להגיע , להגיע
- رسیدن
- 到着する , 到達する
- رسیدن
- 도착하다 , 도달하다
- رسیدن
- varmak, ulaşmak
- رسیدن
- kufika
- رسیدن
- มาถึง , ไปถึง
- رسیدن
- পৌঁছানো , পৌঁছানো
- رسیدن
- پہنچنا , پہنچنا
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
وصل، رسیدن
پوسیدن، گندیدن
بیم داشتن، دچار ترس شدن
پرسش کردن سوال کردن استفهام، پژوهش کردن از حال کسی احوالپرسی کردن احوال پرسیدن جویای حال شدن از سلامت حال کسی آگاهی خواستن تفقد کردن تفقد، دستوری طلبیدن اجازه خواستن، عیادت کردن عیادت، باز خواست مواخذه گرفتن بر، جواب سلام دادن، یا از خر پرسیدن که شنبه کی است. یا پرسیدن از چیزی یا کسی. پژوهش کردن آگاهی خواستن جویاشدن استعلام استخبار تحقیق کردن یا مپرس، که مپرس، نظیر: که مگو دیگر نگو. یا نگو نپرس
بیم داشتن، دچار ترس شدن، ترس داشتن، بیمناک شدن
پرسش کردن، سؤال کردن، جویا شدن از حال کسی، خبر گرفتن
فریب دادن، فروتنی کردن