جدول جو
جدول جو

معنی رسمانه - جستجوی لغت در جدول جو

رسمانه(رَ نَ / نِ)
بطوررسمی: رسمانه رفتار می کند. (فرهنگ فارسی معین). رسمی و از روی قاعده و ترتیب و قانون. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
رسمانه
آیینی درباری بطور رسمی: (رسمانه رفتار میکند)
تصویری از رسمانه
تصویر رسمانه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رضوانه
تصویر رضوانه
(دخترانه)
مؤنث رضوان، بهشت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رامینه
تصویر رامینه
(دخترانه)
رامین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سمانه
تصویر سمانه
(دخترانه)
سمانی بلدرچین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سمانه
تصویر سمانه
سقف
بلدرچین، پرنده ای با بال های کوتاه منقار کوچک و صدای بلند، سمان، کرک، کراک، سلویٰ، بدبده، ورتیج، وشم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رستمانه
تصویر رستمانه
به روش رستم، دلیرانه، همچون رستم مانند رستم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رسمان
تصویر رسمان
ریسمان، رشتۀ بلند کلفتی که از پشم یا پنبه تابیده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رسانه
تصویر رسانه
هر وسیله ای که مطلب یا خبری را به اطلاع مردم می رساند مانند رادیو، تلویزیون و روزنامه
حسرت، افسوس، اندوه، برای مثال تو پنجاه سال از پس عمر ایشان / فسانه شنودی و خوردی رسانه (ناصرخسرو - ۴۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آسمانه
تصویر آسمانه
سقف، چخت، سقف خانه، آشکوب، برای مثال تا همی آسمان توانی دید / آسمان بین و آسمانه مبین (عماره - شاعران بی دیوان - ۳۶۱)، ارتفاع معینی که برای ابر یا بخار تعیین کنند
فرهنگ فارسی عمید
(اَ نَ / نِ)
آسمانه. سقف خانه. سمکه. رجوع به آسمانه شود، تاه نوار، رسن، بقیۀ پیه در ستور. (منتهی الارب). پارۀ پیه، گوشت دیرینه. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(سْ / سِ نَ / نِ)
سقف.سمک. عرش. آشکوب. اشکوب. آسمانخانه:
تا همی آسمان توانی دید
آسمان بین و آسمانه مبین.
عماره.
وز دژم روی ابر پنداری
کآسمان آسمانه ای است خدنگ.
فرخی.
همی پیچید سر را بر بهانه
گهی دیدی زمین گه آسمانه.
(ویس و رامین).
در و دیوار و بوم و آسمانه
نگاریده بنقش چینیانه.
(ویس و رامین).
کنون لاجرم چون سخن گفت بایدت
بماند ترا چشم بر آسمانه.
ناصرخسرو.
بین ای مه آسمان و مبین آسمانه را
وآهنگ باغها کن بگذار خانه را.
مسعودسعد.
و قولی دیگر آن است که (بناء) آسمانۀ خانه باشد که مبنی نباشد، چون آسمانۀ خیمه و خباء عرب. (تفسیر ابوالفتوح رازی).
از آسمانۀ ایوان کسری اندر ملک
ترا رفیعتر است آستانه ودرگاه.
انوری.
ز جاه تو نه عجب کاختران کرانه کنند
بر آسمان ز موازات آسمانۀ تو.
انوری.
شرار آتش عزمش ز فرط استعداد
بر آسمانۀ گردون نشست و اختر شد.
کمال اسماعیل.
، آسمان:
ز تنگنای زمینم هزار آسیب است
برای عیش فراخ آسمانه میجویم.
کمال اسماعیل
لغت نامه دهخدا
(رُمْ ما نَ)
واحد رمان. یکی انار. (منتهی الارب) ، نارۀ قبان. (صحاح الفرس). سنگ کپان، ناف و آنچه در اطراف آن است از شکم. (از اقرب الموارد) ، جای علف در شکم و اندرون چارپایان. (از اقرب الموارد). هزارتوی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
مخفف ریسمان. (آنندراج). ریس. ریسمان (در تداول مردم قزوین). مؤلف آنندراج با آوردن این بیت:
به نرمی ّ سنجاب و گرمی ّ خز
به سوزن به رسمان به مقراض و گز.
فوقی.
گوید: ’مخفی نماند که هرچند این مصراع چنین نیز موزون می شد که: بسوزن به رشته بمقراض و گز، لیکن اختیار نسخۀ مأخوذ را وجهی خواهد بود که معلوم نیست انتهی. ریسمان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ نَ / نِ)
حسرت و افسوس و تأسف. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) (از برهان). افسوس و تحسر و حسرت. (از شعوری ج 2 ص 10). حسرت و افسوس. (آنندراج) (انجمن آرا) (فرهنگ جهانگیری). اندوه و غم. تحسر. (یادداشت مؤلف) :
پدرت و برادرت و فرزند و مادر
شدستند ناچیز و گشته فسانه
تو پنجاه سال از پس مرگ ایشان
فسانه شنیدی و خوردی رسانه.
ناصرخسرو.
ای رس بجزاز بهر تو نگردد
این خانه رنگین پررسانه.
ناصرخسرو.
، ناله و زاری. (ناظم الاطباء)
وسیلۀ رساندن.
- رسانه های گروهی، وسایل ارتباط جمعی مانند رادیو و تلویزیون و مطبوعات
لغت نامه دهخدا
(سَ نَ / نِ)
مخفف آسمانه، یعنی سقف خانه. (برهان) (از آنندراج). آسمانه. سقف خانه. (ناظم الاطباء) ، پرنده ای است کوچک و آنرابترکی بلدرچین و بلغت دیگر کرک خوانند و در عربی نیز همین معنی دارد. (برهان). مرغ سمان که به عربی سلوی و بترکی بلدرچین گویند. (آنندراج) (از فرهنگ رشیدی). پرندۀ کوچکی که بیشتر در گندم زارها می باشد و کرک و بلدرچین نیز گویند. (ناظم الاطباء) :
لب چشمه ها بر شخنشار و ماغ
زده صف سمانه همه دشت و راغ.
اسدی (گرشاسب نامه ص 337).
و من و سلوی برای ایشان بخواست و آن ترانگبین است و سمانه. (مجمل التواریخ و القصص).
بلبل من که بمقنع پیوست
چون سمانه که بچادر گیرند.
خاقانی.
چون مست شود ز بادۀ حق
شهباز شود کهین سمانه.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(فَ سُ مِ)
دهی است از دهستان رودبار بخش طرخوران شهرستان اراک، واقع در 27هزارگزی شمال طرخوران. ناحیه ای است واقع در دامنه، سردسیر و دارای 212 تن سکنه است. از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات، بنشن، توت و بادام است. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(رَ سَ)
حسن رفتار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رمانه
تصویر رمانه
یک انار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسمان
تصویر رسمان
پارسی تازی گشته ریسمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسمانه
تصویر آسمانه
سقف، عرش، آسمانخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رستمانه
تصویر رستمانه
مانند رستم همچون رستم شجاعانه: (رستمانه جنگ میکرد)
فرهنگ لغت هوشیار
هر وسیله ای که مطلب یا خبری را به اطلاع مردم برساند و بمعنای حسرت و اندوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسانه
تصویر رسانه
((رَ نِ))
اندوه، حسرت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آسمانه
تصویر آسمانه
((~. نِ))
سقف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سمانه
تصویر سمانه
((سَ نَ یا نِ))
سقف خانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سمانه
تصویر سمانه
بلدرچین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رسانه
تصویر رسانه
((رِ نِ))
هر وسیله انتقال دهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رسانه
تصویر رسانه
مدیا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آسمانه
تصویر آسمانه
سقف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آستانه
تصویر آستانه
ساحت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رایانه
تصویر رایانه
کامپیوتر
فرهنگ واژه فارسی سره
بلدرچین، کرک، آسمانه، سقف خانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سمانه در خواب پسر غلام بود، یا پسر خدمتکار. اگر بیند سمانه بگرفت یا کسی بدو داد، دلیل که خدمتکار یا غلامش را فرزند آید. اگر سمانه نر بود، پسر است. اگر ماده بود، دختر است، اگر بیند سمانه از دستش بگریخت، دلیل که فرزند یا غلامش هلاک شوند. محمد بن سیرین
دیدن سمانه بر چهار وجه است. اول: فرزند و غلام. دوم: روزی حلال. سوم: منفعت. چهارم: مال.
سمانه درخواب مال و روزی حلال است. اگر دید گوشت سمانه میخورد، دلیل است روزی حلال یابد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
ریسمانی که با آن شاخ گاو و گوساله را بندند، طناب
فرهنگ گویش مازندرانی