جدول جو
جدول جو

معنی رستمان - جستجوی لغت در جدول جو

رستمان
(رُ تَ)
دهی از دهستان خورخورۀ بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج. سکنۀ آن 340 تن. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و لبنیات و حبوب و عسل. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارسمان
تصویر ارسمان
(پسرانه)
نام پهلوانی در کتاب سیرت جلال الدین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رادمان
تصویر رادمان
(پسرانه)
دارمان، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سرداران خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دستوان
تصویر دستوان
دستبند، دستکش، قطعۀ آهن به اندازۀ ساعد که در قدیم هنگام جنگ به دست می بستند، ساعدبند، مسند و صدر مجلس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رسمان
تصویر رسمان
ریسمان، رشتۀ بلند کلفتی که از پشم یا پنبه تابیده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رستمانه
تصویر رستمانه
به روش رستم، دلیرانه، همچون رستم مانند رستم
فرهنگ فارسی عمید
(رَ سَ)
حسن رفتار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
مخفف ریسمان. (آنندراج). ریس. ریسمان (در تداول مردم قزوین). مؤلف آنندراج با آوردن این بیت:
به نرمی ّ سنجاب و گرمی ّ خز
به سوزن به رسمان به مقراض و گز.
فوقی.
گوید: ’مخفی نماند که هرچند این مصراع چنین نیز موزون می شد که: بسوزن به رشته بمقراض و گز، لیکن اختیار نسخۀ مأخوذ را وجهی خواهد بود که معلوم نیست انتهی. ریسمان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
ادمون. مصنف درام نویس فرانسوی. متولد 1868 و متوفای 1918 میلادی آثاری در تآتر دارد. (از فرهنگ فارسی معین بخش اعلام)
لغت نامه دهخدا
(رُ تَ)
انبوهی مردمان و اجتماع آنان در یک جایی. (ناظم الاطباء). اما در جای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(رُ تَ)
نام جماعتی است منسوب به جد آنان رستم، و از آنان است ابوسعد اسد بن احمد بن عبدالله هروی رستمی متوفی 337 هجری قمری از محدثان، و ابوعلی حسن بن عباس بن علی بن حسن رستم اصفهانی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رُ تَ)
گیاهی که تازه روییده باشد. (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ورق 25) :
خورد رستمین از زمین آب و خاک
کند همچو خود هرچه را خورد پاک.
اسدی (از شعوری).
رجوع به رستنین و رستنی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رسمان
تصویر رسمان
پارسی تازی گشته ریسمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خستوان
تصویر خستوان
اقرار کنندگان، اعتراف کنندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایتمان
تصویر ایتمان
استوار داشتن امین کردن
فرهنگ لغت هوشیار
به زنهار گرفتن، استوانی (اعتماد کردن)، پیش پرداخت استوار داشتن امین کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکتمان
تصویر اکتمان
پوشیده گرایی پنهان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استمان
تصویر استمان
زنهار خواهی، پناه خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستمال
تصویر دستمال
مالیده شده، بدست، هرچه بدست مالند، ملموس دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسامان
تصویر بسامان
نیک وخوب وراست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بستقان
تصویر بستقان
باغدار، باغبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استوان
تصویر استوان
استوار محکم متین، معتمد امین، مضبوط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استماء
تصویر استماء
به کنیزی گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استمار
تصویر استمار
رایخواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استماع
تصویر استماع
گوش داشتن، شنیدن آواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استمام
تصویر استمام
پیشوا گرفتن، به مادری برگزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استنان
تصویر استنان
برجستن اسپ توسنی کردن، نمایانی و ناپدیدی کتیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رستمانه
تصویر رستمانه
مانند رستم همچون رستم شجاعانه: (رستمانه جنگ میکرد)
فرهنگ لغت هوشیار
در زنهارآمدن، زنهار خواستن، استوانیدن (استوانی اعتماد) زینهار خواستن زنهار خواستن امان طلبیدن بزنهار کسی در آمدن، در امان آمدن خواستن، پناه بردن به، حالت کسی که مال غیر بطور مشروع نزد او باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استکان
تصویر استکان
ظرفی که در آن چای میاشامند، پیاله
فرهنگ لغت هوشیار
زینهار خواستن زنهار خواستن امان طلبیدن بزنهار کسی در آمدن، در امان آمدن خواستن، پناه بردن به، حالت کسی که مال غیر بطور مشروع نزد او باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکتمان
تصویر اکتمان
پنهان شدن، پوشیده گرایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از استماع
تصویر استماع
گوش دادن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بسامان
تصویر بسامان
منتظم، مرتب، منظم
فرهنگ واژه فارسی سره
ریسمانی که با آن شاخ گاو و گوساله را بندند، طناب
فرهنگ گویش مازندرانی