- رستاد
- وظیفه، مستمری
معنی رستاد - جستجوی لغت در جدول جو
- رستاد
- وظیفه، مستمری، راتب، راتبه، جیره و مواجب
- رستاد ((رَ))
- جیره، مقرری
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
وظیفه، مستمری، جیره، برای مثال خدایا تویی جمله را دست گیر / ورستاد جودت ز ما وامگیر (ابوشکور- مجمع الفرس - ورستاد)
وسیله ای فلزی که کارگران چاپخانه به دست می گیرند و در آن حرف می چینند، ورستاتکا
ابزارفلزی کلید داریست که یک طرف آن دیواره دارد ویند متحرکی دارد که با پیچ جلو و عقب میرود حروفچین حرفها را در آن جمع کرده سطر بندی میکند. نخست حروفچین حرفها را در ورساد قرارمیدهد و چون بچند سطررسید آنرا برداشته روی میزکار خود میگذارد. توضیح وقتی میخواهند ورسادرانسبت بطول سطر اندازه بگیرند کلید را بطرف بالا میکشند اندازه گیری بازمیشود آن وقت اندازه گیری را بهر طرف که بخواهند میکشند و پس از اندازه گرفتن طول سطر دوباره کلید را بطرف پایین میکشند اندازه گیری بسته میشود، برای چیدن حروف کنار کلیشه و گراور یا کوتاه و بلند کردن سطور برای گنجانیدن کلیشه و گراور در مطلب اصطلاح ورساد بکار رود. مددمعاش که بطالبان علم و کارمندان و جز آنان دهند وظیفه مقرری خدایا تو این جمله را دستگیر ورستاد جودت زما وامگیر) (عسجدی)
ماهر، با مهارت، حاذق
پارسی تازی گشته روستا ده دیه روستا
خلاص و نجات و رستگاری و رهائی و آزادی
روستا، ده، قریه، دیه، آبادی، دهکده، کل
رستگار، نجات یافته، آزاد، رها، آسوده، رستار
وظیفه، مستمری، راتب، راتبه، جیره، مواجب ماهیانه
شاخۀ تازه که از بیخ درخت روییده باشد، شاخۀ راست و بلند
کسی که علم یا هنری را به دیگران تعلیم می دهد، آموزگار، آموزنده، دانا و توانا در علم یا هنری، معلم عالی رتبۀ دانشگاه، بالاتر از دانشیار، سرکارگر یا کارفرما در کارگاه صنعتی، رئیس در برخی از بازی های کودکان
استاد سرا: از مناصب عهد خلفای عباسی که مامور رسیدگی و پرداخت مخارج روزانۀ دربار، مطبخ، اسطبل و وظایف و جیرۀ حواشی بوده، متصدی دخل و خرج سرای
استاد دار: استادسرا
استاد سرا: از مناصب عهد خلفای عباسی که مامور رسیدگی و پرداخت مخارج روزانۀ دربار، مطبخ، اسطبل و وظایف و جیرۀ حواشی بوده، متصدی دخل و خرج سرای
استاد دار: استادسرا
بسیار. توضیح این کلمه در فرهنگها بصورت (وستاد) (وستاذ) و (وسناد) آمده. رودکی گوید: امروز باقبال تو ای میر خراسان هم نعمت و هم روی نکودارم و سناد)
((اُ))
فرهنگ فارسی معین
آموزنده، معلم، آموزگار، مدرس دانشگاه ها، حاذق، ماهر، سررشته دار در کاری، چیره دست، علم کردن دزدیدن خیاط ها از سر پارچه، چسک آن که در کار دیگران بی جهت مداخله کند، خط یا نق
Master, Professor
мастер , профессор
Meister, Professor
майстер , професор
mistrz, profesor
大师 , 教授
mestre, professor
maestro, professore
maestro, profesor
maître, professeur
meester, professor
อาจารย์ , ศาสตราจารย์
ahli, profesor